بریده‌ای از کتاب سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا اثر پدرو مایرال

بریدۀ کتاب

صفحۀ 89

زیاد اتفاق می‌افتد که وقتی چیزی را می‌بینم به این فکر کنم که او چه‌طور می‌کشیدش. انجیرها را توی کاسه‌ای‌ می‌بینم و تصور می‌کنم سالواتی‌یرا چه‌طور آن‌ها را به تصویر می‌کشید. درختی نظرم را جلب می‌کند، مثلا یک اکالیپتوس آبی خاکستری، و جوری می‌بینمش انگار مخلوق سالواتی‌یرا باشد. یا آدم‌ها؛ گاهی آن‌ها را توی رنگ‌وروغن می‌بینم، با رنگ‌هایی روشن و چشم‌گیر، با صورت‌های قرمز و زرد، قاه‌قاه خندیدن‌های کوبیستی، یا حالت‌هایی که او آدم‌ها را حین انجام‌شان شکار می‌کرد و می‌کشید، حالت کج کردن صورت‌شان، پا روی پا انداختن یا نشستن‌شان.

زیاد اتفاق می‌افتد که وقتی چیزی را می‌بینم به این فکر کنم که او چه‌طور می‌کشیدش. انجیرها را توی کاسه‌ای‌ می‌بینم و تصور می‌کنم سالواتی‌یرا چه‌طور آن‌ها را به تصویر می‌کشید. درختی نظرم را جلب می‌کند، مثلا یک اکالیپتوس آبی خاکستری، و جوری می‌بینمش انگار مخلوق سالواتی‌یرا باشد. یا آدم‌ها؛ گاهی آن‌ها را توی رنگ‌وروغن می‌بینم، با رنگ‌هایی روشن و چشم‌گیر، با صورت‌های قرمز و زرد، قاه‌قاه خندیدن‌های کوبیستی، یا حالت‌هایی که او آدم‌ها را حین انجام‌شان شکار می‌کرد و می‌کشید، حالت کج کردن صورت‌شان، پا روی پا انداختن یا نشستن‌شان.

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.