بریدههای کتاب دختر آمبرامورتیس🕊 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/3/19 راز خدمتکار فریدا مک فادن 4.1 69 صفحۀ 70 0 6 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/3/19 راز خدمتکار فریدا مک فادن 4.1 69 صفحۀ 312 0 4 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/31 پادشاه پریان : چه شد که شاه الف هیم از قصه ها متنفر شد؟ (جلد ۳.۵) هالی بلک 4.5 23 صفحۀ 139 آینده را نمیشود انتخاب کرد. فقط باید مسیری را انتخاب کنی که نمیدانی راه به کجا میبرد. مسیری تو را به هیولایی می رساند که بدنت را میدرد. مسیری دیگر قلبت را سنگی یا آتشین یا شیشه ای میکند. 0 24 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/19 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.0 16 صفحۀ 242 وقتی سیلاس تو رو اینجا آورد میدونستم از ارتباط ما باهم چیز خوبی حاصل نمیشه برای همین هر روز آرزو میکردم بری. فکر میکردم... امیدوار بودم بعد از نبرد عقلت سر جاش اومده باشه؛ که بیدار بشم و ببینم تو رفتی. اما تو پیشم موندی و من خودخواهانه خوشحال بودم. توی زندگیم هیچ چیزی رو بیشتر از این نمیخواستم. لعنت به تو موجود روستایی غیر قابل کنترل. بلاخره منو وادار کردی به چیزی باور داشته باشم و درست همونطوری که فکر میکردم ویران کنندست. ((عشق)) 0 14 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/19 Twisted Hate آنا هوانگ 3.6 5 صفحۀ 496 "از کجا فهمیدی که ایوا نیمه ی گمشدته؟" " باهاش بودن راحته. من رو بهتر از بقیه میفهمه با اینکه خیلی باهم متفاوتیم. وقتی باهاش نیستم آرزو میکنم کنارم باشه ، وقتی باهاش هستم به هر لحظه اش فکر میکنم باعث میشه بخوام آدم بهتری بشم و وقتی به دنیایی فکر میکنم که اون توش نیست میخوام اون دنیا رو بسوزونم" 0 2 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/6 Haunting Adeline 2.9 16 صفحۀ 500 تا وقتی که میدونستم دختری که توی فکرشه یک دختر کوچولوعه که دیگه توی این دنیا نفس نمیکشه چیزی آزارم نمیداد. زید خودش رو بابت مرگ اون دختر مقصر میدونست و طبیعی بود که بهش فکر کنه. 0 3 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/12/9 شهر هلالی؛ سرای خاک و خون جلد 1 سارا جی. ماس 4.1 15 صفحۀ 922 او حاضر نبود دوست دیگری راهم از دست بدهد؛ مخصوصا هانت را هرگز هانت را از دست نمیداد. مهم نبود که او چه کرده و چه چیز یا چه کسی را انتخاب نموده، حتی اگر این آخرین بار بود که او را میدید... نمی گذاشت چنین اتفاقی رخ دهد. برایس اینکار را میکرد. بخاطر او. 0 4 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/11/17 شش کلاغ: پادشاهی شیادها جلد 2 لی باردوگو 4.4 9 صفحۀ 614 نه عزاداری نه کفن و دفنی. این هم یک راهش بود که بخواهند برای هم آرزوی موفقیت کنند اما پشت این حرف چیزی بیش از این خوابیده بود. انگار داشتند میگفتند برای ادم هایی مثل انها نه خبری از مراسم تدفین پر خرج بود نه سنگ یاد بود مرمری که آیندگان اسمشان را به یاد داشته باشند. 0 14 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/11/16 1984 جورج اورول 4.2 206 صفحۀ 350 جنگ صلح است. آزادی بردگی است. نادانی توانایی است. 7 7 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/10/13 درباری از خار و رز؛ درباری از بال و تباهی جلد 3 سارا جی. ماس 4.3 6 صفحۀ 828 +اون دقایق ریس... دیگه هیچوقت نمیخوام اونارو تجربه کنم. _حالا میدونی تو کاخ زیر کوهستان چه حسی داشتم. 