بریده کتابهای فاطمه ثانی فاطمه ثانی 1403/8/25 بابا رجب نسرین رجب پور 4.5 20 صفحۀ 52 چادرم را توی صورتم کشیدم و گریه کردم. هیچ کس حرفم را نمیفهمید. همه فکر میکردند غصه ام بخاطر نگهداری از شوهرم است. از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همه ی عمر، تر و خشکش میکردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را میکردم. چرا هیچکس نمیفهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورت شوهرم را میکشیدم. 0 3 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.2 54 صفحۀ 51 به اِسراء (مادر این خانواده فلسطینی) حسودی یم میشود که در ۴۴ سالگی، شش بچه و سه نوه و دو عروس و دو داماد دارد. یعنی یک خانواده ی پانزده نفری. مصاحبه را شروع کردیم. قصه اسراء از سال ۲۰۰۷ مانده بود. وقتیکه با شش تا بچه میرفته دانشگاه و روان شناسی میخوانده و چقدر درس خواندن را دوست داشته. همان اول کاری ایست میدهم که 《مگه میشه؟ ما شش تا بچه ی بین یک تا سیزده سال داشته باشیم، کتاب غیردرسی هم نمیتونیم بخونیم؛ چه برسه به درس و مشق دانشگاه! 》 شنیدنِ اینکه غزه کلی دانشگاه دارد و دانشجو شدن بچه ها یک دغدغه و فریضه ی خانوادگی است، برایم جالب بود؛ طوری که از یک ماه قبل کنکور، مهمانی ها و عروسی ها تعطیل میشود و حتی فروشندگان دوره گرد هم جرئت گشت زنی در خیابان ها را ندارند، مبادا که خانواده ای بچه ی کنکوری داشته باشد و تذکر بدهد! 0 3 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.2 54 صفحۀ 54 نیم باک بنزین زدیم، شد بالای یک میلیون. ابویاسر (پدر خانواده فلسطینی) عین یک میلیون و خرده ای را پول نقد در می آورد و میدهد دست متصدی. میپرسم: 《کارتخوان ندارن؟ 》 مریم خنده تلخی میکند 《 لبنان بانک نداره! 》 دو سال پیش رئیس بانک مرکزی لبنان پس انداز همه ی مردم را یکجا بالا کشید و رفت آمریکا ! خیلی ها به خاک سیاه نشستند. از اون به بعد، هیچکس پولش رو توی بانک نمیذاره و بانک ها تعطیلن. بهجز بانک هایی که حقوق کارمندان دولت رو واریز میکنن. بنظرم سرعت ماشین ها بیشتر از چیزی است که برای جاده های تپه ماهوری مجاز باشد. میپرسم: 《 پلیس جریمه نمیکنه اینا رو؟ 》 مریم با بی خیالی میگوید: 《 نه؛ لبنان پلیس هم نداره 》 ➖ اگر تصادف بشود چی؟ ➖《 برای تصادف پلیس می آد، اما اونقدر مراحلش سخته که معمولا دو طرف سعی میکنن باهم به توافق برسن و کارشون به پلیس نکشه》 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 60 صفحۀ 69 سفر جنگ، بدترین سفری است که یک مرد میتواند برود. فقط رفتنش دست خودش است. از لحظه ای که از شهر خودش بیرون میرود، دیکر باید دل برید و برگشتن و دیدار دوباره را باید هرروز آرزو کرد و دعا خواند. علیرضا مردسفر بود. سفرجنگ. ص۶۹ 1 3 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 60 صفحۀ 65 وابستگی علیرضا به خانه، بیش از آن چیزی بود که فکر میکردم. مرد سفر و جنگ حالا عشق را هم تجربه میکرد. نه عشق به یک زن را، بلکه عشق به یک خانه را . یک چاردیواری امن و گرم که شاید بوی غذاهای