بریدههای کتاب در غرب خبری نیست مـَسـیـح 1402/11/12 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 106 رفیق من نمی خواستم تو را بکشم… حالا برای نخستین بار می بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک هایت، به فکر سر نیزه ات، و به فکر تفنگت بودم؛ ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی می بریم که خیلی دیر شده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبخت هایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشم به راه هستند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد و جان کندن یکسان. مرا ببخش رفیق. آخر چطور تو می توانی دشمن باشی؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می انداختیم آن، تو هم مثل کات و آلبرت، برادر من بودی. 2 20 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 1 0 1 Raha 1404/1/20 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 138 برایم خطرناک است که آن تجربیات را در قالب کلمات بیان کنم. می ترسم این تجربیات بیش از حد بزرگ شوند و دیگر نتوانم برشان غلبه کنم. اگر هر آنچه در جبهه اتفاق افتاده در بطن مان جا بگیرد چه بلایی سرمان خواهد آمد؟ 0 0 logical Carline 1403/6/14 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 12 این جنگ آنقدر ها هم بد نیست،اگر بگذراند کمی بیشتر بخوابیم 0 11 آفتاب شریفیراد 1403/5/27 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 18 آن زمانی که بهمان میآموختند وظیفه هر فردی در برابر کشورش از همه چیز بالاتر است، میدیدیم که رنج و و درد مرگ از همه چیز نیرومندتر است. 0 1 مهتاب پرتو 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 30 یک روز بالاخره خواهیم مرد ، بنابراین چ اهمیتی دارد 0 3 مریم محسنیزاده 1403/5/22 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 45 زمین برای هیچکس به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه میدهد، وقتی چهره و اندامش را از ترس ترکشها در آن پنهان میکند، زمین تنها یاور، برادر و مادر اوست. سرباز وحشت و اشکهایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان میکند، زمین به سرباز پناه میدهد و برای ده ثانیه رهایش میکند تا زندگی کند، بدود. ده ثانیه زندگی. دوباره او را پذیرا میشود و گاه برای هميشه. 0 1 Zahra poorali 1403/11/13 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 21 0 12 Kimia 1403/6/4 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 35 0 12 Zahra poorali 1403/11/16 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 119 0 34 Zahra poorali 1403/11/17 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 163 0 23 chino 1404/4/1 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 12 0 0 chino 1404/4/1 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 29 0 0 ریحانه مویدی 1403/9/16 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 89 امروز همچون مسافران صحنه های جوانی را پشت سر گذاشته ایم.حقایقِ دشوار ما را سوزانده؛همچون بازرگانان مقصد را میدانیم و همچون قصابان بخش های مفید را از زوائد تشخیص میدهیم.دیگر چیزی ما را نمی آزارد،گویی به همه چیز بیاعتنا شده ایم.ما در جوانی حضور داشتیم؛آیا به راستی زندگی کرده ایم؟ ما مثل کودکان بیکس ایم و مانند مردانِ با تجربه و بی رحم و سطحی و پُر از اندوه ایم.... باور دارم که از میان رفته ایم. 0 9 ثنا 1404/3/29 در جبهه ی غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 124 وحشت را در صورتی میتوان تحمل کرد که آن را نادیده بگیریم؛ اما اگر درباره آن فکر کنیم کشنده است 0 6 مهدی طبیعت شناس 1404/4/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 39 اگر به هر آدمی کمی قدرت بدهید هم به همان نحو رفتار می کند و آن را به دندان می گیرد. دقیقا مثل سگ. آدم در ذات خود یک جانور است است، فقط با رنگ و لعاب بیشتری. 0 6 _م/خوش بیان_ 1404/4/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 35 0 1 chino 1404/4/1 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 6 0 0 مهران داودی 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 74 هر سرباز بواسطه هزاران حادثه سلامت می ماند و به همین لحاظ هر سرباز به حوادث و قضا و قدر اعتقاد کامل دارد. 0 4 سیده هدی پورمانی 1403/5/29 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 1 آن روز، روح هیچ یک از ما خبردار نبود که به چه راهی قدم می گذاریم. فقیر و بیچاره ها از بقیه داناتر بودند. آن ها خوب می دانستند که جنگ جز بدبختی عاقبت دیگری ندارد و مزه ی بدبختی را هم که حسابی چشیده بودند، اما پولدارها سرشان به کار و کیف خودشان گرم بود. راستش همین پولدارها اگر کمی فکر می کردند، می فهمیدند که جنگ روی زندگی آن ها بیشتر اثر می گذارد. کات چینسکی عقیده داشت که بی خبری این عده نتیجه ی تربیت آن هاست که ابله بارشان آورده است، بگذریم. 0 17
