بسم الله الرحمن الرحیم
کتابی که بعد از مدت ها، بعد از مدت ها و مدت ها، شوق در دل موجود کتابخوان درونم روشن کرد. چقدر خوشحال شدم که قهرمانی در رمانی با قلمی قوی و روایتی قوی و تصویرهایی زنده، زندگی می کند که دلم میخواهد شبیهش بشوم. که با وجود دخترک کوچکم، ۲۴ ساعت تمام بیدار بمانم و هر وقت فرصت کنم ناخنکی به کتاب بیندازم. اشک ها ریختم پای کتاب، از سر دلتنگی، از سر احساس. نمیدانم خانم امیرزاده این کتاب را چطور نوشته است اما حتم دارم یک سر کار را دل او گرفته که این چنین به دل می نشیند. کتاب را نسخه ی الکترونیک خواندم اما جای جایش را رنگی کردم تا وقتی دلم می گیرد مرورش کنم. حتما نسخه ی چاپی آن را تهیه خواهر کرد تا هر از گاهی که حس میکنم نفسم در لابلای روزمرگی ها و فراموش کردن آرمان هایم، بالا نمی آید و موجی بی رحم می خواهد شناگری خلاف جهت را با خود ببرد و غرق کند، کتاب را برادارم، مثل نهنگ، نفس تازه کنم و دوباره چشم هایم ببارد و دوباره کلمات در سرم جان بگیرند و خواب را از چشمم بدزدند....
چقدر بگويم؟ ذوق شیرین دلم از خواندن این کتاب و تمام احساس خوبی که در وجودم ریخت، به این سادگی در کلمات جا نمی شوند.