رنگین از آن بلند نمیشد، اما عطرمهربانی و صداقت داشت. برای علیرضا که این ۲۷ سال زندگی یک خشت برای خودش نداشت، خانه بهترین جای دنیا بود. برای همین وقتی سرکار نبود، خانه را به هرجایی ترجیح میداد. لم میداد و کتاب میخواند و تخمه میشکست و مرا هم در کتاب خواندنش شریک میکرد. صفحه۶۵ 0 3 فاطمه ثانی 1403/7/20 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 220 اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند. 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/15 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 183 بتول نمیتوانست قهر کند. در همه این سالها یکبار هم دلخوری اش را به قهر نرسانده بود. 0 6 فاطمه ثانی 1403/7/11 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 112 معصوم خانم -همسر آقا مصطفی خمینی- اولین عضو خانواده آقا بود که خانم موسوی به بتول معرفی کرد. خانه بتول در مسیر خانه آقا مصطفی خمینی به منزل آقا بود. معصوم خانم از روزهای اول آمدنشان به نجف گفت: 《 ما که وارد نجف شدیم، منزل امام بودیم و هنوز جایی را اجاره نکرده بودیم. ساعت هم نداشتیم که بدانیم ساعت چند است. برای همین، به کارهای آقا نگاه میکردیم. آقا در هر ساعتی کتاب مخصوصی را مطالعه میکنند. کم کم دستمان آمده بود چه ساعتی قدم میزنند و کی روزنامه میخوانند. آنقدر برنامه های آقا دقیق بود که ما از روی رفتار روزانه ایشان ساعت را تشخیص میدادیم》. 0 3 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 93 چند شبانه روز ، شب ها راه رفتند و روزها را در خرابه ها بیتوته کردند. همه مسافران گریه میکردند. قلب ها برای زیارت بارگاه امیرالمؤمنین میتپید. ۹ شبِ محنت زا و سخت گوشت و صبح روز دهم، از شیشه های کدر ماشین، کوچه های تنگ و باریک و خشتی نجف دیده شد. کفگیر شیخ اسماعیل به ته دیگ رسیده بود ! پولی قرض گرفت تا بتواند حداقل هایی را برای شروع زندگی در نجف تأمین کند. 0 5 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.4 43 صفحۀ 73 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.4 43 صفحۀ 66 0 3 فاطمه ثانی 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 43 شیخ اسماعیل قبل از این اتفاقات، از راهنمایی حاج آقا روح الله بهره برد. وقتی با چند تن از دوستانش علیه《پپسی کولا》اقدام کردند، چون از طرف آیت الله بروجردی تحریم شده بود. دلیل تحریم هم اینبود که بهایی ها اعلام کرده بودند از هر بطری یک ریال به نفع صندوق تبلیغات بهائیت پس انداز میکنیم. اسماعیل و گروهی که تشکیل داده بود تلاش کردند هتل ها و رستوران هایی که پپسی دارند را تعطیل کنند. به واسطه یکی از طلاب، از آقا روح الله مشورت گرفته بودند و آقا روح الله جواب داده بود : 《بسیار کار خوبی است اما بدانید که کار مهم تر این است که با ریشه ها مبارزه کنید. این ها شاخه و برگ است》. 