بریدههای کتاب فاطمه ثانی فاطمه ثانی 1404/5/23 موکب آمستردام بهزاد دانشگر 3.7 24 صفحۀ 22 مهم ترین تفاوتی که زیارت اربعین با وقت های دیگر دارد، هدفمند بودنش است. یک جریانی دارد مردم را یک جایی میبرد که شبیه هیچ جای دیگر نیست. واقعا شکل یک ماکت است برای زندگی پس از ظهور که باید اتفاق بیفتد. 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/23 موکب آمستردام بهزاد دانشگر 3.7 24 صفحۀ 20 خوبی ِ غرب برای من اینبود که تهِ این نوع نگاه را میدیدم. دیگر آنجا نفاق و ظاهرسازی نبود و میشد ببینی آخرِ بی دینی کجاست. این شد که من روز به روز توی دینداریِ خودم محکم تر میشدم. آنجا بود که فهمیدم اگر ما مشکلی هم داریم، از خودمان است نه دین.! 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/23 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.2 7 صفحۀ 58 از زبان مادر شهید مصطفی احمدی روشن: میدانستند به ازای گفتن هر حرف و تعریف کردن هر ماجرا، هزار بار سین جیمشان نمیکنم. امتحانم را پس داده بودم. راحت و بی تکلف حرفشان را میزدند. هر روز پشت در خانه ، بچه ها با اتفاقاتی روبرو میشدند که نیاز داشتند آنها را با کسی درمیان بگذارند. اگر من گوش شنوایشان نمیشدم، باید به جان میخریدم که برای کوه حرف های ناگفته، خودشان همصحبت پیدا کنند. اگر از روی درددل چیزی میگفتند که باب میلم نبود یا جا داشت از کوره در بروم، خودم را کنترل میکردم و توی پرشان نمیزدم. میگذاشتم حرفشان را تمام کنند. فرصت برای نصیحت بسیار بود. 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/23 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.2 7 صفحۀ 43 برای اینکه خوب تربیت شوند، تا آنجا که به عقلم میرسید، و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبودنم ضربه نخورد. همین پیش خودم صدآفرین میگفتم به مادرهایی که، هم کار میکنند، هم بچه بزرگ کردن را خوب بلدند؛ ولی مادر خوب شاغل را، قواره ی خودم نمیدیدم. توی همدان دست تنها بودم و نمیتوانستم روی کمک تمام عیار کسی حساب کنم. یا با بیرون رفتن من از در خانه، بچه ها از تنهایی ضربه میخوردند، یا با آمدن پرستار به خانه، زیر دست تفکر دیگری بزرگ میشدند. 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/2 به وقت صمیمیت: هفت گام برای تقویت صمیمیت همسران مجید فضل الهی 5.0 1 صفحۀ 38 سوال : چه چیزهایی به همسران اجازه نمیدهد همه ی احساسات مثبت و منفی خودشان را به هم نشان دهند؟ جواب در بخش اول کتاب 《 صمیمیت عاطفی 》 0 8 فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 31 صفحۀ 245 0 6 فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 31 صفحۀ 227 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/3 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 130 مکالمه شیخ با همسرش: گفته بودم که از ماندن می هراسم. ماندن، شوق را می میراند. مسافر به سبک باری عادت میکند. باری جز آنچه سفرش را آسان تر کند، برنمیدارد. عشایر کوهپایه ای را بیاد داری؟ همان چادر ها که از موی بُز بافته میشود. خانه ای آنقدر سبک، که در خورچین چارپا جا میگیرد و طفلی آن را از زمین برمیدارد. من بر خود سخت ميگيرم و آن را برای شما نمیخواهم. ولی به ناچار شما هم سهمی از سختی من را به دوش خواهید کشید. پس تو هم آگاهانه زهد را بخواه. خواستنِ زهد، از سختی آن میکاهد و آن را شیرین میکند. نیت کن، زهد به نیت نیاز دارد. اگر بدون نیت باشد زهد نیست بلکه حسرتِ داشتن است در نداری... 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 28 صفحۀ 30 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 28 صفحۀ 40 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 28 صفحۀ 45 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 28 در سر ، صد استدلال دارم که علت قدم برداشتنم در این راه را، توضیح میدهد. اما در دل، صد سؤال دارم که وجودم را متزلزل کرده است چه کسی دست را من را خواهد گرفت و در حقیقت معرفت، راه خواهد برد؟ نکند جوانی را در سهو و غفلت به سر آورم و بهره ای از حقایق نبرم ! 0 3 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 69 کلام همسر شیخ : من به مقصد والای جنابتان باور دارم و صبر خودم را بر دوری عبادت میدانم شما فکر و خیالتان را از غصه و اضطراب ما خالی کنید و چنانچه رضایت حق در آن باشد، به صعود بیندیشید و این عبد حقیر را در رنج صعود، شریک بدانید. 