بریدههای کتاب فاطمه ثانی فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 29 صفحۀ 245 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 29 صفحۀ 227 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/3 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 130 مکالمه شیخ با همسرش: گفته بودم که از ماندن می هراسم. ماندن، شوق را می میراند. مسافر به سبک باری عادت میکند. باری جز آنچه سفرش را آسان تر کند، برنمیدارد. عشایر کوهپایه ای را بیاد داری؟ همان چادر ها که از موی بُز بافته میشود. خانه ای آنقدر سبک، که در خورچین چارپا جا میگیرد و طفلی آن را از زمین برمیدارد. من بر خود سخت ميگيرم و آن را برای شما نمیخواهم. ولی به ناچار شما هم سهمی از سختی من را به دوش خواهید کشید. پس تو هم آگاهانه زهد را بخواه. خواستنِ زهد، از سختی آن میکاهد و آن را شیرین میکند. نیت کن، زهد به نیت نیاز دارد. اگر بدون نیت باشد زهد نیست بلکه حسرتِ داشتن است در نداری... 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.6 15 صفحۀ 30 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.6 15 صفحۀ 40 0 3 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.6 15 صفحۀ 45 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 28 در سر ، صد استدلال دارم که علت قدم برداشتنم در این راه را، توضیح میدهد. اما در دل، صد سؤال دارم که وجودم را متزلزل کرده است چه کسی دست را من را خواهد گرفت و در حقیقت معرفت، راه خواهد برد؟ نکند جوانی را در سهو و غفلت به سر آورم و بهره ای از حقایق نبرم ! 0 3 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 69 کلام همسر شیخ : من به مقصد والای جنابتان باور دارم و صبر خودم را بر دوری عبادت میدانم شما فکر و خیالتان را از غصه و اضطراب ما خالی کنید و چنانچه رضایت حق در آن باشد، به صعود بیندیشید و این عبد حقیر را در رنج صعود، شریک بدانید. 0 6 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 130 روزانه قرائت زیارت عاشورا و حداقل یک جزء از قرآن را ترک نمیکرد و بر نماز جعفر طیار مداومت داشت 0 3 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 35 صفحۀ 48 1 8 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 35 صفحۀ 60 1 6 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 35 صفحۀ 89 1 4 فاطمه ثانی 1403/10/25 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 71 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سرمن برنمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوریکه هیچ ردی از من باقی نمیماند. این خاک کی را قورت نداده؟؟ 0 9 فاطمه ثانی 1403/8/25 بابا رجب نسرین رجب پور 4.5 21 صفحۀ 52 چادرم را توی صورتم کشیدم و گریه کردم. هیچ کس حرفم را نمیفهمید. همه فکر میکردند غصه ام بخاطر نگهداری از شوهرم است. از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همه ی عمر، تر و خشکش میکردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را میکردم. چرا هیچکس نمیفهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورت شوهرم را میکشیدم. 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.3 60 صفحۀ 51 به اِسراء (مادر این خانواده فلسطینی) حسودی یم میشود که در ۴۴ سالگی، شش بچه و سه نوه و دو عروس و دو داماد دارد. یعنی یک خانواده ی پانزده نفری. مصاحبه را شروع کردیم. قصه اسراء از سال ۲۰۰۷ مانده بود. وقتیکه با شش تا بچه میرفته دانشگاه و روان شناسی میخوانده و چقدر درس خواندن را دوست داشته. همان اول کاری ایست میدهم که 《مگه میشه؟ ما شش تا بچه ی بین یک تا سیزده سال داشته باشیم، کتاب غیردرسی هم نمیتونیم بخونیم؛ چه برسه به درس و مشق دانشگاه! 》 شنیدنِ اینکه غزه کلی دانشگاه دارد و دانشجو شدن بچه ها یک دغدغه و فریضه ی خانوادگی است، برایم جالب بود؛ طوری که از یک ماه قبل کنکور، مهمانی ها و عروسی ها تعطیل میشود و حتی فروشندگان دوره گرد هم جرئت گشت زنی در خیابان ها را ندارند، مبادا که خانواده ای بچه ی کنکوری داشته باشد و تذکر بدهد! 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.3 60 صفحۀ 54 نیم باک بنزین زدیم، شد بالای یک میلیون. ابویاسر (پدر خانواده فلسطینی) عین یک میلیون و خرده ای را پول نقد در می آورد و میدهد دست متصدی. میپرسم: 《کارتخوان ندارن؟ 