0 2 فاطمه ثانی 1403/6/26 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 14 ● اسماعیل همه ی راه مسجد تا خانه را به این فکر میکرد که مادرش را چگونه راضی کند. خودش طلبه شدن و لباس روحانیت را دوست داشت، اما دیگران او را برای طلبه شدن حیف میدانستند! این پسرک زیرک و با استعداد باید مهندس یا دکتر میشد، تا مقام و منصبی بگیرد و حقوقی دریافت کند و از رنج فقر خانواده اش بکاهد. ● فاطمه با شنیدن این خواسته ی اسماعیل، رو ترش کرد : 《من یک عمر برای تو زحمت کشیدم. از نان شب و چاشت روزمان زدم تا تو به مدرسه بروی، درس بخوانی و حقوق بگیر شوی و به زندگی ما کمک کنی. حالا میخواهی طلبه شوی؟! 》 صحبت با مادر فایده ای نداشت. اسماعیل بغض کرده و ناامید، افطار نکرده و دل شکسته خوابید. خوابی با قطره های اشک... . ● فاطمه دلش نمی آمد پسرش سحری نخورده روزه بگیرد. بیدارش کرد تا کنار او و خواهرش شهربانو لقمه ای بخورد و روزه را تاب بیاورد. هرچند هنوز روزه به اسماعیل تکلیف نشده بود اما او روزه میگرفت. ● لحن و نگاه مادر فرق کرده بود. قبل از اذان رو به اسماعیل گفت: 《 برو خدمت حاج شیخ و بگو مادرم راضی است. برو طلبه بشو 》 فاطمه نگفت آن شب خواب عجیبی دیده است. در خواب، بانویی بلند بالا لباسی به او داد و گفت این عبا مال اسماعیل است، بدهید بپوشد. فاطمه قبول نکرد : 《 اسماعیلِ ما چنین لباسی ندارد 》. بانو دوباره تکرار کرد : 《 نه! این لباس اوست، بدهید بپوشد 》 { صفحه ۱۴ و ۱۵ کتاب } 0 3 فاطمه ثانی 1403/6/22 داعشی و عاشقی مجید ملامحمدی 3.6 20 صفحۀ 64 اما هنوز چشمم به گنبد و گلدسته های این دو تا حرم که در فاصله ای کوتاه در بین الحرمین قرار داشتند، نیفتاده بود. ابوطلحه دستور اکید داده بود که : 《با چشمِ بسته سر قرار برو 》منظورش اینبود که نگاهت به گنبد و گلدسته ها نیفتد تا فکر و خیال بَرَت دارد. تو هنوز جوانی تازه مسلمانی و خامی . تو اگر زنده ماندی، حالا حالا ها باید کارهای بزرگ انجام بدهی و در شُستن شرک و جاهلیت از سرزمین مسلمانان یکّه تاز باشی. 0 5 فاطمه ثانی 1403/6/7 با خدا همه چیز ممکن است مجتبی حورایی 4.8 1 صفحۀ 1 خداوند مهربان، قوانینی را بر هستی ما حاکم نموده است؛ قوانینی که، شناخت، رعایت و احترام به آنها، میتواند زندگی ما را سرشار از فراوانی و برکت سازد. ۱• قانون خلا ۲• قانون بارش ۳• قانون جریان و حرکت ۴• قانون نظم ۵• قانون پاکی ۶• قانون سحرخیزی ۷• قانون سینرژی (هم افزایی، باهم بودن) ۸• قانون هماهنگی ۹• قانون کارما ۱۰• قانون عشق و خیرخواهی 0 4 فاطمه ثانی 1403/5/31 با خدا همه چیز ممکن است مجتبی حورایی 4.8 1 صفحۀ 58 📗خلا و نظم با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. فرض کنید شما در انباری خانه، هرچیزی را سرجای خود قرار میدهید. خود به خود فضای خالی بیشتری ایجاد میشود تا انباری وسیله ای جدید و تازه را در خود جای دهد. اما اگر هر وسیله ای را داخل انباری پرتاب کنید، خیلی زود پُر میشود. و برای وسیله جدید، جایی نمیماند. در واقع هر نظمی باعث ایجاد خلا است و هر خلائی دربردارنده لیاقت جذب است. شما هرقدر به زندگی خود سامان دهید، خلا بیشتری ایجاد میکنید و این باعث جذب بیشتر و بهتر موهبت های عظیم الهی است.(ص۵۸) 0 2
