بریده کتابهای علیرضا علیرضا 3 روز پیش تهوع ژان پل سارتر 3.6 5 صفحۀ 168 «اما شدیدترین احساسها کند گشته بودند. هیچ چیز واقعی نمینمود؛ خودم را در احاطه دکوری مقوایی حس میکردم که امکان داشت ناگهان جابهجا شود. دنیا در حالی که نفسش را بند آورده بود و خودش را کوچک میگرداند، انتظار بحرانش را میکشید، انتظار تهوعش را،...» 0 9 علیرضا 7 روز پیش تهوع ژان پل سارتر 3.6 5 صفحۀ 155 چقدر دلم میخواست به او بگویم که دارند گولش میزنند، که دارد به نفع آدمهای خودبین بازی میکند. آدمهای حرفهای در تجربه؟ آنها زندگیشان را به حال کرخ و خوابآلود خِرخِر کشیدهاند، هولزنان و بیتاب ازدواج کردهاند، و الّابختکی بچه پس انداخته اند. آنها به آدمهای دیگر توی کافهها، توی عروسیها، توی عزاها برخوردهاند. گاهی که در گرداب گیر افتادهاند، دست و پا زدهاند بدون آنکه بدانند چه بر سرشان آمده است. هر چه دوروبرشان رخ داده است، خارج از دیدرسشان آغاز شده و به پایان رسیده است؛ شکلهای دراز تیره، رویدادهایی که از دور دست میآمدهاند، تند از پهلویشان گذشته و بگویی و نگویی لمسشان کرده اند، و وقتی خواستهاند نگاهشان کنند دیگر همه چیز پایان یافته بود. وبعد، نزدیک چهل سالگی، افکار حقیر لجوجشان و چند ضربالمثل را تجربه نام میگذارند. 0 1 علیرضا 1403/6/22 تهوع ژان پل سارتر 3.6 5 صفحۀ 138 وقتی خودم را در بلوار رودت بازیافتم، جز حسرتی تلخ چیزی برایم نماند. به خودم گفتم:«شاید در دنیا هیچ چیز نباشد که من بیشتر از این احساس ماجرا به آن دلبسته باشم. ولی هر وقت بخواهد میآید؛ خیلی زود باز میرود و موقعی که باز رفت چقدر احساس خشکی میکنم! آیا این دیدار های تمسخرآمیز و کوتاه را به آن جهت از من میکند تا نشانم بدهد که زندگیم را هدر دادهام؟» 0 1 علیرضا 1403/6/2 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.1 65 صفحۀ 33 کیتینگ تکرار کرد:« دم را غنیمت بشمار. خب چرا شاعر این سطرها رو نوشته؟» یکی از شاگردان داد زد:« چون عجله داشته؟» همهی بچهها زیر خنده زدند. کیتینگ فریاد زد:« نه، نه، نه! چون ما غذای کرم ها خواهیم شد، پسرها! چون فقط قراره تعداد محدودی از بهار و تابستان و پاییز رو تجربه کنیم. با اینکه باور کردنش سخته اما یک روز هرکدوم از ما از نفس خواهیم افتاد، تنمون سرد خواهد شد و خواهیم مرد!» 0 2 علیرضا 1403/6/2 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.1 65 صفحۀ 32 « شکوفههای سرخ را همین حالا که میتوانی از جا برچین زمان کهن سال آرام در گذر است همین گل که کنون به روی تو لبخند میزند فرداروز عمرش فانی خواهد بود. » 0 1 علیرضا 1403/6/2 شاید همین اطراف باشد عباسعلی سپاهی یونسی 0.0 صفحۀ 22 0 1 علیرضا 1403/6/1 شاید همین اطراف باشد عباسعلی سپاهی یونسی 0.0 صفحۀ 6 هر چه میروی نمیرسی خستهای باز روی شاخهای نشستهای سال هاست با تمام قصههای شاد و قصههای غصهدار در تمام فصلها و ماهها مهر و آذر و بهار راستی چرا نمیرسی؟ خانهات کجاست ای کلاغ پیر قصهها 1 18
