بریدههای کتاب علیرضا علیرضا دیروز خون دلی که لعل شد: خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای (مدظله) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی سیدعلی خامنه ای 4.7 155 صفحۀ 206 یک بار میپرسیدم محل وضو گرفتن کجا است،...یکی از آنها پاسخ داد: به سمت گوشه (یعنی گوشهی سلول). با صدای بلند گفتم : بله، گوشهی سلول همواره قبله است! و این کنایه است از توجه قلب انسان مومن به خدا؛ کنج سلول همواره همراه با یاد و نام خدا برای مومن است و مثل حرم الهی و مکه است که به تعبیر قرآن در سرزمین برهوت واقع شده. 0 0 علیرضا 1404/4/3 یادداشت های شخصی یک سرباز جی. دی. سلینجر 2.6 2 صفحۀ 118 اما اگر ما به گذشته برگردیم، اگر مردای آلمانی به گذشته برگردن، اگه مردای بریتانیایی برگردن و اگر ژاپنیها و فرانسویها و تمام مردان دیگه برگردن، یعنی با تمام گفتهها، نوشتهها، نقاشیها، فیلمها، سوسکها، سنگرهای تک نفره و خونمون، به گذشته برگردیم، نسلهای بعدی همیشه محکومان که گرفتار هیتلرای آینده بشن. این جوری هیچوقت پسرا از جنگ متنفر نمیشن و عکسای سربازارو توی کتابای تاریخ نشون نمیدن و به اونا نمیخندن. اگر پسرای آلمانی یاد گرفته بودن که از خشونت متنفر باشن، هیتلر مجبور بود بره برای خودش ژاکتشو ببافه. 0 1 علیرضا 1404/3/30 یادداشت های شخصی یک سرباز جی. دی. سلینجر 2.6 2 صفحۀ 46 خانم لستر! انتظار پاسخ به این نامه را ندارم. توی این دنیا بیشتر از هر چیزی دلم یک جواب می خواهد، اما حقیقتا منتظر جواب نیستم. میخواهم یک حقیقت را بدانید. اگر عشقم به شما مرا به یک غم جدید و بزرگ بیندازد واقعاً سزاوار آن هستم. شاید یک روز عاشق خطاکار خودتان را درک کنید و ببخشید. 0 2 علیرضا 1404/3/30 یادداشت های شخصی یک سرباز جی. دی. سلینجر 2.6 2 صفحۀ 45 ...اما میدانید به چه چیزی فکر میکنم؟ فکر میکنم عشق، تماس است اما نه واقعا یک تماس. 0 1 علیرضا 1404/3/26 مرغ دریایی آنتون چخوف 3.9 16 صفحۀ 49 0 2 علیرضا 1404/3/23 مرغ دریایی آنتون چخوف 3.9 16 صفحۀ 18 من تنها هستم. در هر صدسال یکبار لب هایم از هم باز میشوند تا کلامی بگویم. صدای من در این خلأ ملال آور است و هیچکس آن را نمیشنود... شما نیز ای آتش های رنگ باخته، صدای مرا نمیشنوید... مرداب متعفن شما را پیش از سپیدهدم به دنیا میآورد و شما بدون فکر، بدون اراده و بدون هیچ هیجانی تا صبحگاه سرگردان و آوارهاید. 0 1 علیرضا 1404/3/21 کافکا: مختصر و مفید دیوید زین مایروویتز 0.0 صفحۀ 122 0 1 علیرضا 1404/2/23 دل شیر حسین پناهی 0.0 صفحۀ 54 در گوشه و کنار این شهر انتهایی، اشباحی نشسته و ایستاده و یا در حال حرکت اند. اینها هر کدامشان تندیسی هستند از انسانِ در پایان. ما به وسعِ ریتم داستان از کنارشان میگذریم. پیرمردی با ریش بلند در آغوش یک مجسمه مادر، پستانکی را میمکد. 0 0 علیرضا 1404/2/18 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 72 من گاهی چنان خودم را بر میانگیختم که انگار عمدی در کارم بود. عقل و دلم را طوری فریب میدادم و به شورش در میآوردم که گویا واقعاً او کاری کرده و از دستش ناراحت شدهام. مدتی به همین منوال میگذشت، اما نفرت و ناراحتیام هرگز پا نمیگرفت و در وجودم ریشه نمیدواند. بله، خودم هم احساس میکردم که انگار این کارهایم فقط بازی است. 0 0 علیرضا 1403/9/21 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.2 131 صفحۀ 37 نیل، گفت: «یه پنی میدم که بدونم تو سرت چی میگذره؟» تاد سرش را تکان داد و گفت: «حتی اونقدر هم نمیارزه.» 0 1 علیرضا 1403/9/20 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 109 آرزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقهی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم. 0 2 علیرضا 1403/9/20 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 77 وای که آدمهای خوشبخت گاهی چه غیرقابل تحمل اند! 0 64 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 53 وای ناستنکا، تنهاماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری،... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 52 به یاد میآورم که آن روز هم رویاهایم پر از اندوه بود و گرچه پیش از آن وضع بهتر نبود، با وجود این احساس میکردم که زندگی پیش از آن انگاری آسانتر بود و آرام تر و این فکر سیاه این جور در سیاهی غوطهور نبود... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 22 «من نمیتوانم وقتی دلم را بر زبان دارم ساکت بمانم!» 0 22 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 140 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 132 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله؟ مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله؟ پریشونت نبودم؟ من حیرونت نبودم؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 130 دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونورِ کامل کیه؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 127 کهکشانها! کو زمینم؟ زمین! کو وطنم؟ وطن! کو خانهام؟ خانه! کو مادرم؟ مادر! کو کبوترانم؟ ... معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شدم در تو، یا تو گم شدی در من؟ ای زمان! کاش هرگز آن روز، از درخت انجیر پایین نیامده بودم!... کاش! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 83 «اعتراف» من زندگی را دوست دارم، ولی از زندگی دوباره میترسم! دین را دوست دارم، ولی از کشیشها میترسم! قانون را دوست دارم، ولی از پاسبانها میترسم! عشق را دوست دارم، ولی از زنها میترسم! کودکان را دوست دارم، ولی از آیینه میترسم! سلام را دوست دارم، ولی از زبانم میترسم! من میترسم، پس هستم! این چنین میگذرد روز و روزگارِ من! من روز را دوست دارم، ولی از روزگار میترسم! 0 1
بریدههای کتاب علیرضا علیرضا دیروز خون دلی که لعل شد: خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای (مدظله) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی سیدعلی خامنه ای 4.7 155 صفحۀ 206 یک بار میپرسیدم محل وضو گرفتن کجا است،...یکی از آنها پاسخ داد: به سمت گوشه (یعنی گوشهی سلول). با صدای بلند گفتم : بله، گوشهی سلول همواره قبله است! و این کنایه است از توجه قلب انسان مومن به خدا؛ کنج سلول همواره همراه با یاد و نام خدا برای مومن است و مثل حرم الهی و مکه است که به تعبیر قرآن در سرزمین برهوت واقع شده. 0 0 علیرضا 1404/4/3 یادداشت های شخصی یک سرباز جی. دی. سلینجر 2.6 2 صفحۀ 118 اما اگر ما به گذشته برگردیم، اگر مردای آلمانی به گذشته برگردن، اگه مردای بریتانیایی برگردن و اگر ژاپنیها و فرانسویها و تمام مردان دیگه برگردن، یعنی با تمام گفتهها، نوشتهها، نقاشیها، فیلمها، سوسکها، سنگرهای تک نفره و خونمون، به گذشته برگردیم، نسلهای بعدی همیشه محکومان که گرفتار هیتلرای آینده بشن. این جوری هیچوقت پسرا از جنگ متنفر نمیشن و عکسای سربازارو توی کتابای تاریخ نشون نمیدن و به اونا نمیخندن. اگر پسرای آلمانی یاد گرفته بودن که از خشونت متنفر باشن، هیتلر مجبور بود بره برای خودش ژاکتشو ببافه. 0 1 علیرضا 1404/3/30 یادداشت های شخصی یک سرباز جی. دی. سلینجر 2.6 2 صفحۀ 46 خانم لستر! انتظار پاسخ به این نامه را ندارم. توی این دنیا بیشتر از هر چیزی دلم یک جواب می خواهد، اما حقیقتا منتظر جواب نیستم. میخواهم یک حقیقت را بدانید. اگر عشقم به شما مرا به یک غم جدید و بزرگ بیندازد واقعاً سزاوار آن هستم. شاید یک روز عاشق خطاکار خودتان را درک کنید و ببخشید. 0 2 علیرضا 1404/3/30 یادداشت های شخصی یک سرباز جی. دی. سلینجر 2.6 2 صفحۀ 45 ...اما میدانید به چه چیزی فکر میکنم؟ فکر میکنم عشق، تماس است اما نه واقعا یک تماس. 0 1 علیرضا 1404/3/26 مرغ دریایی آنتون چخوف 3.9 16 صفحۀ 49 0 2 علیرضا 1404/3/23 مرغ دریایی آنتون چخوف 3.9 16 صفحۀ 18 من تنها هستم. در هر صدسال یکبار لب هایم از هم باز میشوند تا کلامی بگویم. صدای من در این خلأ ملال آور است و هیچکس آن را نمیشنود... شما نیز ای آتش های رنگ باخته، صدای مرا نمیشنوید... مرداب متعفن شما را پیش از سپیدهدم به دنیا میآورد و شما بدون فکر، بدون اراده و بدون هیچ هیجانی تا صبحگاه سرگردان و آوارهاید. 0 1 علیرضا 1404/3/21 کافکا: مختصر و مفید دیوید زین مایروویتز 0.0 صفحۀ 122 0 1 علیرضا 1404/2/23 دل شیر حسین پناهی 0.0 صفحۀ 54 در گوشه و کنار این شهر انتهایی، اشباحی نشسته و ایستاده و یا در حال حرکت اند. اینها هر کدامشان تندیسی هستند از انسانِ در پایان. ما به وسعِ ریتم داستان از کنارشان میگذریم. پیرمردی با ریش بلند در آغوش یک مجسمه مادر، پستانکی را میمکد. 0 0 علیرضا 1404/2/18 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 214 صفحۀ 72 من گاهی چنان خودم را بر میانگیختم که انگار عمدی در کارم بود. عقل و دلم را طوری فریب میدادم و به شورش در میآوردم که گویا واقعاً او کاری کرده و از دستش ناراحت شدهام. مدتی به همین منوال میگذشت، اما نفرت و ناراحتیام هرگز پا نمیگرفت و در وجودم ریشه نمیدواند. بله، خودم هم احساس میکردم که انگار این کارهایم فقط بازی است. 0 0 علیرضا 1403/9/21 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.2 131 صفحۀ 37 نیل، گفت: «یه پنی میدم که بدونم تو سرت چی میگذره؟» تاد سرش را تکان داد و گفت: «حتی اونقدر هم نمیارزه.» 0 1 علیرضا 1403/9/20 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 109 آرزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقهی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم. 0 2 علیرضا 1403/9/20 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 77 وای که آدمهای خوشبخت گاهی چه غیرقابل تحمل اند! 0 64 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 53 وای ناستنکا، تنهاماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری،... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 52 به یاد میآورم که آن روز هم رویاهایم پر از اندوه بود و گرچه پیش از آن وضع بهتر نبود، با وجود این احساس میکردم که زندگی پیش از آن انگاری آسانتر بود و آرام تر و این فکر سیاه این جور در سیاهی غوطهور نبود... 0 1 علیرضا 1403/9/19 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 433 صفحۀ 22 «من نمیتوانم وقتی دلم را بر زبان دارم ساکت بمانم!» 0 22 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 140 0 1 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 132 آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله؟ مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله؟ پریشونت نبودم؟ من حیرونت نبودم؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 130 دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونورِ کامل کیه؟ 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 127 کهکشانها! کو زمینم؟ زمین! کو وطنم؟ وطن! کو خانهام؟ خانه! کو مادرم؟ مادر! کو کبوترانم؟ ... معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شدم در تو، یا تو گم شدی در من؟ ای زمان! کاش هرگز آن روز، از درخت انجیر پایین نیامده بودم!... کاش! 0 0 علیرضا 1403/9/18 سالهاست که مرده ام حسین پناهی 3.0 0 صفحۀ 83 «اعتراف» من زندگی را دوست دارم، ولی از زندگی دوباره میترسم! دین را دوست دارم، ولی از کشیشها میترسم! قانون را دوست دارم، ولی از پاسبانها میترسم! عشق را دوست دارم، ولی از زنها میترسم! کودکان را دوست دارم، ولی از آیینه میترسم! سلام را دوست دارم، ولی از زبانم میترسم! من میترسم، پس هستم! این چنین میگذرد روز و روزگارِ من! من روز را دوست دارم، ولی از روزگار میترسم! 0 1