بریده‌ای از کتاب سالهاست که مرده ام اثر حسین پناهی

علیرضا

علیرضا

1403/9/18

بریدۀ کتاب

صفحۀ 83

«اعتراف» من زندگی را دوست دارم، ولی از زندگی دوباره می‌ترسم! دین را دوست دارم، ولی از کشیش‌ها می‌ترسم! قانون را دوست دارم، ولی از پاسبان‌ها می‌ترسم! عشق را دوست دارم، ولی از زن‌ها می‌ترسم! کودکان را دوست دارم، ولی از آیینه می‌ترسم! سلام را دوست دارم، ولی از زبانم می‌ترسم! من می‌ترسم، پس هستم! این چنین می‌گذرد روز و روزگارِ من! من روز را دوست دارم، ولی از روزگار می‌ترسم!

«اعتراف» من زندگی را دوست دارم، ولی از زندگی دوباره می‌ترسم! دین را دوست دارم، ولی از کشیش‌ها می‌ترسم! قانون را دوست دارم، ولی از پاسبان‌ها می‌ترسم! عشق را دوست دارم، ولی از زن‌ها می‌ترسم! کودکان را دوست دارم، ولی از آیینه می‌ترسم! سلام را دوست دارم، ولی از زبانم می‌ترسم! من می‌ترسم، پس هستم! این چنین می‌گذرد روز و روزگارِ من! من روز را دوست دارم، ولی از روزگار می‌ترسم!

12

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.