1 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/10/13 درباری از خار و رز؛ درباری از بال و تباهی جلد 3 سارا جی. ماس 4.3 6 صفحۀ 708 اگه اون جنگجوی ایلیری رو نمیدیدم:حقیقت محضِ قدرت ، بهبودپذیری، افتخار و فداکاری رو نمیفهمیدم. ((کاسین)) اگه ارباب سایه هارو نمیدیدم نمیفهمیدم که خونواده همون چیزیه که خودت اونو می سازی نه اونی که درش متولد شدی. ((ازریل)) اگه عموزاده ام رو نمیدیدم هرگز نمیفهمیدم میشه حتی در تاریک ترین جهنم ها هم روشنایی رو پیدا کرد. ((موریگان)) اگه اون هیولای ریزه میزه که حتی بهتر از سمندرها میتونه جواهرات رو جمع کنه ندیده بودم قدرتم منو از بین میبرد. (( امرن)) و اگه جفتم رو ندیده بودم، پونصد سال برات صبر میکردم، هزاران سال واگه این تموم مدتی بود که اجازه ی زندگی داشتیم... انتظار اونو ارزشمند میکرد. ((فیرا)) 0 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/10/13 درباری از خار و رز؛ درباری از بال و تباهی جلد 3 سارا جی. ماس 4.3 6 صفحۀ 708 +لطفا... من هرچیزی که بخوای بهت میدم. هرچیزی هرچیزی... _خوشحال باش، فیرا 0 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/7/17 پادشاه پریان : ملکه ی پوشالی جلد 3 هالی بلک 4.6 65 صفحۀ 118 ژنرال: جود دوارت. تبعیدش رو شکسته و اومده شاه بزرگ رو بکشه. اعلی حضرت امر بفرمایید. جود: ردات رو گم کردم. کاردن: تو یه دروغگویی یه دروغگوی کثیف و فانی. ژنرال: اون رو به زنجیر بکشید. کاردن: بهش دست نزن. ژنرال: منظورتون چیه؟ اون... کاردن: اون همسر منه. ملکه ی بزرگ الف هیم و مطمعنا در تبعید نیست. 0 8 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/7/17 پادشاه پریان : ملکه ی پوشالی جلد 3 هالی بلک 4.6 65 صفحۀ 145 روی تخت باشکوه شاه بزرگ دراز کشیده ام و روی پتو های باشکوهش خونریزی میکنم. همه جایم درد میکند. کاردن بالای سرم ایستاده آستین های سفیدش تا خورده اند و او با دستمالی خیس مشغول پاک کردن دست های من است و خون را از رویشان میشوید 0 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/7/14 خدمتکار فریدا مک فادن 4.0 131 صفحۀ 312 او به ته خط نزدیک است نمی تواند تحمل کند. میخاهد برای اینکه از این اتاق بیرون بیاید خودش دندان خودش را از دهانش بیرون بکشد. اصلا خبر ندارد این تازه اول کار است :) 1 8
بریدههای کتاب دختر آمبرامورتیس🕊 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/3/19 راز خدمتکار فریدا مک فادن 4.1 69 صفحۀ 70 0 6 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/3/19 راز خدمتکار فریدا مک فادن 4.1 69 صفحۀ 312 0 4 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/31 پادشاه پریان : چه شد که شاه الف هیم از قصه ها متنفر شد؟ (جلد ۳.۵) هالی بلک 4.5 23 صفحۀ 139 آینده را نمیشود انتخاب کرد. فقط باید مسیری را انتخاب کنی که نمیدانی راه به کجا میبرد. مسیری تو را به هیولایی می رساند که بدنت را میدرد. مسیری دیگر قلبت را سنگی یا آتشین یا شیشه ای میکند. 0 24 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/19 افسون خارها مارگارت راجرسون 4.0 16 صفحۀ 242 وقتی سیلاس تو رو اینجا آورد میدونستم از ارتباط ما باهم چیز خوبی حاصل نمیشه برای همین هر روز آرزو میکردم بری. فکر میکردم... امیدوار بودم بعد از نبرد عقلت سر جاش اومده باشه؛ که بیدار بشم و ببینم تو رفتی. اما تو پیشم موندی و من خودخواهانه خوشحال بودم. توی زندگیم هیچ چیزی رو بیشتر از این نمیخواستم. لعنت به تو موجود روستایی غیر قابل کنترل. بلاخره منو وادار کردی به چیزی باور داشته باشم و درست همونطوری که فکر میکردم ویران کنندست. ((عشق)) 0 14 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/19 Twisted Hate آنا هوانگ 3.6 5 صفحۀ 496 "از کجا فهمیدی که ایوا نیمه ی گمشدته؟" " باهاش بودن راحته. من رو بهتر از بقیه میفهمه با اینکه خیلی باهم متفاوتیم. وقتی باهاش نیستم آرزو میکنم کنارم باشه ، وقتی باهاش هستم به هر لحظه اش فکر میکنم باعث میشه بخوام آدم بهتری بشم و وقتی به دنیایی فکر میکنم که اون توش نیست میخوام اون دنیا رو بسوزونم" 0 2 دختر آمبرامورتیس🕊 1403/2/6 Haunting Adeline 2.9 16 صفحۀ 500 تا وقتی که