بریدههای کتاب در جبهه غرب خبری نیست مهران داودی 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 74 هر سرباز بواسطه هزاران حادثه سلامت می ماند و به همین لحاظ هر سرباز به حوادث و قضا و قدر اعتقاد کامل دارد. 0 4 سیده هدی پورمانی 1403/5/29 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 آن روز، روح هیچ یک از ما خبردار نبود که به چه راهی قدم می گذاریم. فقیر و بیچاره ها از بقیه داناتر بودند. آن ها خوب می دانستند که جنگ جز بدبختی عاقبت دیگری ندارد و مزه ی بدبختی را هم که حسابی چشیده بودند، اما پولدارها سرشان به کار و کیف خودشان گرم بود. راستش همین پولدارها اگر کمی فکر می کردند، می فهمیدند که جنگ روی زندگی آن ها بیشتر اثر می گذارد. کات چینسکی عقیده داشت که بی خبری این عده نتیجه ی تربیت آن هاست که ابله بارشان آورده است، بگذریم. 0 17 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 0 16 مریم محسنیزاده 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 154 برای نخستینبار میبینم که تو هم انسانی هستی مثل من. من در هراس نارنجک، سرنيزه و تفنگ تو بودم؛ حالا چهرهٔ تو و همسرت و دوستانت را میبینم. مرا ببخش، رفیق. همیشه این چیزها را دیر درک میکنیم. چرا هیچوقت بهمان نمیگویند که شما نیز مثل ما موجودات بینوایی هستید؟ چرا نمیگویند که مادران شما هم مثل مادران ما نگران هستند؟ چرا نمیگویند هم ما و هم شما از مرگ يکسان هراس داریم و از مُردن و درد کشیدن میترسیم؟ مرا ببخش، رفیق. تو چطور میتوانستی دشمن من باشی، اگر این لباس نظامی و تفنگ را به دور بیندازیم؟ تو هم مثل کات و آلبرت برادر منی. 1 1 فاطمه 1403/6/1 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 80 پشت نیمکتهای مدرسه به ما یاد ندادند که چطور در باد و بوران سیگار روشن کنیم. یا چطور با هیزم تر آتش روشن کنیم و یا به ما یاد ندادند که نرمترین و راحتترین جا برای فرو کردن سرنیزه شکم آدم است نه سینه که سرنیزه لای دندهها گیر میکند. 0 6 مهران داودی 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 75 در سنگر مجاور موشها به دو گربه و یک سگحمله کرده آنها را کشته وخورده اند 0 1 مهران داودی 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 20 خیال می کنند که ما جوانان آهنی هستیم ؛ جوانان آهنی سن هیچکدام ما هنوز از بیست تجاوز نکرده اما جوانی و جوانی کردن مدتی است افول نموده دیگر مردمانی پیر و فرتوت شده ایم 0 5 Raha 1403/11/6 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 76 "ما دیگر جوان نیستیم.دیگر خیال نداریم در جهان توفان به پا کنیم.مدام در حال گریزیم.ازخود بیرون آمده ایم و پرواز می کنیم، از زندگی می گریزیم. هجده سال داشتیم و تازه شروع به دوست داشتن زندگی و جهان کرده بودیم که همه چیز تکه تکه شد." 0 13 mirshad 1403/12/20 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 76 نمیجنگیم، بلکه از خود دربرابر نیستی دفاع میکنیم. 0 9 Kimia 1403/6/4 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 29 0 17 مهران م 1403/1/21 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 82 یکجور و یکنواخت کامیونها تکان میخورند.یکجور و یکنواخت آن دو نفر داد میزنند و یکجور ویکنواخت باران میبارد.روی سر ما میبارد و روی سر مرده هایی که در میدان جنگ افتاده اند و روی بدن جوان موطلایی و زخم رو بازش که برای بدن بچه گانه ی او خیلی مهیب و کشنده است.