بریده کتابهای فاطمه ثانی فاطمه ثانی 1403/8/25 بابا رجب نسرین رجب پور 4.5 20 صفحۀ 52 چادرم را توی صورتم کشیدم و گریه کردم. هیچ کس حرفم را نمیفهمید. همه فکر میکردند غصه ام بخاطر نگهداری از شوهرم است. از وقتی رجب را دیدم، بارها آرزو کردم کاش دست و پاهایش را از دست داده بود تا خودم همه ی عمر، تر و خشکش میکردم. اگر قطع نخاع شده بود، پرستاری اش را میکردم. چرا هیچکس نمیفهمید که باید تا آخر عمر، حسرتِ دیدنِ صورت شوهرم را میکشیدم. 0 3 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.2 54 صفحۀ 51 به اِسراء (مادر این خانواده فلسطینی) حسودی یم میشود که در ۴۴ سالگی، شش بچه و سه نوه و دو عروس و دو داماد دارد. یعنی یک خانواده ی پانزده نفری. مصاحبه را شروع کردیم. قصه اسراء از سال ۲۰۰۷ مانده بود. وقتیکه با شش تا بچه میرفته دانشگاه و روان شناسی میخوانده و چقدر درس خواندن را دوست داشته. همان اول کاری ایست میدهم که 《مگه میشه؟ ما شش تا بچه ی بین یک تا سیزده سال داشته باشیم، کتاب غیردرسی هم نمیتونیم بخونیم؛ چه برسه به درس و مشق دانشگاه! 》 شنیدنِ اینکه غزه کلی دانشگاه دارد و دانشجو شدن بچه ها یک دغدغه و فریضه ی خانوادگی است، برایم جالب بود؛ طوری که از یک ماه قبل کنکور، مهمانی ها و عروسی ها تعطیل میشود و حتی فروشندگان دوره گرد هم جرئت گشت زنی در خیابان ها را ندارند، مبادا که خانواده ای بچه ی کنکوری داشته باشد و تذکر بدهد! 0 3 فاطمه ثانی 1403/8/6 الی... فائضه حدادی 4.2 54 صفحۀ 54 نیم باک بنزین زدیم، شد بالای یک میلیون. ابویاسر (پدر خانواده فلسطینی) عین یک میلیون و خرده ای را پول نقد در می آورد و میدهد دست متصدی. میپرسم: 《کارتخوان ندارن؟ 》 مریم خنده تلخی میکند 《 لبنان بانک نداره! 》 دو سال پیش رئیس بانک مرکزی لبنان پس انداز همه ی مردم را یکجا بالا کشید و رفت آمریکا ! خیلی ها به خاک سیاه نشستند. از اون به بعد، هیچکس پولش رو توی بانک نمیذاره و بانک ها تعطیلن. بهجز بانک هایی که حقوق کارمندان دولت رو واریز میکنن. بنظرم سرعت ماشین ها بیشتر از چیزی است که برای جاده های تپه ماهوری مجاز باشد. میپرسم: 《 پلیس جریمه نمیکنه اینا رو؟ 》 مریم با بی خیالی میگوید: 《 نه؛ لبنان پلیس هم نداره 》 ➖ اگر تصادف بشود چی؟ ➖《 برای تصادف پلیس می آد، اما اونقدر مراحلش سخته که معمولا دو طرف سعی میکنن باهم به توافق برسن و کارشون به پلیس نکشه》 0 4 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 60 صفحۀ 69 سفر جنگ، بدترین سفری است که یک مرد میتواند برود. فقط رفتنش دست خودش است. از لحظه ای که از شهر خودش بیرون میرود، دیکر باید دل برید و برگشتن و دیدار دوباره را باید هرروز آرزو کرد و دعا خواند. علیرضا مردسفر بود. سفرجنگ. ص۶۹ 1 3 فاطمه ثانی 1403/8/2 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 60 صفحۀ 65 وابستگی علیرضا به خانه، بیش از آن چیزی بود که فکر میکردم. مرد سفر و جنگ حالا عشق را هم تجربه میکرد. نه عشق به یک زن را، بلکه عشق به یک خانه را . یک چاردیواری امن و گرم که شاید بوی غذاهای