بریدههای کتاب Mehrbod Mehrbod 1404/3/28 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 20 صفحۀ 30 من به عنوان روان درمانگر به خودشناسی و استقلال رأی ایمان دارم. اون چیزی که مردم حین روان درمانی در مورد خودشون میفهمن ، ممکنه به آرامش یا خوشبختی منتهی نشه. در واقع ، اغلب نمیشه ؛ ولی میتونه به احتمال تغییر چیزای تحمل ناپذیر به قابل تحمل منتهی بشه ؛ به این ختم بشه که تو خودت مسئول خودت باشی و اختیار زندگیت تا حدی دست خودت باشه. 0 2 Mehrbod 1404/3/24 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 429 پاییز بود و بچه هایش روی پیاده روی مقابل خانه خانم دوباره با هم کتک کاری میکردند. پسر بچه به خواهرش کمک کرد تا از زمین بلند شود و آنگاه به طرف خانه را افتادند. پاییز بود و بچه هایش با انعکاسی از غم ها و شادی های روز به روی سیما هایشان ، جست و خیزکنان موقع رفت و برگشت به مدرسه از سر پیچ میگذشتند و ناگهان مقابل یک درخت بلوط ، شادان و حیران و ترسان میماندند. زمستان بود و بچه ها مقابل در خانه از سرما میلرزیدند و نیمرخشان روی سرخی آتش خانهای که از آن شعله برمیخاست سایه میافکند. زمستان بود و مردی به وسط خیابان رفت ، عینکش را به زمین انداخت و سگی را با گلوله کشت. تابستان بود که او از دل شکستگی بچههایش اطلاع حاصل کرد. آنگاه دوباره پاییز آمد و بچههایش به کمک او احتیاج پیدا کردند. آتیکوس حق داشت. میگفت آدم نمیتواند کسی را بشناسد مگر اینکه واقعا در کالبد او جا بگیرد و از نظرگاه او به دنیا نگاه کند. تنها روی ایوان ردلی ایستادن هم ، کافی بود. 0 0 Mehrbod 1404/3/24 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 428 به طرف پنجره رفتم ، جلوی آن به تماشای شهر ایستادم. به نظرم رسید که در روشنایی روز از اینجا میشود تا اداره پست را به خوبی دید. روشنایی روز... سیاهی شب پیش چشمم سفید شد. روز بود و همسایه ها سرگرم کار روزانه خود بودند. خانم استفانی از خیابان عبور میکرد تا آخرین خبر ها را برای خانم ریچل نقل کند. خانم ماودی روی گل های آزالهاش خم شده بود. تابستان بود و مردی از دور پدیدار میشد. دو بچه روی پیادهرو به شتاب به استقبال او میدویدند. مرد دستی تکان میداد و بچه ها برای رسیدن به او با هم مسابقه میگذاشتند. باز هم تابستان بود. بچه ها نزدیک تر میآمدند. پسر بچهای یک چوب ماهیگیری پشت سرش روی زمین میکشید و به زحمت قدم برمیداشت. مردی دست ها را توی جیب شلوار کرده ، منتظر ایستاده بود. تابستان بود و بچه هایش در حیاط خانه نمایش کوچک و مندرآوردی عجیبی را بازی میکردند. 0 1 Mehrbod 1404/3/23 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 334 دیل گفت : فکر میکنم وقتی بزرگ شدم دلقک بشم. من و جیم ایستادیم. - بله آقا ، یک دلقک ، تو این دنیا با این مردم هیچ کاری نمیتونم بکنم ، جز اینکه بهشون بخندم. میرم تو یک سیرک استخدام میشم و تا دلت بخواد میخندم. جیم جواب داد : عوضی گرفتی ، دیل. دلقک ها محزوناند. این مردماند که به آن ها میخندند. - من یک فرم دیگه دلقک میشما. میرم وسط صحنه سیرک میایستم و به مردم میخندم 0 0 Mehrbod 1404/3/23 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 317 شما از حقیقت خبر دارید و حقیقت این است ، بعضی از سیاه ها دروغ میگویند ، بعضی از آن ها فاسدالاخلاقاند و بعضی به زن ها چه سیاه و چه سفید چشم دارند. اما این حقیقت منحصر به نژاد خاصی نیست. این حقیقتی است که شامل نوع بشر میشود. در همین دادگاه ، هیچ کس نیست که هرگز دروغ نگفته باشد و هرگز کاری بر خلاف اخلاق نکرده باشد. مردی هم یافت نمیشو که هرگز از روی هوس به زنی نگاه نکرده باشد. 0 0 Mehrbod 1404/3/23 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 307 - اگه وجدانتان پاک بود ، از چی میترسیدید ؟ - گفتم که صلاح هیچ سیاهی نبود تو یک همچی تلهای بیفته. - اما شما تو تله نبودید ... شما ادعا دارید که در مقابل خانم یوئل مقاومت میکردید. میترسیدید آسیبی بهتون برسونه ؟ آدم به این گندگی فرار میکنه ؟ - نه خیر آقا ، میترسیدم کارم به محکمه بکشه. همون طور که کشید. - از توقیف میترسیدید. میترسیدید مجبور بشید با کارهایی که کردید رو به رو بشید ؟ - نه خیر آقا ، ترسیدم با کارهایی که نکردهام روبهرو بشم. 0 0 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 194 لازم نیست آدم هر چه بلده نشون بده. نه خوبه که آدم به خودش بباله. نه مردم از کسی که بیشتر از آن ها چیز بلده خوششون میآد. این کار عصبانیشون میکنه. با صحیح حرف زدن نمیشه اون ها را عوض کرد. اگه بخواهند ، خودشون صحیح حرف زدن را یاد میگیرند. اگه نه ، آدم یا باید دهنش را ببنده یا با زبون خودشون باهاشون حرف بزنه. 0 0 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 176 لازم بود عوض اینکه خیال کنی شجاعت در وجود یک مرد تفنگ به دست تجسم پیدا میکنه ، شجاعت واقعی را ببینی. آدم از پیش میدونه که شکست میخوره و با این همه شروع میکنه ، اعم از اینکه موفق بشه یا نه ، نتیجه هر چه باشه تلاش میکنه و جلو میره. احتمال برد خیلی کمه ، اما گاهی هم آدم میبره ، خانم دوبز با جثه کوچک چهل و چهار کیلوییاش برنده شد. چیزی که میخواست به دست آورد. وقتی مرد به هیچ چیز و هیچ کس وابستگی نداشت. او شجاع ترین آدمی بود که میشناختم. 0 0 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 166 هر کس حق داره هرطور میخواد فکر کنه و توقع داشته باشه که دیگران هم به عقایدش احترام بگذارند. اما من قبل از اینکه با دیگران زندگی کنم ، باید بتونم با خودم زندگی کنم. وجدان آدم تنها چیزیه که نمیتونه تابع نظر اکثریت باشه. 0 5 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 120 - آتیکوس ، ما این دعوا را میبریم ؟ - نه ، دختر جان. - پس چرا... - اینکه صد سال شکست خوردهایم ، دلیل این نیست که باز تقلا نکنیم. 0 54 Mehrbod 1404/2/28 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 72 به فرض اینکه آقای آرتور بخواد به آسمون بره. مانعی نداره که لااقل هر چند وقت یک بار رو ایوان بیاد. آتیکوس میگه خدا بندههاشو همون قدر دوست داره که اون ها خودشون رو. خانم ماودی حرکت گهوارهای صندلیاش را متوقف کرد و با لحن جدیتری گفت : تو واسه فهم این مطلب هنوز خیلی بچهای ، اما بعضی وقت ها انجیل تو دست بعضی ها بدتر از یک بطری نوشیدنی تو دست ... فرض کنیم پدر تو است. 0 0 Mehrbod 1404/2/4 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 48 اگه بخوای با کسی تفاهم داشته باشی باید یاد بگیری به همه چیز از نقطه نظر او نگاه کنی ... ... منظورم اینه که باید تو جلد مردم رفت و وضع را همون طور که اون ها حس میکنن حس کرد. 0 0 Mehrbod 1404/1/28 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 314 کسانی که به آنها عشق ورزیده میشود ، نمیتوانند از دنیا بروند ، چون عشق یعنی فناناپذیری. 