بریده کتابهای علیرضا علیرضا 6 روز پیش انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.1 79 صفحۀ 37 نیل، گفت: «یه پنی میدم که بدونم تو سرت چی میگذره؟» تاد سرش را تکان داد و گفت: «حتی اونقدر هم نمیارزه.» 0 1 علیرضا 7 روز پیش شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 109 آرزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقهی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم. 0 2 علیرضا 7 روز پیش شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 77 وای که آدمهای خوشبخت گاهی چه غیرقابل تحمل اند! 0 63 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 53 وای ناستنکا، تنهاماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری،... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 52 به یاد میآورم که آن روز هم رویاهایم پر از اندوه بود و گرچه پیش از آن وضع بهتر نبود، با وجود این احساس میکردم که زندگی پیش از آن انگاری آسانتر بود و آرام تر و این فکر سیاه این جور در سیاهی غوطهور نبود... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 22 «من نمیتوانم وقتی دلم را بر زبان دارم ساکت بمانم!» 0 21 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 140 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 132 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله؟ مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله؟ پریشونت نبودم؟ من حیرونت نبودم؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 130 دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونورِ کامل کیه؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 127 کهکشانها! کو زمینم؟ زمین! کو وطنم؟ وطن! کو خانهام؟ خانه! کو مادرم؟ مادر! کو کبوترانم؟ ... معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شدم در تو، یا تو گم شدی در من؟ ای زمان! کاش هرگز آن روز، از درخت انجیر پایین نیامده بودم!... کاش! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 83 «اعتراف» من زندگی را دوست دارم، ولی از زندگی دوباره میترسم! دین را دوست دارم، ولی از کشیشها میترسم! قانون را دوست دارم، ولی از پاسبانها میترسم! عشق را دوست دارم، ولی از زنها میترسم! کودکان را دوست دارم، ولی از آیینه میترسم! سلام را دوست دارم، ولی از زبانم میترسم! من میترسم، پس هستم! این چنین میگذرد روز و روزگارِ من! من روز را دوست دارم، ولی از روزگار میترسم! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 82 سلام، خداحافظ! چیز تازه اگر یافتید، بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این درِ گمشده بر دیوار... 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 63 زنان پیر بی تعلق خون و نسبت جادوگرانِ پر ملال افسانهها و اساطیر! بدون شک روزی، روزگاری، تصورِ عشقی بودند در ذهنِ عشقی دیگر مردی دیگر مردی که در گذشته درست در آینده خود بود! چنین میاندیشم چشم در چشمِ زنِ پیر، بی تعلقِ خون و نسبتِ او! نگاهش کنید! معصومانه با ناخنهای بلندش گردن خود را میخاراند! میرود و در ظلمات آشپزخانه، ناپدید میشود! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 62 به همسرم گفتم در یکشنبه نیست انگاری! دیگر این را سالهاست از بر شدهام! عادات، همان از بَر شدههایند! به آینده که برسی تا خوشبختی فاصلهات بیشتر از سه ماه نخواهد شد! سه ماه! نه یک روز کمتر و نه یک روز بیشتر سه ماه دیگر جهان آب و جاروی بینشی تازه خواهد شد و خاک... و من با دلی تازه زندگی تازهیی را شروع خواهم کرد! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 57 جهان پُر از لبخند و پروانهی سفید بود! کدام بود؟ این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمرم را حرامِ دیدارش کردم؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 54 صد سال جنگ برای یک سال صلح! صد سال دروغ برای یک سال راستی! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 43 و مرگ مردن نیست: و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست! من مردگان بیشماری را دیدهام که راه میرفتند، سیگار میکشیدند و خیس از باران، انتظارُ تنهایی را درک میکردند، شعر میخواندند، میگریستند، قرض میدادند، قرض میگرفتند، میخندیدند و گریه میکردند... از علفهای هرز دفاع میکنند! از کلاغ ها! آنان معتقدند قلع و قمع بیدهای بیثمر، خیانت به تاکستانها و سیبها و سایهها و چشمهاست! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 42 ونگ ونگِ نوزاد با دادن شیر به سکوت میانجامد! تا گرسنهیی، همه مشغلهی ذهنت نان خواهد بود و آنان میدانند که سالِ سختیست، که سال ها سختند، برای ادامه یک زندگی شرافتمندانه مرگ را پیشنهاد میکنند! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 14 ما در هیأت پروانهای هستی، با همه تواناییها و تمدنهامان شاخکی بیش نیستیم! برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگیها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سر انجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همهی چیزهای تلنبارِ مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 14 بدبینیهای ما عارضههای بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگِما، هیچگاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومهها میچرخند و مارا با خود میچرخانند. 0 0
