بریده کتابهای Jupiter Jupiter 4 روز پیش این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 42 صفحۀ 76 برای همین بود که ساکت بودم و هیچوقت هیچکاری نمیکردم. آدمهایی که دربارهی فکرهای توی کلهشان حرف میزدند، توی دردسر میافتادند. 0 1 Jupiter 4 روز پیش زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 104 از پنجرهی هوارو به بیرون نگاه کرد و همانطور که به سرزمین اساطیر چشم دوخته بود، شمرده شمرده گفت: وقتی جسمی سرطان بگیره، تک تک سلولهای اون درگیر میشن؛ تا جایی که این غده منجر به مرگ جسم میشه. سپس دکتر پارسا حرف توماس را قطع کرد و سوالی پرسید: - یعنی مرگ دنیا؟! توماس با شنیدن سوال دکتر پارسا، نگاه از پنجره برداشت و در چشمان او خیره شد؛ طوری که گویا چیزی در چشمان مصمم دکتر پارسا میدید! 0 1 Jupiter 4 روز پیش زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 94 توماس با شعف به حافظ و سپس به چشمان دکتر پارسا خیره شد. با وجد و خوشحالی به او نگاه میکرد. سپس آرام و از اعماق وجود گفت: مدت بسیار زیادیه که ما دنبال شما میگردیم، دکتر پارسا! مدت خیلی زیادی! 0 1 Jupiter 4 روز پیش ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.4 40 صفحۀ 19 توی دفتر، ساکت مینشینم و از پنجره زل میزنم به بیرون. یعنی اگر مجبور نبودم از تمام لحظههای مدرسه بترسم، چه حسی داشتم؟ کش دفتر نقاشیهای غیرممکن پیشم بود. تنها چیزی است که باعث میشود حس نکنم به هیچ دردی نمیخورم. 0 1 Jupiter 4 روز پیش ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.4 40 صفحۀ 16 خانم سیلور میگوید: «اَلی اگه میخوای بقیه بهت توجه کنن، این راهش نیست.» اشتباه متوجه شده. هروقت ماهیها برای زنده ماندن کپسول اکسیژن بخواهند، من هم توجه دیگران را میخواهم. 0 1 Jupiter 4 روز پیش اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.6 1 صفحۀ 106 یعنی واقعا جلوی این همه آدم گریهام گرفته بود؟ آب دهانم را قورت دادم تا جلوی اشکهایم را بگیرم. از قورت دادن آتش هم دردناکتر بود، ولی من اژدها بودم. قوی بودم. به سختی پلک زدم. راهم را از میان جمعیت باز کردم و همهمه و بوهایشان را پشت سر گذاشتم. من هنوز هم قویترین موجود این شهر بودم. ولی دیگر نگذاشتم نگاهم دوباره به کوه بیفتد. 0 1 Jupiter 1403/8/4 این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 42 صفحۀ 20 یعنی من باید سی دی الکسیس را پس میدادم، ولی آنجلینا نباید کتاب من را پس میداد؟ کجای این منصفانه بود؟ آنوقت مامانم نمیدانست چرا میخواستم فرار کنم! 0 2 Jupiter 1403/8/4 دختری با قلب اژدها استفانی برجس 3.5 0 صفحۀ 15 اگر یک چیز برای اژدهاجماعت مهم باشد، آن چیز قلمرو اوست. هیچکس حق نداشت به قلمروی اونتورین حمله کند؛ قلمرویی که نهتنها خانهی شکلاتی بلکه مارینا، هرست و من را هم دربرمیگرفت. 0 2 Jupiter 1403/8/4 اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.6 1 صفحۀ 45 وقتی به چشمهایش نگاه کردم، متوجه چیزی شدم که در تمام طول سفر، تقریبا از یاد برده بودم: نیازی به پنجه و فلس نبود؛ آدمها بدون اینها هم همیشه آمادهی شکار بودند. 