0 0 Mehrbod 1404/1/27 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 187 ترسو قبل از مرگش بارها میمیرد ، ولی دلاوران فقط یک بار طعم مرگ را میچشند. از تمام عجایبی که من تاکنون شنیدهام عجیب تر به نظر من آن است که مرد بترسد با آن که میبیند مرگ سرنوشت همه ، هر وقت قرار باشد بیایید ، میآید. ( ویلیام شکسپیر ، ژولیوس سزار ، پردهی دوم ، صفحهی دوم ) 0 0 Mehrbod 1404/1/24 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 50 بپر ، و اجازه بده در حال سقوط بالهایت رشد کنند. - ری بردبری - 0 0 Mehrbod 1404/1/23 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 1 امید چونان پرندهایست که در روح آشیان دارد و آواز سر میدهد با نغمهای بی کلام و هرگز خاموشی نمیگزیند 0 1 Mehrbod 1404/1/23 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 256 کلیسا از هیچ چیز بیشتر از این وحشت ندارد که انسان تشخیص دهد باور غلطی است اگر بپنداریم خدا جدای از ما ، در نقطهی دوری از آسمان مینشیند و سرنوشت ما را تعیین میکند. 0 2 Mehrbod 1404/1/22 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 242 ما میتوانیم ببینیم که فنجانی از روی میز پایین میافتد و خرد میشود. ولی هرگز نخواهیم دید که تکههای فنجان به هم وصل شوند و روی میز برگردند. افزایش بینظمی یا همان انتروپی چیزی است که گذشته را از آینده متمایز میکند و با این شیوه به زمان جهت میدهد. 0 3 Mehrbod 1404/1/22 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 196 ... شرافت و ادب را میستایم ، صداقت و شفقت را ، مقاومت در برابر ناعدالتی را ، کمک به ضعفا را ، وفاداری به قانون را. رازداری را ، پایبندی به قوانین طلایی را از حالا تا زمان مرگ. ( گوشهای از قسم نامهی استادان ) 0 1 Mehrbod 1404/1/22 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 56 کسی که رازدار است ، باید رازی را هم که پشت راز نهفته است ، بشناسد. ثابت کن که تو نه تنها میتوانی سکوت کنی ، بلکه میتوانی فکر هم بکنی. 0 4
بریدههای کتاب Mehrbod Mehrbod 1404/3/28 سه شنبه گذشت نیکی فرنچ 3.2 20 صفحۀ 30 من به عنوان روان درمانگر به خودشناسی و استقلال رأی ایمان دارم. اون چیزی که مردم حین روان درمانی در مورد خودشون میفهمن ، ممکنه به آرامش یا خوشبختی منتهی نشه. در واقع ، اغلب نمیشه ؛ ولی میتونه به احتمال تغییر چیزای تحمل ناپذیر به قابل تحمل منتهی بشه ؛ به این ختم بشه که تو خودت مسئول خودت باشی و اختیار زندگیت تا حدی دست خودت باشه. 0 2 Mehrbod 1404/3/24 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 429 پاییز بود و بچه هایش روی پیاده روی مقابل خانه خانم دوباره با هم کتک کاری میکردند. پسر بچه به خواهرش کمک کرد تا از زمین بلند شود و آنگاه به طرف خانه را افتادند. پاییز بود و بچه هایش با انعکاسی از غم ها و شادی های روز به روی سیما هایشان ، جست و خیزکنان موقع رفت و برگشت به مدرسه از سر پیچ میگذشتند و ناگهان مقابل یک درخت بلوط ، شادان و حیران و ترسان میماندند. زمستان بود و بچه ها مقابل در خانه از سرما میلرزیدند و نیمرخشان روی سرخی آتش خانهای که از آن شعله برمیخاست سایه میافکند. زمستان بود و مردی به وسط خیابان رفت ، عینکش را به زمین انداخت و سگی را با گلوله کشت. تابستان بود که او از دل شکستگی بچههایش اطلاع حاصل کرد. آنگاه دوباره پاییز آمد و بچههایش به کمک او احتیاج پیدا کردند. آتیکوس حق داشت. میگفت آدم نمیتواند کسی را بشناسد مگر اینکه واقعا در کالبد او جا بگیرد و از نظرگاه او به دنیا نگاه کند. تنها روی ایوان ردلی ایستادن هم ، کافی بود. 0 0 Mehrbod 1404/3/24 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 428 به طرف پنجره رفتم ، جلوی آن به تماشای شهر ایستادم. به نظرم رسید که در روشنایی روز