بریدههای کتاب سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 62 شاید به خاطر همین حس جاری بودنِ بیپایان طبیعت در اثرش برایم سخت است اسمش را نقاشی بگذارم، چون نقاشی چیزی است ناظر به یک قاب، مرزی دوروبرِ چیزها را گرفته، و این دقیقاً همان چیزی بود که سالواتییرا میخواست از آن پرهیز کند. حدوحدود نداشتن، شیفتهی همین نبودن محدوده و مرز بود و نحوهی ارتباط فضاهای متفاوت با همدیگر. مرز در اثر سالواتییرا حذف شده: هر چیزی اسیر همهی چیزهای دیگر و همهشان گرفتار بیرحمی طبیعت. همهشان طعمهاند. حتی انسانها. 0 7 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 42 برای من همیشه شروع کردن هر چیز جدیدی سخت بود، گاهی حتی سادهترین کارها مثل صبح بیدار شدن از خواب. فکر میکردم باید همهی کارها را مثل پدرم در مقیاسی عظیم انجام بدهم یا هیچ کاری نکنم. اعتراف میکنم اکثراً هیچ کاری نکردن را انتخاب میکردم که منجر میشد به این حس که هیچی نیستم. 0 12 کەوسەر 1404/1/6 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 90 هر اتفاقی که واسه آدم افتاده به همون موقع ربط داره؛ نباید دوباره شخمش بزنی. یه دلیلی برای فراموش کردنش هست. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/3/9 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 70 شاید به خاطر همین حس جاری بودنِ بیپایان طبیعت در اثرش برایم سخت است اسمش را نقاشی بگذارم، چون نقاشی چیزی است ناظر به یک قاب، مرزی دوروبرِ چیزها را گرفته، و این دقیقا همان چیزی بود که سالواتییرا میخواست از آن پرهیز کند. حدوحدود نداشتن، شیفته همین نبودن محدوده و مرز بود و نحوه ارتباط فضاهای متفاوت با همدیگر. مرز در اثر سالواتییرا حذف شده: هر چیزی اسیر همه چیزهای دیگر و همهشان گرفتار بیرحمی طبیعت. همهشان طعمهاند. حتی انسانها. 0 4 فاطمه شاهواری 1403/3/9 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 100 هر وقت از سیاست سرخورده میشد، یا به طور کلی از انسانیت، میرفت سراغ کشیدن مناظر خالی، انگار میخواست به جایی فرار کند که پیوند اندک و دور با انسانها داشته باشد. 0 31 کەوسەر 1404/1/6 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 50 هیچوقت به خودش اجازه نمیداد برگردد و نقاشیاش را تغییری بدهد. اگر از کاری که کرده بود خوشش نمیآمد، بعداً دوباره به شکلهای دیگری میکشیدش اما هیچوقت برنمیگشت عقب. به نظرش عوض کردن چیزی که کشیده بود غیرممکن بود، درست مثل گذشته. 0 1 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 30 میخواست اثرش توأمان به سیالیت رود باشد و رؤیا، طوری که هر چیزی به چیزی دیگر تبدیل شود، آن هم به نحوی کاملاً طبیعی، بدون اینکه بیمعنا به نظر برسد، طوری که کاملاً ناگزیر جلوه کند؛ انگار در حال افشای دگردیسیِ بیامانی بود که در هر وجود، شیء یا موقعیتی پنهان است. 0 3 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 29 از کشیدن زندگیاش راضی بود؛ لازم نبود نشانش بدهد. زندگی برای نقاشی کردن زندگی بود. 0 2 فاطمه رفعت 1403/2/15 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 23 0 2 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 89 زیاد اتفاق میافتد که وقتی چیزی را میبینم به این فکر کنم که او چهطور میکشیدش. انجیرها را توی کاسهای میبینم و تصور میکنم سالواتییرا چهطور آنها را به تصویر میکشید. درختی نظرم را جلب میکند، مثلا یک اکالیپتوس آبی خاکستری، و جوری میبینمش انگار مخلوق سالواتییرا باشد. یا آدمها؛ گاهی آنها را توی رنگوروغن میبینم، با رنگهایی روشن و چشمگیر، با صورتهای قرمز و زرد، قاهقاه خندیدنهای کوبیستی، یا حالتهایی که او آدمها را حین انجامشان شکار میکرد و میکشید، حالت کج کردن صورتشان، پا روی پا انداختن یا نشستنشان. 0 14