0 2 Jupiter 1403/8/4 ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.4 40 صفحۀ 25 به جای خواندن، زل میزنم به بخار قطرههایی که میچکند توی قوری و به بخار آتش فشانها فکر میکنم... به دایناسورهایی که دور هم قهوه میخورند و در مورد قشنگی شهابسنگی که از بالای سرشان میگذرد، حرف میزنند. خوشبهحالشان که هیچوقت مجبور نبودند بروند مدرسه. یک دستمال برمیدارم و روی آن، دایناسورها را برای دفتر نقاشیهای غیر ممکن میکشم. 0 6 Jupiter 1403/8/4 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 3.9 4 صفحۀ 36 به پشت سرش نگاهی میکنم تیرهای خیالی بهسمتش میاندازم. امیدوارم امروز بروی زیر اتوبوس مدرسه. بعد امیدوارم رانندهی اتوبوس متوجه شود که شیر قهوهاش را در استارباکس مدرسه جا گذاشته و دنده عقب بگیرد و و دوباره از روی رد شود و در حالی که شیرقهوهی گرمش توی دستش است، یک بار دیگر از رویت رد شود. این تصویر تا حدی خوشحالم میکند. 0 2 Jupiter 1403/6/23 معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو 4.1 61 صفحۀ 62 کاتسورو رو به آسمان شب زمزمه کرد: «من ناامیدت کردم بابا. حتی این شانس رو نداشتم که توی اون نبرد ازپیشباخته بجنگم.» 0 2 Jupiter 1403/6/23 اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.6 1 صفحۀ 15 باید صدای یک آدم باشد. آتش از سوراخهای دماغم زبانه کشید. بوی این انسان گرم و خوشمزه همهی حواسم را به تکاپو انداخت؛ تازه این بو با بوی کاج سوخته هم قاطی شده بود. او آتشی روشن کرده بود و کنارش نشسته بود. و زده بود زیر آواز. عمرا صدای قدمهایم را نمیشنید! 0 2 Jupiter 1403/6/23 زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 20 انعکاس اشعههای لیزر در فاصلهی چند متری بالای ساختمان، عنوان «وزارت نور» را با خطی نستعلیق و به رنگ قرمز نمایش میداد. هوارو به ساختمان وزارت نزدیکتر شد. نگاه دکتر پارسا زیر عنوان درشت وزارت نور، به جملهای که کوچکتر و به رنگ سبز به چشم میآمد جلب شد: «انقلاب ما، انفجار نور بود.» 0 1 Jupiter 1403/6/23 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 3.9 4 صفحۀ 23 حس واقعا خوبی دارم تا اینکه سوزشی ناگهانی به سراغم میآید، سوزشی مثل این حس که وسط شکمم یک حفرهی خالی بزرگ باشد. این احساس به من دست میدهد: چرا حتی وقتی کلی آدم دوروبرم هستند، کسی که بیش از همه در این دنیا نیاز دارم... مامانم... اینجا نیست؟ 0 2 Jupiter 1403/6/23 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 3.9 4 صفحۀ 177 بعد از یک مصاحبهی رادیویی که توی آن سکندری میخورم، میافتم روی گچم، و توی میکروفن روشن جیغ میکشم، آقای آدامز میفهمد که رسانههای کتبی احتمالا بهترین وسیله برای من است که به کارزار انتخاباتی مامان کمک کنم. 0 1 Jupiter 1403/6/13 زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 163 استاد همانطور که مانند بقیه به کتاب و نوشتههای آن خیره شده بود، تلخندی زد و گفت: تولستوی اگه بیشتر زنده میموند، یا لااقل