از اینجا میشود تا اداره پست را به خوبی دید. روشنایی روز... سیاهی شب پیش چشمم سفید شد. روز بود و همسایه ها سرگرم کار روزانه خود بودند. خانم استفانی از خیابان عبور میکرد تا آخرین خبر ها را برای خانم ریچل نقل کند. خانم ماودی روی گل های آزالهاش خم شده بود. تابستان بود و مردی از دور پدیدار میشد. دو بچه روی پیادهرو به شتاب به استقبال او میدویدند. مرد دستی تکان میداد و بچه ها برای رسیدن به او با هم مسابقه میگذاشتند. باز هم تابستان بود. بچه ها نزدیک تر میآمدند. پسر بچهای یک چوب ماهیگیری پشت سرش روی زمین میکشید و به زحمت قدم برمیداشت. مردی دست ها را توی جیب شلوار کرده ، منتظر ایستاده بود. تابستان بود و بچه هایش در حیاط خانه نمایش کوچک و مندرآوردی عجیبی را بازی میکردند. 0 1 Mehrbod 1404/3/23 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 334 دیل گفت : فکر میکنم وقتی بزرگ شدم دلقک بشم. من و جیم ایستادیم. - بله آقا ، یک دلقک ، تو این دنیا با این مردم هیچ کاری نمیتونم بکنم ، جز اینکه بهشون بخندم. میرم تو یک سیرک استخدام میشم و تا دلت بخواد میخندم. جیم جواب داد : عوضی گرفتی ، دیل. دلقک ها محزوناند. این مردماند که به آن ها میخندند. - من یک فرم دیگه دلقک میشما. میرم وسط صحنه سیرک میایستم و به مردم میخندم 0 0 Mehrbod 1404/3/23 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 317 شما از حقیقت خبر دارید و حقیقت این است ، بعضی از سیاه ها دروغ میگویند ، بعضی از آن ها فاسدالاخلاقاند و بعضی به زن ها چه سیاه و چه سفید چشم دارند. اما این حقیقت منحصر به نژاد خاصی نیست. این حقیقتی است که شامل نوع بشر میشود. در همین دادگاه ، هیچ کس نیست که هرگز دروغ نگفته باشد و هرگز کاری بر خلاف اخلاق نکرده باشد. مردی هم یافت نمیشو که هرگز از روی هوس به زنی نگاه نکرده باشد. 0 0 Mehrbod 1404/3/23 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 307 - اگه وجدانتان پاک بود ، از چی میترسیدید ؟ - گفتم که صلاح هیچ سیاهی نبود تو یک همچی تلهای بیفته. - اما شما تو تله نبودید ... شما ادعا دارید که در مقابل خانم یوئل مقاومت میکردید. میترسیدید آسیبی بهتون برسونه ؟ آدم به این گندگی فرار میکنه ؟ - نه خیر آقا ، میترسیدم کارم به محکمه بکشه. همون طور که کشید. - از توقیف میترسیدید. میترسیدید مجبور بشید با کارهایی که کردید رو به رو بشید ؟ - نه خیر آقا ، ترسیدم با کارهایی که نکردهام روبهرو بشم. 0 0 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 194 لازم نیست آدم هر چه بلده نشون بده. نه خوبه که آدم به خودش بباله. نه مردم از کسی که بیشتر از آن ها چیز بلده خوششون میآد. این کار عصبانیشون میکنه. با صحیح حرف زدن نمیشه اون ها را عوض کرد. اگه بخواهند ، خودشون صحیح حرف زدن را یاد میگیرند. اگه نه ، آدم یا باید دهنش را ببنده یا با زبون خودشون باهاشون حرف بزنه. 0 0 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 176 لازم بود عوض اینکه خیال کنی شجاعت در وجود یک مرد تفنگ به دست تجسم پیدا میکنه ، شجاعت واقعی را ببینی. آدم از پیش میدونه که شکست میخوره و با این همه شروع میکنه ، اعم از اینکه موفق بشه یا نه ، نتیجه هر چه باشه تلاش میکنه و جلو میره. احتمال برد خیلی کمه ، اما گاهی هم آدم میبره ، خانم دوبز با جثه کوچک چهل و چهار کیلوییاش برنده شد. چیزی که میخواست به دست آورد. وقتی مرد به هیچ چیز و هیچ کس وابستگی نداشت. او شجاع ترین آدمی بود که میشناختم. 