》 مریم خنده تلخی میکند 《 لبنان بانک نداره! 》 دو سال پیش رئیس بانک مرکزی لبنان پس انداز همه ی مردم را یکجا بالا کشید و رفت آمریکا ! خیلی ها به خاک سیاه نشستند. از اون به بعد، هیچکس پولش رو توی بانک نمیذاره و بانک ها تعطیلن. بهجز بانک هایی که حقوق کارمندان دولت رو واریز میکنن. بنظرم سرعت ماشین ها بیشتر از چیزی است که برای جاده های تپه ماهوری مجاز باشد. میپرسم: 《 پلیس جریمه نمیکنه اینا رو؟ 》 مریم با بی خیالی میگوید: 《 نه؛ لبنان پلیس هم نداره 》 ➖ اگر تصادف بشود چی؟ ➖《 برای تصادف پلیس می آد، اما اونقدر مراحلش سخته که معمولا دو طرف سعی میکنن باهم به توافق برسن و کارشون به پلیس نکشه》 0 6 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 65 صفحۀ 69 سفر جنگ، بدترین سفری است که یک مرد میتواند برود. فقط رفتنش دست خودش است. از لحظه ای که از شهر خودش بیرون میرود، دیکر باید دل برید و برگشتن و دیدار دوباره را باید هرروز آرزو کرد و دعا خواند. علیرضا مردسفر بود. سفرجنگ. ص۶۹ 1 6 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 65 صفحۀ 65 وابستگی علیرضا به خانه، بیش از آن چیزی بود که فکر میکردم. مرد سفر و جنگ حالا عشق را هم تجربه میکرد. نه عشق به یک زن را، بلکه عشق به یک خانه را . یک چاردیواری امن و گرم که شاید بوی غذاهای رنگین از آن بلند نمیشد، اما عطرمهربانی و صداقت داشت. برای علیرضا که این ۲۷ سال زندگی یک خشت برای خودش نداشت، خانه بهترین جای دنیا بود. برای همین وقتی سرکار نبود، خانه را به هرجایی ترجیح میداد. لم میداد و کتاب میخواند و تخمه میشکست و مرا هم در کتاب خواندنش شریک میکرد. صفحه۶۵ 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/20 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 17 صفحۀ 220 اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند. 0 5 فاطمه ثانی 1403/7/15 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 17 صفحۀ 183 بتول نمیتوانست قهر کند. در همه این سالها یکبار هم دلخوری اش را به قهر نرسانده بود. 0 7
بریدههای کتاب فاطمه ثانی فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 29 صفحۀ 245 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/10 ناتا زهرا باقری 4.3 29 صفحۀ 227 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/3 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 130 مکالمه شیخ با همسرش: گفته بودم که از ماندن می هراسم. ماندن، شوق را می میراند. مسافر به سبک باری عادت میکند. باری جز آنچه سفرش را آسان تر کند، برنمیدارد. عشایر کوهپایه ای را بیاد داری؟ همان چادر ها که از موی بُز بافته میشود. خانه ای آنقدر سبک، که در خورچین چارپا جا میگیرد و طفلی آن را از زمین برمیدارد. من بر خود سخت ميگيرم و آن را برای شما نمیخواهم. ولی به ناچار شما هم سهمی از سختی من را به دوش خواهید کشید. پس تو هم آگاهانه زهد را بخواه. خواستنِ زهد، از سختی آن میکاهد و آن را شیرین میکند. نیت کن، زهد به نیت نیاز دارد. اگر بدون نیت باشد زهد نیست بلکه حسرتِ داشتن است در نداری... 0 5 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.6 15 صفحۀ 30 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.6 15 صفحۀ 40 0 3 فاطمه ثانی 1404/1/2 ده راز آشباریا محمدرضا نیرومند 4.6 15 صفحۀ 45 0 4 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 28 در سر ، صد استدلال دارم که علت قدم برداشتنم در این راه را، توضیح میدهد. اما در دل، صد سؤال دارم که وجودم را متزلزل کرده است چه کسی دست را من را خواهد گرفت و در حقیقت معرفت، راه خواهد برد؟ نکند جوانی را در سهو و غفلت به سر آورم و بهره ای از حقایق نبرم ! 0 3 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 69 کلام همسر شیخ : من به مقصد والای جنابتان باور دارم و صبر خودم را بر دوری عبادت میدانم شما فکر و خیالتان را از غصه و اضطراب ما خالی کنید و چنانچه رضایت حق در آن باشد، به صعود بیندیشید و این عبد حقیر را در رنج صعود، شریک بدانید. 