بریده‌های کتاب فرزانه عبداللهی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 152

بالاخره می‌رسم به نماد سارایوو و نقطه عطف باشچارچیا [بازار اصلی]؛ سِبیل. ...یک چیزی مثل سقاخانه ماست یا به قول خودشان چشمه که از چوب و مس ساخته شده... اولیا چلبی در سیاحت نامه‌اش روایتی جالب دارد از ساخت این سبیل سارایوو. می‌گوید که سبیل‌ها در ابتدا سیصد تا بوده‌اند که طی سال‌ها و قرن‌ها از بین رفته‌اند و جایی هستند که مردم آب می‌خورند و به عشق شهدای کربلا ساخته شده است. عشق به اهل بیت و به خصوص امام حسین(ع) بین اهالی بالکان چیز غریبی نیست. برای مثال مسلمانان کشور آلبانی در این کار سرآمد اهالی بالکان هستند. روز عاشورا در این کشور تعطیل رسمی است و شاعرانشان در وصف امام حسین (ع) و کربلا شعر سروده‌اند و حتی در بالای کوهی به نام تومور در تیرانا، پایتخت آلبانی، مقام حضرت عباس(ع) دارند. روایت‌های متفاوتی درباره‌ی این کوه وجود دارد و اصلی‌ترین داستان این است که درویشی خواب‌نما شده و حضرت عباس را با اسب دیده که به آنجا آمده است و قدمگاهی از حضرت که جای دو پا بر سنگ است هم آنجا وجود دارد. مردم این کشور از ۲۰ تا ۲۵ آگوست هر سال در این کوه مراسم می‌گیرند و چیزی شبیه کارناوال برگزار می‌کنند. سال ۲۰۱۳ هم هنرمندی بلغاری مجسمه‌‌ای از حضرت عباس سوار بر اسب همراه با دو کودک در بغل ساخته و در بالای کوه نصب کرده. وقتی تیرانای آلبانی مجسمه‌ی حضرت عباس دارد، دیگر فلسفه‌ی سقاخانه بودن سبیل سارایوو عجیب به نظر نمی‌رسد. ص ۱۵۲-۱۵۵

15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 79

کسی که بی‌پروایی‌هایی داشته و حالا می‌خواهد در صراط مستقیم باشد، چه زجری باید بکشد تا آن عادات را ترک کند! از این جهت خدا درباره‌ی این افراد می‌فرماید: «فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات» خدا بدی‌های این‌ها تبدیل به حسنات می‌کند. این به دلیل زجرهایی است که می‌کشند. ببینید «حر» چقدر زرنگ بود؟ او که تا عاشورا از فرماندهان سپاه ابن‌سعد است، روز عاشورا یکی از شهدای بزرگ تاریخ اسلام می‌شود. فکر کرده‌اید که حر این ۲۴ ساعت را چطور گذرانده؟ خودتان را به جای او گذاشته‌اید؟ کسی که بین آن‌ها محترم بود، زن و فرزند داشت، همه‌ی گوشتش زیر دندان آن‌ها بود، آیا فکر کرده‌اید که وقتی حر در این طرف شهید شود، آن‌ها خانواده‌ی او را در آن طرف به آتش می‌کشند که حر آبروی ما را برد؟ او قید زن و فرزند و همه‌ی تعلقات را زده است. خانه‌اش را غارت می‌کنند؛ همه چیزش را می‌برند. این ۲۴ ساعت برایش به اندازه چندین سال زجر کشیدن گذشته تا توانسته است از همه‌ی این دشواری‌ها بگذرد و تصمیم نهایی‌اش را بگیرد. گفت باید با این‌ها باشم؛ برگشت. حر، کار بزرگی کرده که دیگران در چند سال نیز موفق نمی‌شوند آن را انجام دهند. زجر چند سال را یک روزه کشیده است!

17

بریدۀ کتاب

صفحۀ 24

گاهی ممکن است، انسان اشتباه بفهمد. زهیربن‌قین مدت‌ها اشتباه می‌فهمید. او می‌پنداشت که عثمان، مظلوم کشته شده است و علی(ع)، نسبت به کشته شدن او کوتاهی کرده است؛ از این جهت مدتی با بنی‌امیه متحد بود. صلح امام حسن(ع) با معاویه شرایطی را به وجود آورد که غبارها فرونشست و فضا آرام شد و وضعیت مه‌آلود برطرف شد. در این شرایط زهیر پرونده معاویه و بنی‌امیه را یک بار دیگر خوب مطالعه کرد و متوجه شد که این‌ها اهل دنیا هستند و نمازشان ظاهری است. همچنین متوجه شد اصحاب امام علی و امام حسن(ع) منزه و پاک هستند. زهیر در جریان دعوت حسین‌بن‌علی(ع) از سوی کوفیان، می‌گفت: این مردمی که حضرت را دعوت کرده‌اند مرد نیستند و قولشان قول نیست. امام حسین(ع) به خاطر دعوت این‌هاست که به عراق می‌آید، اما این مردم تنهایش می‌گذارند. می‌گفت: من در خون فرزند رسول‌خدا(ص)، شریک نشدم. اگر همه‌ی مردم هم امام(ع) را دعوت کنند تا به کوفه بیاید، من این کار را نمی‌کنم. او می‌دید که عزم آن حضرت جزم است. همه‌ی خاندان امام با ایشان صحبت کردند تا از این سفر منصرفش کنند. زهیر می‌گفت: من هم اگر صحبت کنم، نمی‌توانم از این تصمیم منصرفش کنم. اگر با آن حضرت رو به رو بشوم و تشویقش کنم که به عراق برود و او هم برود و کشته شود، من هم در خونش شریک هستم. بهتر است که نه من او را ببینم و نه او من را. هر دو به سمت عراق می‌رفتند و زهیر سفارش کرده بود که در مسیر هرجا دیدند حسین‌بن‌علی(ع) منزل کرده است، نایستند، هرجا هم که ایشان رد شدند، همان جا منزل کنند تا با ایشان روبه‌رو نشود. در یکی از منزل‌ها که آن حضرت توقف کردند، زهیر در حال بستن بار خود بود که از آنجا برود. در همین حال که زهیر در حال آماده شدن برای رفتن بود، پیک امام حسین(ع) نزد او آمد و گفت: «یا زهیر بن قین ان اباعبدالله الحسین علیه السلام بعثتی الیک لتأتیه» (این زهیربن‌قین، اباعبدالله الحسین مرا به سوی تو فرستاده تا به نزد او بیایی). زهیر با خود گفت: از آنچه می‌ترسیدم به آن رسیدم. همسرش گفت: پسر دختر پیامبر(ص) صدایت کرده است و تردید می‌کنی؟! زهیر دید نرفتنش حمل بر بی ادبی است؛ لذا به خدمت امام(ع) رفت.

13

6

13