میدونستم دختری که توی فکرشه یک دختر کوچولوعه که دیگه توی این دنیا نفس نمیکشه چیزی آزارم نمیداد. زید خودش رو بابت مرگ اون دختر مقصر میدونست و طبیعی بود که بهش فکر کنه. 0 3 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/12/9 شهر هلالی؛ سرای خاک و خون جلد 1 سارا جی. ماس 4.1 15 صفحۀ 922 او حاضر نبود دوست دیگری راهم از دست بدهد؛ مخصوصا هانت را هرگز هانت را از دست نمیداد. مهم نبود که او چه کرده و چه چیز یا چه کسی را انتخاب نموده، حتی اگر این آخرین بار بود که او را میدید... نمی گذاشت چنین اتفاقی رخ دهد. برایس اینکار را میکرد. بخاطر او. 0 4 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/11/17 شش کلاغ: پادشاهی شیادها جلد 2 لی باردوگو 4.4 9 صفحۀ 614 نه عزاداری نه کفن و دفنی. این هم یک راهش بود که بخواهند برای هم آرزوی موفقیت کنند اما پشت این حرف چیزی بیش از این خوابیده بود. انگار داشتند میگفتند برای ادم هایی مثل انها نه خبری از مراسم تدفین پر خرج بود نه سنگ یاد بود مرمری که آیندگان اسمشان را به یاد داشته باشند. 0 14 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/11/16 1984 جورج اورول 4.2 206 صفحۀ 350 جنگ صلح است. آزادی بردگی است. نادانی توانایی است. 7 7 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/10/13 درباری از خار و رز؛ درباری از بال و تباهی جلد 3 سارا جی. ماس 4.3 6 صفحۀ 828 +اون دقایق ریس... دیگه هیچوقت نمیخوام اونارو تجربه کنم. _حالا میدونی تو کاخ زیر کوهستان چه حسی داشتم. 1 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/10/13 درباری از خار و رز؛ درباری از بال و تباهی جلد 3 سارا جی. ماس 4.3 6 صفحۀ 708 اگه اون جنگجوی ایلیری رو نمیدیدم:حقیقت محضِ قدرت ، بهبودپذیری، افتخار و فداکاری رو نمیفهمیدم. ((کاسین)) اگه ارباب سایه هارو نمیدیدم نمیفهمیدم که خونواده همون چیزیه که خودت اونو می سازی نه اونی که درش متولد شدی. ((ازریل)) اگه عموزاده ام رو نمیدیدم هرگز نمیفهمیدم میشه حتی در تاریک ترین جهنم ها هم روشنایی رو پیدا کرد. ((موریگان)) اگه اون هیولای ریزه میزه که حتی بهتر از سمندرها میتونه جواهرات رو جمع کنه ندیده بودم قدرتم منو از بین میبرد. (( امرن)) و اگه جفتم رو ندیده بودم، پونصد سال برات صبر میکردم، هزاران سال واگه این تموم مدتی بود که اجازه ی زندگی داشتیم... انتظار اونو ارزشمند میکرد. ((فیرا)) 0 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/10/13 درباری از خار و رز؛ درباری از بال و تباهی جلد 3 سارا جی. ماس 4.3 6 صفحۀ 708 +لطفا... من هرچیزی که بخوای بهت میدم. هرچیزی هرچیزی... _خوشحال باش، فیرا 0 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/7/17 پادشاه پریان : ملکه ی پوشالی جلد 3 هالی بلک 4.6 65 صفحۀ 118 ژنرال: جود دوارت. تبعیدش رو شکسته و اومده شاه بزرگ رو بکشه. اعلی حضرت امر بفرمایید. جود: ردات رو گم کردم. کاردن: تو یه دروغگویی یه دروغگوی کثیف و فانی. ژنرال: اون رو به زنجیر بکشید. کاردن: بهش دست نزن. ژنرال: منظورتون چیه؟ اون... کاردن: اون همسر منه. ملکه ی بزرگ الف هیم و مطمعنا در تبعید نیست. 0 8 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/7/17 پادشاه پریان : ملکه ی پوشالی جلد 3 هالی بلک 4.6 65 صفحۀ 145 روی تخت باشکوه شاه بزرگ دراز کشیده ام و روی پتو های باشکوهش خونریزی میکنم. همه جایم درد میکند. کاردن بالای سرم ایستاده آستین های سفیدش تا خورده اند و او با دستمالی خیس مشغول پاک کردن دست های من است و خون را از رویشان میشوید 0 5 دختر آمبرامورتیس🕊 1402/7/14 خدمتکار فریدا مک فادن 4.0 131 صفحۀ 312 او به ته خط نزدیک است نمی تواند تحمل کند. میخاهد برای اینکه از این اتاق بیرون بیاید خودش دندان خودش را از دهانش بیرون بکشد. اصلا خبر ندارد این تازه اول کار است :) 1 8