بریدههای کتاب در غرب خبری نیست مـَسـیـح 1402/11/12 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 106 رفیق من نمی خواستم تو را بکشم… حالا برای نخستین بار می بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک هایت، به فکر سر نیزه ات، و به فکر تفنگت بودم؛ ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی می بریم که خیلی دیر شده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبخت هایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشم به راه هستند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد و جان کندن یکسان. مرا ببخش رفیق. آخر چطور تو می توانی دشمن باشی؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می انداختیم آن، تو هم مثل کات و آلبرت، برادر من بودی. 2 20 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 1 0 1 Raha 1404/1/20 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 138 برایم خطرناک است که آن تجربیات را در قالب کلمات بیان کنم. می ترسم این تجربیات بیش از حد بزرگ شوند و دیگر نتوانم برشان غلبه کنم. اگر هر آنچه در جبهه اتفاق افتاده در بطن مان جا بگیرد چه بلایی سرمان خواهد آمد؟ 0 0 logical Carline 1403/6/14 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 12 این جنگ آنقدر ها هم بد نیست،اگر بگذراند کمی بیشتر بخوابیم 0 11 آفتاب شریفیراد 1403/5/27 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 18 آن زمانی که بهمان میآموختند وظیفه هر فردی در برابر کشورش از همه چیز بالاتر است، میدیدیم که رنج و و درد مرگ از همه چیز نیرومندتر است. 0 1 مهتاب پرتو 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 30 یک روز بالاخره خواهیم مرد ، بنابراین چ اهمیتی دارد 0 3 مریم محسنیزاده 1403/5/22 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 45 زمین برای هیچکس به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه میدهد، وقتی چهره و اندامش را از ترس ترکشها در آن پنهان میکند، زمین تنها یاور، برادر و مادر اوست. سرباز وحشت و اشکهایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان میکند، زمین به سرباز پناه میدهد و برای ده ثانیه رهایش میکند تا زندگی کند، بدود. ده ثانیه زندگی. دوباره او را پذیرا میشود و گاه برای هميشه. 0 1 Zahra poorali 1403/11/13 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 21 0 12 Kimia 1403/6/4 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 35 0 12 Zahra poorali 1403/11/16 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 119 0 34 Zahra poorali 1403/11/17 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 163 0 23 chino 1404/4/1 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 12 0 0 chino 1404/4/1 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 29 0 0 ریحانه مویدی 1403/9/16 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 89 امروز همچون مسافران صحنه های جوانی را پشت سر گذاشته ایم.حقایقِ دشوار ما را سوزانده؛همچون بازرگانان مقصد را میدانیم و همچون قصابان بخش های مفید را از زوائد تشخیص میدهیم.دیگر چیزی ما را نمی آزارد،گویی به همه چیز بیاعتنا شده ایم.ما در جوانی حضور داشتیم؛آیا به راستی زندگی کرده ایم؟ ما مثل کودکان بیکس ایم و مانند مردانِ با تجربه و بی رحم و سطحی و پُر از اندوه ایم.... باور دارم که از میان رفته ایم. 0 9 ثنا 1404/3/29 در جبهه ی غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 124 وحشت را در صورتی میتوان تحمل کرد که آن را نادیده بگیریم؛ اما اگر درباره آن فکر کنیم کشنده است 0 6 مهدی طبیعت شناس 1404/4/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 39 اگر به هر آدمی کمی قدرت بدهید هم به همان نحو رفتار می کند و آن را به دندان می گیرد. دقیقا مثل سگ. آدم در ذات خود یک جانور است است، فقط با رنگ و لعاب بیشتری. 0 6 _م/خوش بیان_ 1404/4/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 35 0 1 chino 1404/4/1 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 6 0 0 مهران داودی 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 74 هر سرباز بواسطه هزاران حادثه سلامت می ماند و به همین لحاظ هر سرباز به حوادث و قضا و قدر اعتقاد کامل دارد. 0 4 سیده هدی پورمانی 1403/5/29 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 4.0 73 صفحۀ 1 آن روز، روح هیچ یک از ما خبردار نبود که به چه راهی قدم می گذاریم. فقیر و بیچاره ها از بقیه داناتر بودند. آن ها خوب می دانستند که جنگ جز بدبختی عاقبت دیگری ندارد و مزه ی بدبختی را هم که حسابی چشیده بودند، اما پولدارها سرشان به کار و کیف خودشان گرم بود. راستش همین پولدارها اگر کمی فکر می کردند، می فهمیدند که جنگ روی زندگی آن ها بیشتر اثر می گذارد. کات چینسکی عقیده داشت که بی خبری این عده نتیجه ی تربیت آن هاست که ابله بارشان آورده است، بگذریم. 0 17