بریدههای کتاب نا حسن دانشگر 1403/1/11 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 53 اسماعیل مدتی به سفر رفت و وقتی برگشت، خواست که محمد باقر آنچه از درس شیخ محمدرضا نوشته برایش بیاورد؛ محمد باقر مطالب را جوری منظم و دستهبندی شده نوشته بود که نشان میداد نتیجه فهم و درک خودش است. در کلاس، آن طور که برداشت میکرد مینوشت نه آن طور که استاد میگفت. 0 2 حسن دانشگر 1402/10/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 12 به گوشش رساندند: «یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده»، گفت: «او را به عدل میشناسم. حرفی که بر زبان آورده بهخاطر خطا در تصوراتش بوده، نه بیمبالاتی در دین» و بر این خطا چشم بست. 0 5 منفصل 1403/2/18 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 98 به شاگردانش می گفت:《دور هم بنشینید،مسئله ای به روز را بیاورید و با هرچه در فلسفه و اقتصاد و فقه و کلام می دانید پاسخش را بدهید.》 0 0 کوثر یوسفی 1403/2/11 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 67 این دو عموزاده به شیوه های اصلاح دعوت اسلامی فکر میکردند؛ چطور می شد با نگاه به جهان آن روز و نیازهایش اسلام را معرفی کرد و جوانان گریزان از دین را جلب کرد؛ گریزان، چون دین برای دنیاشان کارآمدی نداشت. 0 1 زهرا 🌱 1402/12/4 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 110 این سوال ها و کنجکاوی ها برای او بشارت بودند. می گفت: سوال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می کند. 0 5 Zahra Golzari 1403/9/6 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 139 0 3 Zahra Golzari 1403/9/7 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 212 0 8 منفصل 1403/2/24 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 186 می گفت:《آیت الله خمینی در نجف یک کلمه حرف می زند،شبکه نمایندگان و مریدانش تا دورترین نقطه ایران این حرف را می رساندند.اما حرف ما در نجف به ابوصخیر(روستای نزدیک نجف) هم نمی رسد،چه رسد به بقیه عراق.》 0 1 زهرا قربانی پور 1403/8/24 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 1 بیشتر از آنچه می خوانید،فکر کنید.اگر به صِرف خواندن عادت کنید،در بین متن ها و سطر ها محدود می شوید. آن وقت نو آور نمی شوید 0 6 فاطمه زهرا صفائی 1402/12/13 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 84 بیشتر از آنچه میخوانید، فکر کنید. اگر به صرف خواندن عادت کنید، در بین متن ها و سطرها محدود میشوید. آنوقت نوآور نمیشوید. 0 7 منفصل 1403/2/13 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 12 به گوشش رساندند:《یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده》،گفت:《او را به عدل می شناسم.حرفی که بر زبان آورده به خاطر خطا در تصوراتش بوده،نه بی مبالاتی در دین》 و بر این خطا چشم بست. 0 0 محدثه سادات نبی یان 1403/9/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 77 0 5 محمد 1403/6/9 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 177 هیچکس از تنهایی این مرد [محمدباقر صدر] خبر نداشت؛ مردی که کتابهایش به زبانهای اردو، انگلیسی و فارسی ترجمه میشدند، خوب فروش میرفتند، در کلاسهای دانشگاهی کشورهای دیگر خوانده و تحسین میشدند و نامههای تبریکشان میرسید، اما در کشور خودش عدهای او را سنیمذهب مینامیدند و بعضی از ترس جانشان کلاسهای او را رها میکردند. ... آنقدر دلشکسته بود که در خلوت با شاعری دردش را در میان گذاشت: «مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلمبنعقیل از اهل کوفه است. اگر داستانهای پلیسی یا چیزهای احمقانه مینوشتم، به من بیشتر احترام میگذاشتند و تقدیسم میکردند.» 0 1 کوثر یوسفی 1403/4/1 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 136 - استاد شما خانه از خودتان دارید؟ -بله. -کجاست؟ -در بهشت، ان شاالله. 