0 6 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 130 روزانه قرائت زیارت عاشورا و حداقل یک جزء از قرآن را ترک نمیکرد و بر نماز جعفر طیار مداومت داشت 0 4 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 46 صفحۀ 48 1 8 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 46 صفحۀ 60 1 6 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 46 صفحۀ 89 1 4 فاطمه ثانی 1403/10/25 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.5 86 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سرمن برنمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوریکه هیچ ردی از من باقی نمیماند. این خاک کی را قورت نداده؟؟ 0 11 فاطمه ثانی 1403/8/25 بابا رجب نسرین رجب پور 4.5 23 صفحۀ 52 چادرم را توی صورتم کشیدم و گریه کردم. هیچ کس حرفم را نمیفهمید. همه فکر میکردند غصه ام بخاطر نگهداری از شوهرم است. از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همه ی عمر، تر و خشکش میکردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را میکردم. چرا هیچکس نمیفهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورت شوهرم را میکشیدم. 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.3 61 صفحۀ 51 به اِسراء (مادر این خانواده فلسطینی) حسودی یم میشود که در ۴۴ سالگی، شش بچه و سه نوه و دو عروس و دو داماد دارد. یعنی یک خانواده ی پانزده نفری. مصاحبه را شروع کردیم. قصه اسراء از سال ۲۰۰۷ مانده بود. وقتیکه با شش تا بچه میرفته دانشگاه و روان شناسی میخوانده و چقدر درس خواندن را دوست داشته. همان اول کاری ایست میدهم که 《مگه میشه؟ ما شش تا بچه ی بین یک تا سیزده سال داشته باشیم، کتاب غیردرسی هم نمیتونیم بخونیم؛ چه برسه به درس و مشق دانشگاه! 》 شنیدنِ اینکه غزه کلی دانشگاه دارد و دانشجو شدن بچه ها یک دغدغه و فریضه ی خانوادگی است، برایم جالب بود؛ طوری که از یک ماه قبل کنکور، مهمانی ها و عروسی ها تعطیل میشود و حتی فروشندگان دوره گرد هم جرئت گشت زنی در خیابان ها را ندارند، مبادا که خانواده ای بچه ی کنکوری داشته باشد و تذکر بدهد! 0 4
بریدههای کتاب فاطمه ثانی فاطمه ثانی 1404/5/23 موکب آمستردام بهزاد دانشگر 3.7 24 صفحۀ 22 مهم ترین تفاوتی که زیارت اربعین با وقت های دیگر دارد، هدفمند بودنش است. یک جریانی دارد مردم را یک جایی میبرد که شبیه هیچ جای دیگر نیست. واقعا شکل یک ماکت است برای زندگی پس از ظهور که باید اتفاق بیفتد. 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/23 موکب آمستردام بهزاد دانشگر 3.7 24 صفحۀ 20 خوبی ِ غرب برای من اینبود که تهِ این نوع نگاه را میدیدم. دیگر آنجا نفاق و ظاهرسازی نبود و میشد ببینی آخرِ بی دینی کجاست. این شد که من روز به روز توی دینداریِ خودم محکم تر میشدم. آنجا بود که فهمیدم اگر ما مشکلی هم داریم، از خودمان است نه دین.! 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/23 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.2 7 صفحۀ 58 از زبان مادر شهید مصطفی احمدی روشن: میدانستند به ازای گفتن هر حرف و تعریف کردن هر ماجرا، هزار بار سین جیمشان نمیکنم. امتحانم را پس داده بودم. راحت و بی تکلف حرفشان را میزدند. هر روز پشت در خانه ، بچه ها با اتفاقاتی روبرو میشدند که نیاز داشتند آنها را با کسی درمیان بگذارند. اگر من گوش شنوایشان نمیشدم، باید به جان میخریدم که برای کوه حرف های ناگفته، خودشان همصحبت پیدا کنند. اگر از روی درددل چیزی میگفتند که باب میلم نبود یا جا داشت از کوره در بروم، خودم را کنترل میکردم و توی پرشان نمیزدم. میگذاشتم حرفشان را تمام کنند. فرصت برای نصیحت بسیار بود. 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/23 منم یه مادرم لطیفه نجاتی 4.2 7 صفحۀ 43 برای اینکه خوب تربیت شوند، تا آنجا که به عقلم میرسید، و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبودنم ضربه نخورد. همین پیش خودم صدآفرین میگفتم به مادرهایی که، هم کار میکنند، هم بچه بزرگ کردن را خوب بلدند؛ ولی مادر خوب شاغل را، قواره ی خودم نمیدیدم. توی همدان دست تنها بودم و نمیتوانستم روی کمک تمام عیار کسی حساب کنم. یا با بیرون رفتن من از در خانه، بچه ها از تنهایی ضربه میخوردند، یا با آمدن پرستار به خانه، زیر دست تفکر دیگری بزرگ میشدند. 