رنگین از آن بلند نمیشد، اما عطرمهربانی و صداقت داشت. برای علیرضا که این ۲۷ سال زندگی یک خشت برای خودش نداشت، خانه بهترین جای دنیا بود. برای همین وقتی سرکار نبود، خانه را به هرجایی ترجیح میداد. لم میداد و کتاب میخواند و تخمه میشکست و مرا هم در کتاب خواندنش شریک میکرد. صفحه۶۵ 0 3 فاطمه ثانی 1403/7/20 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 220 اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند. 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/15 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 183 بتول نمیتوانست قهر کند. در همه این سالها یکبار هم دلخوری اش را به قهر نرسانده بود. 0 6 فاطمه ثانی 1403/7/11 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 112 معصوم خانم -همسر آقا مصطفی خمینی- اولین عضو خانواده آقا بود که خانم موسوی به بتول معرفی کرد. خانه بتول در مسیر خانه آقا مصطفی خمینی به منزل آقا بود. معصوم خانم از روزهای اول آمدنشان به نجف گفت: 《 ما که وارد نجف شدیم، منزل امام بودیم و هنوز جایی را اجاره نکرده بودیم. ساعت هم نداشتیم که بدانیم ساعت چند است. برای همین، به کارهای آقا نگاه میکردیم. آقا در هر ساعتی کتاب مخصوصی را مطالعه میکنند. کم کم دستمان آمده بود چه ساعتی قدم میزنند و کی روزنامه میخوانند. آنقدر برنامه های آقا دقیق بود که ما از روی رفتار روزانه ایشان ساعت را تشخیص میدادیم》. 0 3 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 93 چند شبانه روز ، شب ها راه رفتند و روزها را در خرابه ها بیتوته کردند. همه مسافران گریه میکردند. قلب ها برای زیارت بارگاه امیرالمؤمنین میتپید. ۹ شبِ محنت زا و سخت گوشت و صبح روز دهم، از شیشه های کدر ماشین، کوچه های تنگ و باریک و خشتی نجف دیده شد. کفگیر شیخ اسماعیل به ته دیگ رسیده بود ! پولی قرض گرفت تا بتواند حداقل هایی را برای شروع زندگی در نجف تأمین کند. 0 5 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.4 43 صفحۀ 73 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.4 43 صفحۀ 66 0 3 فاطمه ثانی 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 43 شیخ اسماعیل قبل از این اتفاقات، از راهنمایی حاج آقا روح الله بهره برد. وقتی با چند تن از دوستانش علیه《پپسی کولا》اقدام کردند، چون از طرف آیت الله بروجردی تحریم شده بود. دلیل تحریم هم اینبود که بهایی ها اعلام کرده بودند از هر بطری یک ریال به نفع صندوق تبلیغات بهائیت پس انداز میکنیم. اسماعیل و گروهی که تشکیل داده بود تلاش کردند هتل ها و رستوران هایی که پپسی دارند را تعطیل کنند. به واسطه یکی از طلاب، از آقا روح الله مشورت گرفته بودند و آقا روح الله جواب داده بود : 《بسیار کار خوبی است اما بدانید که کار مهم تر این است که با ریشه ها مبارزه کنید. این ها شاخه و برگ است》. 