بریده کتابهای علیرضا علیرضا 6 روز پیش انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.1 79 صفحۀ 37 نیل، گفت: «یه پنی میدم که بدونم تو سرت چی میگذره؟» تاد سرش را تکان داد و گفت: «حتی اونقدر هم نمیارزه.» 0 1 علیرضا 7 روز پیش شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 109 آرزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقهی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم. 0 2 علیرضا 7 روز پیش شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 77 وای که آدمهای خوشبخت گاهی چه غیرقابل تحمل اند! 0 63 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 53 وای ناستنکا، تنهاماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری،... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 52 به یاد میآورم که آن روز هم رویاهایم پر از اندوه بود و گرچه پیش از آن وضع بهتر نبود، با وجود این احساس میکردم که زندگی پیش از آن انگاری آسانتر بود و آرام تر و این فکر سیاه این جور در سیاهی غوطهور نبود... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 صفحۀ 22 «من نمیتوانم وقتی دلم را بر زبان دارم ساکت بمانم!» 0 21 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 140 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 132 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله؟ مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله؟ پریشونت نبودم؟ من حیرونت نبودم؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 130 دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونورِ کامل کیه؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 127 کهکشانها! کو زمینم؟ زمین! کو وطنم؟ وطن! کو خانهام؟ خانه! کو مادرم؟ مادر! کو کبوترانم؟ ... معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شدم در تو، یا تو گم شدی در من؟ ای زمان! کاش هرگز آن روز، از درخت انجیر پایین نیامده بودم!... کاش! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 83 «اعتراف» من زندگی را دوست دارم، ولی از زندگی دوباره میترسم! دین را دوست دارم، ولی از کشیشها میترسم! قانون را دوست دارم، ولی از پاسبانها میترسم! عشق را دوست دارم، ولی از زنها میترسم! کودکان را دوست دارم، ولی از آیینه میترسم! سلام را دوست دارم، ولی از زبانم میترسم! من میترسم، پس هستم! این چنین میگذرد روز و روزگارِ من! من روز را دوست دارم، ولی از روزگار میترسم! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 82 سلام، خداحافظ! چیز تازه اگر یافتید، بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این درِ گمشده بر دیوار... 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 63 زنان پیر بی تعلق خون و نسبت جادوگرانِ پر ملال افسانهها و اساطیر! بدون شک روزی، روزگاری، تصورِ عشقی بودند در ذهنِ عشقی دیگر مردی دیگر مردی که در گذشته درست در آینده خود بود! چنین میاندیشم چشم در چشمِ زنِ پیر، بی تعلقِ خون و نسبتِ او! نگاهش کنید! معصومانه با ناخنهای بلندش گردن خود را میخاراند! میرود و در ظلمات آشپزخانه، ناپدید میشود! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 62 به همسرم گفتم در یکشنبه نیست انگاری! دیگر این را سالهاست از بر شدهام! عادات، همان از بَر شدههایند! به آینده که برسی تا خوشبختی فاصلهات بیشتر از سه ماه نخواهد شد! سه ماه! نه یک روز کمتر و نه یک روز بیشتر سه ماه دیگر جهان آب و جاروی بینشی تازه خواهد شد و خاک... و من با دلی تازه زندگی تازهیی را شروع خواهم کرد! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 57 جهان پُر از لبخند و پروانهی سفید بود! کدام بود؟ این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمرم را حرامِ دیدارش کردم؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 54 صد سال جنگ برای یک سال صلح! صد سال دروغ برای یک سال راستی! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 43 و مرگ مردن نیست: و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست! من مردگان بیشماری را دیدهام که راه میرفتند، سیگار میکشیدند و خیس از باران، انتظارُ تنهایی را درک میکردند، شعر میخواندند، میگریستند، قرض میدادند، قرض میگرفتند، میخندیدند و گریه میکردند... از علفهای هرز دفاع میکنند! از کلاغ ها! آنان معتقدند قلع و قمع بیدهای بیثمر، خیانت به تاکستانها و سیبها و سایهها و چشمهاست! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 42 ونگ ونگِ نوزاد با دادن شیر به سکوت میانجامد! تا گرسنهیی، همه مشغلهی ذهنت نان خواهد بود و آنان میدانند که سالِ سختیست، که سال ها سختند، برای ادامه یک زندگی شرافتمندانه مرگ را پیشنهاد میکنند! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 14 ما در هیأت پروانهای هستی، با همه تواناییها و تمدنهامان شاخکی بیش نیستیم! برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگیها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سر انجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همهی چیزهای تلنبارِ مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم! 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 14 بدبینیهای ما عارضههای بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگِما، هیچگاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومهها میچرخند و مارا با خود میچرخانند. 0 0