بریده کتابهای علیرضا علیرضا 3 روز پیش تهوع ژان پل سارتر 3.6 5 صفحۀ 168 «اما شدیدترین احساسها کند گشته بودند. هیچ چیز واقعی نمینمود؛ خودم را در احاطه دکوری مقوایی حس میکردم که امکان داشت ناگهان جابهجا شود. دنیا در حالی که نفسش را بند آورده بود و خودش را کوچک میگرداند، انتظار بحرانش را میکشید، انتظار تهوعش را،...» 0 9 علیرضا 7 روز پیش تهوع ژان پل سارتر 3.6 5 صفحۀ 155 چقدر دلم میخواست به او بگویم که دارند گولش میزنند، که دارد به نفع آدمهای خودبین بازی میکند. آدمهای حرفهای در تجربه؟ آنها زندگیشان را به حال کرخ و خوابآلود خِرخِر کشیدهاند، هولزنان و بیتاب ازدواج کردهاند، و الّابختکی بچه پس انداخته اند. آنها به آدمهای دیگر توی کافهها، توی عروسیها، توی عزاها برخوردهاند. گاهی که در گرداب گیر افتادهاند، دست و پا زدهاند بدون آنکه بدانند چه بر سرشان آمده است. هر چه دوروبرشان رخ داده است، خارج از دیدرسشان آغاز شده و به پایان رسیده است؛ شکلهای دراز تیره، رویدادهایی که از دور دست میآمدهاند، تند از پهلویشان گذشته و بگویی و نگویی لمسشان کرده اند، و وقتی خواستهاند نگاهشان کنند دیگر همه چیز پایان یافته بود. وبعد، نزدیک چهل سالگی، افکار حقیر لجوجشان و چند ضربالمثل را تجربه نام میگذارند. 0 1 علیرضا 1403/6/22 تهوع ژان پل سارتر 3.6 5 صفحۀ 138 وقتی خودم را در بلوار رودت بازیافتم، جز حسرتی تلخ چیزی برایم نماند. به خودم گفتم:«شاید در دنیا هیچ چیز نباشد که من بیشتر از این احساس ماجرا به آن دلبسته باشم. ولی هر وقت بخواهد میآید؛ خیلی زود باز میرود و موقعی که باز رفت چقدر احساس خشکی میکنم! آیا این دیدار های تمسخرآمیز و کوتاه را به آن جهت از من میکند تا نشانم بدهد که زندگیم را هدر دادهام؟» 0 1 علیرضا 1403/6/2 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.1 65 صفحۀ 33 کیتینگ تکرار کرد:« دم را غنیمت بشمار. خب چرا شاعر این سطرها رو نوشته؟» یکی از شاگردان داد زد:« چون عجله داشته؟» همهی بچهها زیر خنده زدند. کیتینگ فریاد زد:« نه، نه، نه! چون ما غذای کرم ها خواهیم شد، پسرها! چون فقط قراره تعداد محدودی از بهار و تابستان و پاییز رو تجربه کنیم. با اینکه باور کردنش سخته اما یک روز هرکدوم از ما از نفس خواهیم افتاد، تنمون سرد خواهد شد و خواهیم مرد!» 0 2 علیرضا 1403/6/2 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.1 65 صفحۀ 32 « شکوفههای سرخ را همین حالا که میتوانی از جا برچین زمان کهن سال آرام در گذر است همین گل که کنون به روی تو لبخند میزند فرداروز عمرش فانی خواهد بود. » 0 1 علیرضا 1403/6/2 شاید همین اطراف باشد عباسعلی سپاهی یونسی 0.0 صفحۀ 22 0 1 علیرضا 1403/6/1 شاید همین اطراف باشد عباسعلی سپاهی یونسی 0.0 صفحۀ 6 هر چه میروی نمیرسی خستهای باز روی شاخهای نشستهای سال هاست با تمام قصههای شاد و قصههای غصهدار در تمام فصلها و ماهها مهر و آذر و بهار راستی چرا نمیرسی؟ خانهات کجاست ای کلاغ پیر قصهها 1 18