آینده رو میدید، اسم رمانش رو میگذاشت: جنگ و جنگ. 0 1 Jupiter 1403/6/13 زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 123 عینکش را برداشت و کتاب قطور را روی میز بست، با دقت به چهرهی دکتر پارسا و حافظ نگاه کرد و گفت: تاریخ، چیز خوبیه. شاید بشه گفت علم شگفتیهاست! و شگفتانگیزترین درسش اینه که داستان آدم همانند چرخهایه که دائم تکرار شدنیه، و جملهی آخر هر کتاب تاریخ، تنها یک کلمهست، عبرت! 1 1 Jupiter 1403/6/13 معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو 4.1 61 صفحۀ 202 «اگه نمیخوای اطلاعاتت رو بهمون بگی، مشکلی نیست، اما باید تاریخ تولدت رو بگی. تا وقتی ندونیم قرار بوده توی چه مقطعی درس بخونی، نمیتونیم بفرستیمت مدرسه.» کسی که داشت این سوال را میپرسید، مردی میانسال و عینکی بود. کوسوکه در اینباره فکر کرد. تاریخ تولد واقعیاش ۲۶ فوریهی سال ۱۹۵۷ بود، اما به این نتیجه رسید که لودادن سن واقعیاش خطرناک است. از طرف دیگر، نمیتوانست تظاهر کند سنش خیلی بیشتر است. او تابهحال حتی یک کتاب درسی مربوط به سال سوم راهنمایی ندیده بود. تاریخی که گفت، ۲۹ ژوئن سال ۱۹۵۷ بود؛ ۲۹ ژوئن، روزی که گروه بیتلز پا به خاک ژاپن گذاشت. 0 1 Jupiter 1403/6/13 این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 42 صفحۀ 138 من ایمیآن اولینجر بودم. دختری که همیشه هر کاری پدر و مادر و معلمهایش از او میخواستند انجام میداد. دختری که هیچوقت گله و شکایت نمیکرد، هیچوقت اظهار نظر نمیکرد، هیچوقت چیزی را که توی فکرش بود بهزبان نمیآورد. 0 2
بریده کتابهای Jupiter Jupiter 4 روز پیش این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 42 صفحۀ 76 برای همین بود که ساکت بودم و هیچوقت هیچکاری نمیکردم. آدمهایی که دربارهی فکرهای توی کلهشان حرف میزدند، توی دردسر میافتادند. 0 1 Jupiter 4 روز پیش زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 104 از پنجرهی هوارو به بیرون نگاه کرد و همانطور که به سرزمین اساطیر چشم دوخته بود، شمرده شمرده گفت: وقتی جسمی سرطان بگیره، تک تک سلولهای اون درگیر میشن؛ تا جایی که این غده منجر به مرگ جسم میشه. سپس دکتر پارسا حرف توماس را قطع کرد و سوالی پرسید: - یعنی مرگ دنیا؟! توماس با شنیدن سوال دکتر پارسا، نگاه از پنجره برداشت و در چشمان او خیره شد؛ طوری که گویا چیزی در چشمان مصمم دکتر پارسا میدید! 0 1 Jupiter 4 روز پیش زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 94 توماس با شعف به حافظ و سپس به چشمان دکتر پارسا خیره شد. با وجد و خوشحالی به او نگاه میکرد. سپس آرام و از اعماق وجود گفت: مدت بسیار زیادیه که ما دنبال شما میگردیم، دکتر پارسا! مدت خیلی زیادی! 0 1 Jupiter 4 روز پیش ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.4 40 صفحۀ 19 توی دفتر، ساکت مینشینم و از پنجره زل میزنم به بیرون. یعنی اگر مجبور نبودم از تمام لحظههای مدرسه بترسم، چه حسی داشتم؟ کش دفتر نقاشیهای غیرممکن پیشم بود. تنها چیزی است که باعث میشود حس نکنم به هیچ دردی نمیخورم. 