0 4 زهرا قربانی پور 1403/8/24 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 105 این سوال ها و کنجکاوی ها برای او بشارت بودند. میگفت:«سوال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می کند.» 0 5 منفصل 1403/2/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 46 می توانم از خوردنی و نوشیدنی بگذرم،اما امکان ندارد بتوانم از علم چشم بپوشم. 0 1 منفصل 1403/2/23 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 118 تو این باور خالصانه را در من آفریدی که از آن دسته مردمی هستی که دنیا باعث نمی شود قلبشان را فراموش کنند و مشکلات زندگی آنها را از زندگی عاطفی درست و صادقانه بازنمی دارد. 0 0 منفصل 1403/2/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 34 صبا و نبوغ خواستند بابا از پول تو جیبی هرروزه ده فلس بیشتر به آن ها بدهد تا بتوانند مثل بعضی از دوستانشان در مدرسه موز بخرند. پدر پرسید:«حرفی نیست. اما یک سوال:همه دوستانتان در مدرسه موز می خورند؟» کمی مکث کردند. صبا گفت:«نه بابا، تعداد کمی از بچه ها می خورند.» بابا دست کشید سراو و گفت:«بهتر نیست شما از اقلیت نباشید؟» 0 0 مستَعین🌱 1403/6/21 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 210 تو را به خدا صبور باش، بهشت من ! فردوس من! کسی که با خدا معامله میکند، از راه بر نمیگردد. او خریدار است... 0 1 منفصل 1403/2/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 57 بهترین ساعات عمرش در این سال ها وقتی بود که به حرم می رفت؛بعد از نماز ظهر و عصر زائر کمتر بود.گوشه ای کنار ضریح می نشست،درس هایش را می خواند و به مسئله های علمی فکر می کرد؛انگار مسئله ها آسان می شدند و گره ها باز.این عادت خوش بین خودش بود و امام. تا اینکه دو روز نتوانست به حرم برود. بعد از دو روز ،عبدالحسن او را صدا زد و گفت:《در عالم خواب امیرالمومنین به گفتند:به فرزندم سیدمحمدباقر بگو چرا دیگر به درس ما نمی آیی؟》 محمدباقر لبخندی زد و پساز آن این کلاس درس هرگز ترک نکرد، تا روزی که در نجف بود و منعی نداشت. 0 0
بریدههای کتاب نا حسن دانشگر 1403/1/11 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 53 اسماعیل مدتی به سفر رفت و وقتی برگشت، خواست که محمد باقر آنچه از درس شیخ محمدرضا نوشته برایش بیاورد؛ محمد باقر مطالب را جوری منظم و دستهبندی شده نوشته بود که نشان میداد نتیجه فهم و درک خودش است. در کلاس، آن طور که برداشت میکرد مینوشت نه آن طور که استاد میگفت. 0 2 حسن دانشگر 1402/10/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 12 به گوشش رساندند: «یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده»، گفت: «او را به عدل میشناسم. حرفی که بر زبان آورده بهخاطر خطا در تصوراتش بوده، نه بیمبالاتی در دین» و بر این خطا چشم بست. 0 5 منفصل 1403/2/18 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 98 به شاگردانش می گفت:《دور هم بنشینید،مسئله ای به روز را بیاورید و با هرچه در فلسفه و اقتصاد و فقه و کلام می دانید پاسخش را بدهید.》 0 0 کوثر یوسفی 1403/2/11 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 67 این دو عموزاده به شیوه های اصلاح دعوت اسلامی فکر میکردند؛ چطور می شد با نگاه به جهان آن روز و نیازهایش اسلام را معرفی کرد و جوانان گریزان از دین را جلب کرد؛ گریزان، چون دین برای دنیاشان کارآمدی نداشت. 0 1 زهرا 🌱 1402/12/4 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 110 این سوال ها و کنجکاوی ها برای او بشارت بودند. می گفت: سوال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می کند. 0 5 Zahra Golzari 1403/9/6 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 139 0 3 Zahra Golzari 1403/9/7 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 212 0 8 منفصل 1403/2/24 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 186 می گفت:《آیت الله خمینی در نجف یک کلمه حرف می زند،شبکه نمایندگان و مریدانش تا دورترین نقطه ایران این حرف را می رساندند.