0 1 فاطمه ثانی 1404/5/2 به وقت صمیمیت: هفت گام برای تقویت صمیمیت همسران مجید فضل الهی 5.0 1 صفحۀ 38 سوال : چه چیزهایی به همسران اجازه نمیدهد همه ی احساسات مثبت و منفی خودشان را به هم نشان دهند؟ جواب در بخش اول کتاب 《 صمیمیت عاطفی 》 0 8 فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 31 صفحۀ 245 0 6 فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 31 صفحۀ 227 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/3 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 130 مکالمه شیخ با همسرش: گفته بودم که از ماندن می هراسم. ماندن، شوق را می میراند. مسافر به سبک باری عادت میکند. باری جز آنچه سفرش را آسان تر کند، برنمیدارد. عشایر کوهپایه ای را بیاد داری؟ همان چادر ها که از موی بُز بافته میشود. خانه ای آنقدر سبک، که در خورچین چارپا جا میگیرد و طفلی آن را از زمین برمیدارد. من بر خود سخت ميگيرم و آن را برای شما نمیخواهم. ولی به ناچار شما هم سهمی از سختی من را به دوش خواهید کشید. پس تو هم آگاهانه زهد را بخواه. خواستنِ زهد، از سختی آن میکاهد و آن را شیرین میکند. نیت کن، زهد به نیت نیاز دارد. اگر بدون نیت باشد زهد نیست بلکه حسرتِ داشتن است در نداری... 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 28 صفحۀ 30 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 28 صفحۀ 40 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.5 28 صفحۀ 45 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 28 در سر ، صد استدلال دارم که علت قدم برداشتنم در این راه را، توضیح میدهد. اما در دل، صد سؤال دارم که وجودم را متزلزل کرده است چه کسی دست را من را خواهد گرفت و در حقیقت معرفت، راه خواهد برد؟ نکند جوانی را در سهو و غفلت به سر آورم و بهره ای از حقایق نبرم ! 0 3 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 69 کلام همسر شیخ : من به مقصد والای جنابتان باور دارم و صبر خودم را بر دوری عبادت میدانم شما فکر و خیالتان را از غصه و اضطراب ما خالی کنید و چنانچه رضایت حق در آن باشد، به صعود بیندیشید و این عبد حقیر را در رنج صعود، شریک بدانید. 0 6 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 208 صفحۀ 130 روزانه قرائت زیارت عاشورا و حداقل یک جزء از قرآن را ترک نمیکرد و بر نماز جعفر طیار مداومت داشت 0 4 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 46 صفحۀ 48 1 8 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 46 صفحۀ 60 1 6 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 46 صفحۀ 89 1 4 فاطمه ثانی 1403/10/25 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.5 86 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سرمن برنمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوریکه هیچ ردی از من باقی نمیماند. این خاک کی را قورت نداده؟؟ 0 11 فاطمه ثانی 1403/8/25 بابا رجب نسرین رجب پور 4.5 23 صفحۀ 52 چادرم را توی صورتم کشیدم و گریه کردم. هیچ کس حرفم را نمیفهمید. همه فکر میکردند غصه ام بخاطر نگهداری از شوهرم است. از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همه ی عمر، تر و خشکش میکردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را میکردم. چرا هیچکس نمیفهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورت شوهرم را میکشیدم. 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.3 61 صفحۀ 51 به اِسراء (مادر این خانواده فلسطینی) حسودی یم میشود که در ۴۴ سالگی، شش بچه و سه نوه و دو عروس و دو داماد دارد. یعنی یک خانواده ی پانزده نفری. مصاحبه را شروع کردیم. قصه اسراء از سال ۲۰۰۷ مانده بود. وقتیکه با شش تا بچه میرفته دانشگاه و روان شناسی میخوانده و چقدر درس خواندن را دوست داشته. همان اول کاری ایست میدهم که 《مگه میشه؟ ما شش تا بچه ی بین یک تا سیزده سال داشته باشیم، کتاب غیردرسی هم نمیتونیم بخونیم؛ چه برسه به درس و مشق دانشگاه! 》 شنیدنِ اینکه غزه کلی دانشگاه دارد و دانشجو شدن بچه ها یک دغدغه و فریضه ی خانوادگی است، برایم جالب بود؛ طوری که از یک ماه قبل کنکور، مهمانی ها و عروسی ها تعطیل میشود و حتی فروشندگان دوره گرد هم جرئت گشت زنی در خیابان ها را ندارند، مبادا که خانواده ای بچه ی کنکوری داشته باشد و تذکر بدهد! 0 4