بریدههای کتاب سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 62 شاید به خاطر همین حس جاری بودنِ بیپایان طبیعت در اثرش برایم سخت است اسمش را نقاشی بگذارم، چون نقاشی چیزی است ناظر به یک قاب، مرزی دوروبرِ چیزها را گرفته، و این دقیقاً همان چیزی بود که سالواتییرا میخواست از آن پرهیز کند. حدوحدود نداشتن، شیفتهی همین نبودن محدوده و مرز بود و نحوهی ارتباط فضاهای متفاوت با همدیگر. مرز در اثر سالواتییرا حذف شده: هر چیزی اسیر همهی چیزهای دیگر و همهشان گرفتار بیرحمی طبیعت. همهشان طعمهاند. حتی انسانها. 0 7 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 42 برای من همیشه شروع کردن هر چیز جدیدی سخت بود، گاهی حتی سادهترین کارها مثل صبح بیدار شدن از خواب. فکر میکردم باید همهی کارها را مثل پدرم در مقیاسی عظیم انجام بدهم یا هیچ کاری نکنم. اعتراف میکنم اکثراً هیچ کاری نکردن را انتخاب میکردم که منجر میشد به این حس که هیچی نیستم. 0 12 کەوسەر 1404/1/6 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 90 هر اتفاقی که واسه آدم افتاده به همون موقع ربط داره؛ نباید دوباره شخمش بزنی. یه دلیلی برای فراموش کردنش هست. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/3/9 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 70 شاید به خاطر همین حس جاری بودنِ بیپایان طبیعت در اثرش برایم سخت است اسمش را نقاشی بگذارم، چون نقاشی چیزی است ناظر به یک قاب، مرزی دوروبرِ چیزها را گرفته، و این دقیقا همان چیزی بود که سالواتییرا میخواست از آن پرهیز کند. حدوحدود نداشتن، شیفته همین نبودن محدوده و مرز بود و نحوه ارتباط فضاهای متفاوت با همدیگر. مرز در اثر سالواتییرا حذف شده: هر چیزی اسیر همه چیزهای دیگر و همهشان گرفتار بیرحمی طبیعت. همهشان طعمهاند. حتی انسانها. 0 4 فاطمه شاهواری 1403/3/9 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 100 هر وقت از سیاست سرخورده میشد، یا به طور کلی از انسانیت، میرفت سراغ کشیدن مناظر خالی، انگار میخواست به جایی فرار کند که پیوند اندک و دور با انسانها داشته باشد. 0 31 کەوسەر 1404/1/6 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 50 هیچوقت به خودش اجازه نمیداد برگردد و نقاشیاش را تغییری بدهد. اگر از کاری که کرده بود خوشش نمیآمد، بعداً دوباره به شکلهای دیگری میکشیدش اما هیچوقت برنمیگشت عقب. به نظرش عوض کردن چیزی که کشیده بود غیرممکن بود، درست مثل گذشته. 0 1 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 30 میخواست اثرش توأمان به سیالیت رود باشد و رؤیا، طوری که هر چیزی به چیزی دیگر تبدیل شود، آن هم به نحوی کاملاً طبیعی، بدون اینکه بیمعنا به نظر برسد، طوری که کاملاً ناگزیر جلوه کند؛ انگار در حال افشای دگردیسیِ بیامانی بود که در هر وجود، شیء یا موقعیتی پنهان است. 0 3 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 29 از کشیدن زندگیاش راضی بود؛ لازم نبود نشانش بدهد. زندگی برای نقاشی کردن زندگی بود. 0 2 فاطمه رفعت 1403/2/15 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 23 0 2 رعنا حشمتی 1402/11/22 سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا پدرو مایرال 4.1 6 صفحۀ 89 زیاد اتفاق میافتد که وقتی چیزی را میبینم به این فکر کنم که او چهطور میکشیدش. انجیرها را توی کاسهای میبینم و تصور میکنم سالواتییرا چهطور آنها را به تصویر میکشید. درختی نظرم را جلب میکند، مثلا یک اکالیپتوس آبی خاکستری، و جوری میبینمش انگار مخلوق سالواتییرا باشد. یا آدمها؛ گاهی آنها را توی رنگوروغن میبینم، با رنگهایی روشن و چشمگیر، با صورتهای قرمز و زرد، قاهقاه خندیدنهای کوبیستی، یا حالتهایی که او آدمها را حین انجامشان شکار میکرد و میکشید، حالت کج کردن صورتشان، پا روی پا انداختن یا نشستنشان. 0 14