بریدهای از کتاب آنجا که باد کوبد: سفرنامه و عکس های باکو به همراه سفرنامه الکساندر دوما در محرم قفقاز اثر معصومه صفایی راد
1402/9/10
صفحۀ 171
این تکه از سفر روس جلال را خیلی دوست دارم: «من از باکو به این سمت مدام با بغض در گلو نفس میکشم. و به چه حسرتی! لابد خیال میکنید به از دست رفتن آن هفده شهر و دیگر قضایا؟ ابداً! که به گمان من هیچ بلخی به هیچ بخارایی نمیارزد و هیچ باکویی از هیچ مزلقانی کمتر نیست. اما این آدمهایی که یک جا را بلخ میکنند، یک جا را بخارا و جای دیگر را باکو یا مزلقان؛ اینها الان در چه حالند؟ ... فرهنگ و شخصیت اصلی را از تمام این جمهوریهای برادر گرفتهاند و در عوض بهشان خانه و پنکه و کانال و راه آهن دادهاند.»
این تکه از سفر روس جلال را خیلی دوست دارم: «من از باکو به این سمت مدام با بغض در گلو نفس میکشم. و به چه حسرتی! لابد خیال میکنید به از دست رفتن آن هفده شهر و دیگر قضایا؟ ابداً! که به گمان من هیچ بلخی به هیچ بخارایی نمیارزد و هیچ باکویی از هیچ مزلقانی کمتر نیست. اما این آدمهایی که یک جا را بلخ میکنند، یک جا را بخارا و جای دیگر را باکو یا مزلقان؛ اینها الان در چه حالند؟ ... فرهنگ و شخصیت اصلی را از تمام این جمهوریهای برادر گرفتهاند و در عوض بهشان خانه و پنکه و کانال و راه آهن دادهاند.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.