بریدهای از کتاب نازنین اثر فیودور داستایفسکی
1404/2/18
صفحۀ 72
من گاهی چنان خودم را بر میانگیختم که انگار عمدی در کارم بود. عقل و دلم را طوری فریب میدادم و به شورش در میآوردم که گویا واقعاً او کاری کرده و از دستش ناراحت شدهام. مدتی به همین منوال میگذشت، اما نفرت و ناراحتیام هرگز پا نمیگرفت و در وجودم ریشه نمیدواند. بله، خودم هم احساس میکردم که انگار این کارهایم فقط بازی است.
من گاهی چنان خودم را بر میانگیختم که انگار عمدی در کارم بود. عقل و دلم را طوری فریب میدادم و به شورش در میآوردم که گویا واقعاً او کاری کرده و از دستش ناراحت شدهام. مدتی به همین منوال میگذشت، اما نفرت و ناراحتیام هرگز پا نمیگرفت و در وجودم ریشه نمیدواند. بله، خودم هم احساس میکردم که انگار این کارهایم فقط بازی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.