0 0 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 166 هر کس حق داره هرطور میخواد فکر کنه و توقع داشته باشه که دیگران هم به عقایدش احترام بگذارند. اما من قبل از اینکه با دیگران زندگی کنم ، باید بتونم با خودم زندگی کنم. وجدان آدم تنها چیزیه که نمیتونه تابع نظر اکثریت باشه. 0 5 Mehrbod 1404/3/7 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 120 - آتیکوس ، ما این دعوا را میبریم ؟ - نه ، دختر جان. - پس چرا... - اینکه صد سال شکست خوردهایم ، دلیل این نیست که باز تقلا نکنیم. 0 54 Mehrbod 1404/2/28 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 72 به فرض اینکه آقای آرتور بخواد به آسمون بره. مانعی نداره که لااقل هر چند وقت یک بار رو ایوان بیاد. آتیکوس میگه خدا بندههاشو همون قدر دوست داره که اون ها خودشون رو. خانم ماودی حرکت گهوارهای صندلیاش را متوقف کرد و با لحن جدیتری گفت : تو واسه فهم این مطلب هنوز خیلی بچهای ، اما بعضی وقت ها انجیل تو دست بعضی ها بدتر از یک بطری نوشیدنی تو دست ... فرض کنیم پدر تو است. 0 0 Mehrbod 1404/2/4 کشتن مرغ مینا هارپر لی 4.3 95 صفحۀ 48 اگه بخوای با کسی تفاهم داشته باشی باید یاد بگیری به همه چیز از نقطه نظر او نگاه کنی ... ... منظورم اینه که باید تو جلد مردم رفت و وضع را همون طور که اون ها حس میکنن حس کرد. 0 0 Mehrbod 1404/1/28 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 314 کسانی که به آنها عشق ورزیده میشود ، نمیتوانند از دنیا بروند ، چون عشق یعنی فناناپذیری. 0 0 Mehrbod 1404/1/27 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 187 ترسو قبل از مرگش بارها میمیرد ، ولی دلاوران فقط یک بار طعم مرگ را میچشند. از تمام عجایبی که من تاکنون شنیدهام عجیب تر به نظر من آن است که مرد بترسد با آن که میبیند مرگ سرنوشت همه ، هر وقت قرار باشد بیایید ، میآید. ( ویلیام شکسپیر ، ژولیوس سزار ، پردهی دوم ، صفحهی دوم ) 0 0 Mehrbod 1404/1/24 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 50 بپر ، و اجازه بده در حال سقوط بالهایت رشد کنند. - ری بردبری - 0 0 Mehrbod 1404/1/23 سنگ های قیمتی : زمرد سبز جلد 3 کرستین ژیر 4.0 19 صفحۀ 1 امید چونان پرندهایست که در روح آشیان دارد و آواز سر میدهد با نغمهای بی کلام و هرگز خاموشی نمیگزیند 0 1 Mehrbod 1404/1/23 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 256 کلیسا از هیچ چیز بیشتر از این وحشت ندارد که انسان تشخیص دهد باور غلطی است اگر بپنداریم خدا جدای از ما ، در نقطهی دوری از آسمان مینشیند و سرنوشت ما را تعیین میکند. 0 2 Mehrbod 1404/1/22 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 242 ما میتوانیم ببینیم که فنجانی از روی میز پایین میافتد و خرد میشود. ولی هرگز نخواهیم دید که تکههای فنجان به هم وصل شوند و روی میز برگردند. افزایش بینظمی یا همان انتروپی چیزی است که گذشته را از آینده متمایز میکند و با این شیوه به زمان جهت میدهد. 0 3 Mehrbod 1404/1/22 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 196 ... شرافت و ادب را میستایم ، صداقت و شفقت را ، مقاومت در برابر ناعدالتی را ، کمک به ضعفا را ، وفاداری به قانون را. رازداری را ، پایبندی به قوانین طلایی را از حالا تا زمان مرگ. ( گوشهای از قسم نامهی استادان ) 0 1 Mehrbod 1404/1/22 سنگ های قیمتی؛ یاقوت کبود جلد 2 کرستین ژیر 4.1 14 صفحۀ 56 کسی که رازدار است ، باید رازی را هم که پشت راز نهفته است ، بشناسد. ثابت کن که تو نه تنها میتوانی سکوت کنی ، بلکه میتوانی فکر هم بکنی. 0 4