0 2 فاطمه ثانی 1403/6/26 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 14 صفحۀ 14 ● اسماعیل همه ی راه مسجد تا خانه را به این فکر میکرد که مادرش را چگونه راضی کند. خودش طلبه شدن و لباس روحانیت را دوست داشت، اما دیگران او را برای طلبه شدن حیف میدانستند! این پسرک زیرک و با استعداد باید مهندس یا دکتر میشد، تا مقام و منصبی بگیرد و حقوقی دریافت کند و از رنج فقر خانواده اش بکاهد. ● فاطمه با شنیدن این خواسته ی اسماعیل، رو ترش کرد : 《من یک عمر برای تو زحمت کشیدم. از نان شب و چاشت روزمان زدم تا تو به مدرسه بروی، درس بخوانی و حقوق بگیر شوی و به زندگی ما کمک کنی. حالا میخواهی طلبه شوی؟! 》 صحبت با مادر فایده ای نداشت. اسماعیل بغض کرده و ناامید، افطار نکرده و دل شکسته خوابید. خوابی با قطره های اشک... . ● فاطمه دلش نمی آمد پسرش سحری نخورده روزه بگیرد. بیدارش کرد تا کنار او و خواهرش شهربانو لقمه ای بخورد و روزه را تاب بیاورد. هرچند هنوز روزه به اسماعیل تکلیف نشده بود اما او روزه میگرفت. ● لحن و نگاه مادر فرق کرده بود. قبل از اذان رو به اسماعیل گفت: 《 برو خدمت حاج شیخ و بگو مادرم راضی است. برو طلبه بشو 》 فاطمه نگفت آن شب خواب عجیبی دیده است. در خواب، بانویی بلند بالا لباسی به او داد و گفت این عبا مال اسماعیل است، بدهید بپوشد. فاطمه قبول نکرد : 《 اسماعیلِ ما چنین لباسی ندارد 》. بانو دوباره تکرار کرد : 《 نه! این لباس اوست، بدهید بپوشد 》 { صفحه ۱۴ و ۱۵ کتاب } 0 3 فاطمه ثانی 1403/6/22 داعشی و عاشقی مجید ملامحمدی 3.6 20 صفحۀ 64 اما هنوز چشمم به گنبد و گلدسته های این دو تا حرم که در فاصله ای کوتاه در بین الحرمین قرار داشتند، نیفتاده بود. ابوطلحه دستور اکید داده بود که : 《با چشمِ بسته سر قرار برو 》منظورش اینبود که نگاهت به گنبد و گلدسته ها نیفتد تا فکر و خیال بَرَت دارد. تو هنوز جوانی تازه مسلمانی و خامی . تو اگر زنده ماندی، حالا حالا ها باید کارهای بزرگ انجام بدهی و در شُستن شرک و جاهلیت از سرزمین مسلمانان یکّه تاز باشی. 0 5 فاطمه ثانی 1403/6/7 با خدا همه چیز ممکن است مجتبی حورایی 4.8 1 صفحۀ 1 خداوند مهربان، قوانینی را بر هستی ما حاکم نموده است؛ قوانینی که، شناخت، رعایت و احترام به آنها، میتواند زندگی ما را سرشار از فراوانی و برکت سازد. ۱• قانون خلا ۲• قانون بارش ۳• قانون جریان و حرکت ۴• قانون نظم ۵• قانون پاکی ۶• قانون سحرخیزی ۷• قانون سینرژی (هم افزایی، باهم بودن) ۸• قانون هماهنگی ۹• قانون کارما ۱۰• قانون عشق و خیرخواهی 0 4 فاطمه ثانی 1403/5/31 با خدا همه چیز ممکن است مجتبی حورایی 4.8 1 صفحۀ 58 📗خلا و نظم با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. فرض کنید شما در انباری خانه، هرچیزی را سرجای خود قرار میدهید. خود به خود فضای خالی بیشتری ایجاد میشود تا انباری وسیله ای جدید و تازه را در خود جای دهد. اما اگر هر وسیله ای را داخل انباری پرتاب کنید، خیلی زود پُر میشود. و برای وسیله جدید، جایی نمیماند. در واقع هر نظمی باعث ایجاد خلا است و هر خلائی دربردارنده لیاقت جذب است. شما هرقدر به زندگی خود سامان دهید، خلا بیشتری ایجاد میکنید و این باعث جذب بیشتر و بهتر موهبت های عظیم الهی است.(ص۵۸) 0 2