0 1 Jupiter 4 روز پیش ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.4 40 صفحۀ 16 خانم سیلور میگوید: «اَلی اگه میخوای بقیه بهت توجه کنن، این راهش نیست.» اشتباه متوجه شده. هروقت ماهیها برای زنده ماندن کپسول اکسیژن بخواهند، من هم توجه دیگران را میخواهم. 0 1 Jupiter 4 روز پیش اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.6 1 صفحۀ 106 یعنی واقعا جلوی این همه آدم گریهام گرفته بود؟ آب دهانم را قورت دادم تا جلوی اشکهایم را بگیرم. از قورت دادن آتش هم دردناکتر بود، ولی من اژدها بودم. قوی بودم. به سختی پلک زدم. راهم را از میان جمعیت باز کردم و همهمه و بوهایشان را پشت سر گذاشتم. من هنوز هم قویترین موجود این شهر بودم. ولی دیگر نگذاشتم نگاهم دوباره به کوه بیفتد. 0 1 Jupiter 1403/8/4 این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 42 صفحۀ 20 یعنی من باید سی دی الکسیس را پس میدادم، ولی آنجلینا نباید کتاب من را پس میداد؟ کجای این منصفانه بود؟ آنوقت مامانم نمیدانست چرا میخواستم فرار کنم! 0 2 Jupiter 1403/8/4 دختری با قلب اژدها استفانی برجس 3.5 0 صفحۀ 15 اگر یک چیز برای اژدهاجماعت مهم باشد، آن چیز قلمرو اوست. هیچکس حق نداشت به قلمروی اونتورین حمله کند؛ قلمرویی که نهتنها خانهی شکلاتی بلکه مارینا، هرست و من را هم دربرمیگرفت. 0 2 Jupiter 1403/8/4 اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.6 1 صفحۀ 45 وقتی به چشمهایش نگاه کردم، متوجه چیزی شدم که در تمام طول سفر، تقریبا از یاد برده بودم: نیازی به پنجه و فلس نبود؛ آدمها بدون اینها هم همیشه آمادهی شکار بودند. 0 2 Jupiter 1403/8/4 ماهی روی درخت لیندا مالیلی هانت 4.4 40 صفحۀ 25 به جای خواندن، زل میزنم به بخار قطرههایی که میچکند توی قوری و به بخار آتش فشانها فکر میکنم... به دایناسورهایی که دور هم قهوه میخورند و در مورد قشنگی شهابسنگی که از بالای سرشان میگذرد، حرف میزنند. خوشبهحالشان که هیچوقت مجبور نبودند بروند مدرسه. یک دستمال برمیدارم و روی آن، دایناسورها را برای دفتر نقاشیهای غیر ممکن میکشم. 0 6 Jupiter 1403/8/4 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 3.9 4 صفحۀ 36 به پشت سرش نگاهی میکنم تیرهای خیالی بهسمتش میاندازم. امیدوارم امروز بروی زیر اتوبوس مدرسه. بعد امیدوارم رانندهی اتوبوس متوجه شود که شیر قهوهاش را در استارباکس مدرسه جا گذاشته و دنده عقب بگیرد و و دوباره از روی رد شود و در حالی که شیرقهوهی گرمش توی دستش است، یک بار دیگر از رویت رد شود. این تصویر تا حدی خوشحالم میکند. 0 2 Jupiter 1403/6/23 معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو 4.1 61 صفحۀ 62 کاتسورو رو به آسمان شب زمزمه کرد: «من ناامیدت کردم بابا. حتی این شانس رو نداشتم که توی اون نبرد ازپیشباخته بجنگم.» 0 2 Jupiter 1403/6/23 اژدهایی با قلب شکلاتی استفانی برجس 3.6 1 صفحۀ 15 باید صدای یک آدم باشد. آتش از سوراخهای دماغم زبانه کشید. بوی این انسان گرم و خوشمزه همهی حواسم را به تکاپو انداخت؛ تازه این بو با بوی کاج سوخته هم قاطی شده بود. او آتشی روشن کرده بود و کنارش نشسته بود. و زده بود زیر آواز. عمرا صدای قدمهایم را نمیشنید! 