اما حرف ما در نجف به ابوصخیر(روستای نزدیک نجف) هم نمی رسد،چه رسد به بقیه عراق.》 0 1 زهرا قربانی پور 1403/8/24 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 1 بیشتر از آنچه می خوانید،فکر کنید.اگر به صِرف خواندن عادت کنید،در بین متن ها و سطر ها محدود می شوید. آن وقت نو آور نمی شوید 0 6 فاطمه زهرا صفائی 1402/12/13 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 84 بیشتر از آنچه میخوانید، فکر کنید. اگر به صرف خواندن عادت کنید، در بین متن ها و سطرها محدود میشوید. آنوقت نوآور نمیشوید. 0 7 منفصل 1403/2/13 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 12 به گوشش رساندند:《یکی از شاگردانت به تو تهمت زده و فحاشی کرده》،گفت:《او را به عدل می شناسم.حرفی که بر زبان آورده به خاطر خطا در تصوراتش بوده،نه بی مبالاتی در دین》 و بر این خطا چشم بست. 0 0 محدثه سادات نبی یان 1403/9/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 77 0 5 محمد 1403/6/9 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 177 هیچکس از تنهایی این مرد [محمدباقر صدر] خبر نداشت؛ مردی که کتابهایش به زبانهای اردو، انگلیسی و فارسی ترجمه میشدند، خوب فروش میرفتند، در کلاسهای دانشگاهی کشورهای دیگر خوانده و تحسین میشدند و نامههای تبریکشان میرسید، اما در کشور خودش عدهای او را سنیمذهب مینامیدند و بعضی از ترس جانشان کلاسهای او را رها میکردند. ... آنقدر دلشکسته بود که در خلوت با شاعری دردش را در میان گذاشت: «مزد من از مردم عراق مانند مزد مسلمبنعقیل از اهل کوفه است. اگر داستانهای پلیسی یا چیزهای احمقانه مینوشتم، به من بیشتر احترام میگذاشتند و تقدیسم میکردند.» 0 1 کوثر یوسفی 1403/4/1 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 136 - استاد شما خانه از خودتان دارید؟ -بله. -کجاست؟ -در بهشت، ان شاالله. 0 4 زهرا قربانی پور 1403/8/24 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 105 این سوال ها و کنجکاوی ها برای او بشارت بودند. میگفت:«سوال بیشتر از دعا مرا به خدا نزدیک می کند.» 0 5 منفصل 1403/2/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 46 می توانم از خوردنی و نوشیدنی بگذرم،اما امکان ندارد بتوانم از علم چشم بپوشم. 0 1 منفصل 1403/2/23 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 118 تو این باور خالصانه را در من آفریدی که از آن دسته مردمی هستی که دنیا باعث نمی شود قلبشان را فراموش کنند و مشکلات زندگی آنها را از زندگی عاطفی درست و صادقانه بازنمی دارد. 0 0 منفصل 1403/2/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 34 صبا و نبوغ خواستند بابا از پول تو جیبی هرروزه ده فلس بیشتر به آن ها بدهد تا بتوانند مثل بعضی از دوستانشان در مدرسه موز بخرند. پدر پرسید:«حرفی نیست. اما یک سوال:همه دوستانتان در مدرسه موز می خورند؟» کمی مکث کردند. صبا گفت:«نه بابا، تعداد کمی از بچه ها می خورند.» بابا دست کشید سراو و گفت:«بهتر نیست شما از اقلیت نباشید؟» 0 0 مستَعین🌱 1403/6/21 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 210 تو را به خدا صبور باش، بهشت من ! فردوس من! کسی که با خدا معامله میکند، از راه بر نمیگردد. او خریدار است... 0 1 منفصل 1403/2/17 نا مریم برادران حقیر 4.2 83 صفحۀ 57 بهترین ساعات عمرش در این سال ها وقتی بود که به حرم می رفت؛بعد از نماز ظهر و عصر زائر کمتر بود.گوشه ای کنار ضریح می نشست،درس هایش را می خواند و به مسئله های علمی فکر می کرد؛انگار مسئله ها آسان می شدند و گره ها باز.این عادت خوش بین خودش بود و امام. تا اینکه دو روز نتوانست به حرم برود. بعد از دو روز ،عبدالحسن او را صدا زد و گفت:《در عالم خواب امیرالمومنین به گفتند:به فرزندم سیدمحمدباقر بگو چرا دیگر به درس ما نمی آیی؟》 محمدباقر لبخندی زد و پساز آن این کلاس درس هرگز ترک نکرد، تا روزی که در نجف بود و منعی نداشت. 0 0