0 6 فاطمه ثانی 1404/1/2 نخل و نارنج یامین پور 4.4 192 صفحۀ 130 روزانه قرائت زیارت عاشورا و حداقل یک جزء از قرآن را ترک نمیکرد و بر نماز جعفر طیار مداومت داشت 0 3 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 35 صفحۀ 48 1 8 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 35 صفحۀ 60 1 6 فاطمه ثانی 1403/12/23 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.4 35 صفحۀ 89 1 4 فاطمه ثانی 1403/10/25 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 71 صفحۀ 21 چرا این خاک دست از سرمن برنمیداشت؟ اگر این خاک هوس نکرده بود بابایم را درسته قورت بدهد، من الآن هیچ کاری به دایی نداشتم. امان از دست خاک... سیرمانی هم ندارد. یک روزی درسته من را هم قورت میدهد، طوریکه هیچ ردی از من باقی نمیماند. این خاک کی را قورت نداده؟؟ 0 9 فاطمه ثانی 1403/8/25 بابا رجب نسرین رجب پور 4.5 21 صفحۀ 52 چادرم را توی صورتم کشیدم و گریه کردم. هیچ کس حرفم را نمیفهمید. همه فکر میکردند غصه ام بخاطر نگهداری از شوهرم است. از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همه ی عمر، تر و خشکش میکردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را میکردم. چرا هیچکس نمیفهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورت شوهرم را میکشیدم. 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.3 60 صفحۀ 51 به اِسراء (مادر این خانواده فلسطینی) حسودی یم میشود که در ۴۴ سالگی، شش بچه و سه نوه و دو عروس و دو داماد دارد. یعنی یک خانواده ی پانزده نفری. مصاحبه را شروع کردیم. قصه اسراء از سال ۲۰۰۷ مانده بود. وقتیکه با شش تا بچه میرفته دانشگاه و روان شناسی میخوانده و چقدر درس خواندن را دوست داشته. همان اول کاری ایست میدهم که 《مگه میشه؟ ما شش تا بچه ی بین یک تا سیزده سال داشته باشیم، کتاب غیردرسی هم نمیتونیم بخونیم؛ چه برسه به درس و مشق دانشگاه! 》 شنیدنِ اینکه غزه کلی دانشگاه دارد و دانشجو شدن بچه ها یک دغدغه و فریضه ی خانوادگی است، برایم جالب بود؛ طوری که از یک ماه قبل کنکور، مهمانی ها و عروسی ها تعطیل میشود و حتی فروشندگان دوره گرد هم جرئت گشت زنی در خیابان ها را ندارند، مبادا که خانواده ای بچه ی کنکوری داشته باشد و تذکر بدهد! 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.3 60 صفحۀ 54 نیم باک بنزین زدیم، شد بالای یک میلیون. ابویاسر (پدر خانواده فلسطینی) عین یک میلیون و خرده ای را پول نقد در می آورد و میدهد دست متصدی. میپرسم: 《کارتخوان ندارن؟ 》 مریم خنده تلخی میکند 《 لبنان بانک نداره! 》 دو سال پیش رئیس بانک مرکزی لبنان پس انداز همه ی مردم را یکجا بالا کشید و رفت آمریکا ! خیلی ها به خاک سیاه نشستند. از اون به بعد، هیچکس پولش رو توی بانک نمیذاره و بانک ها تعطیلن. بهجز بانک هایی که حقوق کارمندان دولت رو واریز میکنن. بنظرم سرعت ماشین ها بیشتر از چیزی است که برای جاده های تپه ماهوری مجاز باشد. میپرسم: 《 پلیس جریمه نمیکنه اینا رو؟ 》 مریم با بی خیالی میگوید: 《 نه؛ لبنان پلیس هم نداره 》 ➖ اگر تصادف بشود چی؟ ➖《 برای تصادف پلیس می آد، اما اونقدر مراحلش سخته که معمولا دو طرف سعی میکنن باهم به توافق برسن و کارشون به پلیس نکشه》 0 6 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 65 صفحۀ 69 سفر جنگ، بدترین سفری است که یک مرد میتواند برود. فقط رفتنش دست خودش است. از لحظه ای که از شهر خودش بیرون میرود، دیکر باید دل برید و برگشتن و دیدار دوباره را باید هرروز آرزو کرد و دعا خواند. علیرضا مردسفر بود. سفرجنگ. ص۶۹ 1 6 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 65 صفحۀ 65 وابستگی علیرضا به خانه، بیش از آن چیزی بود که فکر میکردم. مرد سفر و جنگ حالا عشق را هم تجربه میکرد. نه عشق به یک زن را، بلکه عشق به یک خانه را . یک چاردیواری امن و گرم که شاید بوی غذاهای رنگین از آن بلند نمیشد، اما عطرمهربانی و صداقت داشت. برای علیرضا که این ۲۷ سال زندگی یک خشت برای خودش نداشت، خانه بهترین جای دنیا بود. برای همین وقتی سرکار نبود، خانه را به هرجایی ترجیح میداد. لم میداد و کتاب میخواند و تخمه میشکست و مرا هم در کتاب خواندنش شریک میکرد. صفحه۶۵ 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/20 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 17 صفحۀ 220 اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند. 0 5 فاطمه ثانی 1403/7/15 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 17 صفحۀ 183 بتول نمیتوانست قهر کند. در همه این سالها یکبار هم دلخوری اش را به قهر نرسانده بود. 0 7