0 2 Jupiter 1403/6/23 زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 20 انعکاس اشعههای لیزر در فاصلهی چند متری بالای ساختمان، عنوان «وزارت نور» را با خطی نستعلیق و به رنگ قرمز نمایش میداد. هوارو به ساختمان وزارت نزدیکتر شد. نگاه دکتر پارسا زیر عنوان درشت وزارت نور، به جملهای که کوچکتر و به رنگ سبز به چشم میآمد جلب شد: «انقلاب ما، انفجار نور بود.» 0 1 Jupiter 1403/6/23 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 3.9 4 صفحۀ 23 حس واقعا خوبی دارم تا اینکه سوزشی ناگهانی به سراغم میآید، سوزشی مثل این حس که وسط شکمم یک حفرهی خالی بزرگ باشد. این احساس به من دست میدهد: چرا حتی وقتی کلی آدم دوروبرم هستند، کسی که بیش از همه در این دنیا نیاز دارم... مامانم... اینجا نیست؟ 0 2 Jupiter 1403/6/23 انگار 12 و 3/4 ساله بودن بس نبود که حالا مادرم هم می خواهد نامزد ریاست جمهوری شود دونا گفارت 3.9 4 صفحۀ 177 بعد از یک مصاحبهی رادیویی که توی آن سکندری میخورم، میافتم روی گچم، و توی میکروفن روشن جیغ میکشم، آقای آدامز میفهمد که رسانههای کتبی احتمالا بهترین وسیله برای من است که به کارزار انتخاباتی مامان کمک کنم. 0 1 Jupiter 1403/6/13 زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 163 استاد همانطور که مانند بقیه به کتاب و نوشتههای آن خیره شده بود، تلخندی زد و گفت: تولستوی اگه بیشتر زنده میموند، یا لااقل آینده رو میدید، اسم رمانش رو میگذاشت: جنگ و جنگ. 0 1 Jupiter 1403/6/13 زایو مصطفی رضایی 3.9 71 صفحۀ 123 عینکش را برداشت و کتاب قطور را روی میز بست، با دقت به چهرهی دکتر پارسا و حافظ نگاه کرد و گفت: تاریخ، چیز خوبیه. شاید بشه گفت علم شگفتیهاست! و شگفتانگیزترین درسش اینه که داستان آدم همانند چرخهایه که دائم تکرار شدنیه، و جملهی آخر هر کتاب تاریخ، تنها یک کلمهست، عبرت! 1 1 Jupiter 1403/6/13 معجزه های خواربارفروشی نامیا کیگو هیگاشینو 4.1 61 صفحۀ 202 «اگه نمیخوای اطلاعاتت رو بهمون بگی، مشکلی نیست، اما باید تاریخ تولدت رو بگی. تا وقتی ندونیم قرار بوده توی چه مقطعی درس بخونی، نمیتونیم بفرستیمت مدرسه.» کسی که داشت این سوال را میپرسید، مردی میانسال و عینکی بود. کوسوکه در اینباره فکر کرد. تاریخ تولد واقعیاش ۲۶ فوریهی سال ۱۹۵۷ بود، اما به این نتیجه رسید که لودادن سن واقعیاش خطرناک است. از طرف دیگر، نمیتوانست تظاهر کند سنش خیلی بیشتر است. او تابهحال حتی یک کتاب درسی مربوط به سال سوم راهنمایی ندیده بود. تاریخی که گفت، ۲۹ ژوئن سال ۱۹۵۷ بود؛ ۲۹ ژوئن، روزی که گروه بیتلز پا به خاک ژاپن گذاشت. 0 1 Jupiter 1403/6/13 این کتاب را ممنوع کنید آلن گرتز 4.3 42 صفحۀ 138 من ایمیآن اولینجر بودم. دختری که همیشه هر کاری پدر و مادر و معلمهایش از او میخواستند انجام میداد. دختری که هیچوقت گله و شکایت نمیکرد، هیچوقت اظهار نظر نمیکرد، هیچوقت چیزی را که توی فکرش بود بهزبان نمیآورد. 0 2