روی قبر کمریش می بارد. و روی قلب ما. 0 9 mirshad 1403/12/11 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 18 با چشمان جوانمان دیدیم که چگونه مفهوم وطن، آنچه معلمهامان به ما آموخته بودند، در اینجا تبدیل شده بود به چشمپوشی کامل از شخصیت تا جایی که در برابر حقیرترین نظامیان بیچونوچرا خبردار بایستیم، سلام نظامی بدهیم، پاشنه بکوبیم، ناسزا بگوییم و هزاران کار احمقانه دیگر. 0 2 مهران داودی 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 23 ما با نشاط و نیت پاک سرباز شده بودیم ولی می دیدیم سعی دارند آن عقیده را از مخیله ما خارج کنند .دو سه هفته نگذشته بود به این مسئله پی بردیم که اقتدار و سیادت یک نفر پست چی که لباسش یراق داشته باشد خیلی بیشتر از تمام اقتدارات و اختیاراتی است که سابقا پدر و مادر,مربیان و کلیه محافل تمدن از افلاطون گرفته تا گوته جمعا بر سر ما داشتند. 0 1 مهران داودی 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 46 زمین برای هیچکس به اندازه سرباز حائز اهمیت نیست وقتی که سرباز از بیم, وحشت و هراس در مقابل آتش و گلوله مرگبار روی زمین دراز می کشد و خود را با قوت تمام به آن می فشارد . موقعی که سرباز دستهای خود را از خوف مرگ در زمین فرومی برد آنوقت زمین یگانه دوست و رفیق و یگانه برادر و مادر اوست که در پناه آن ترس و ناله خود را می سپارد, زمین است که ناله و ضجه او را جذب می کند و دوباره سرباز را رها کرده تا باز برای ده ثانیه بدود و زنده باشد و از نو او را در دامن و پناه خود بگیرد.گاهی می شود که زمین سرباز را در آغوش خود کشیده و برای ابد در دامن خود نگه می دارد. 0 2 Raha 3 روز پیش در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 128 انسان در رویای معجزه است و وقتی از خواب برمی خیزد دست هایش خالی است. 0 67 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 0 4 Hanā 1403/6/3 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 109 انسان در رویای معجزه است و وقتی از خواب برمیخیزد دستهایش خالی است. 0 35 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 0 23 الهام مطیعیان 1403/5/21 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 167 آدم بااااورش نمیشود که در چنین بدنهای خرد شده ای ، هنوز چهره ای وجود دارد که به زندگیِ روزانه چنگ زده. 0 32 Raha 3 روز پیش در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 144 0 0
بریدههای کتاب در جبهه غرب خبری نیست مهران داودی 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 74 هر سرباز بواسطه هزاران حادثه سلامت می ماند و به همین لحاظ هر سرباز به حوادث و قضا و قدر اعتقاد کامل دارد. 0 4 سیده هدی پورمانی 1403/5/29 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 آن روز، روح هیچ یک از ما خبردار نبود که به چه راهی قدم می گذاریم. فقیر و بیچاره ها از بقیه داناتر بودند. آن ها خوب می دانستند که جنگ جز بدبختی عاقبت دیگری ندارد و مزه ی بدبختی را هم که حسابی چشیده بودند، اما پولدارها سرشان به کار و کیف خودشان گرم بود. راستش همین پولدارها اگر کمی فکر می کردند، می فهمیدند که جنگ روی زندگی آن ها بیشتر اثر می گذارد. کات چینسکی عقیده داشت که بی خبری این عده نتیجه ی تربیت آن هاست که ابله بارشان آورده است، بگذریم. 0 17 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 0 16 مریم محسنیزاده 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 154 برای نخستینبار میبینم که تو هم انسانی هستی مثل من. من در هراس نارنجک، سرنيزه و تفنگ تو بودم؛ حالا چهرهٔ تو و همسرت و دوستانت را میبینم. مرا ببخش، رفیق. همیشه این چیزها را دیر درک میکنیم. چرا هیچوقت بهمان نمیگویند که شما نیز مثل ما موجودات بینوایی هستید؟ چرا نمیگویند که مادران شما هم مثل مادران ما نگران هستند؟ چرا نمیگویند هم ما و هم شما از مرگ يکسان هراس داریم و از مُردن و درد کشیدن میترسیم؟ مرا ببخش، رفیق. تو چطور میتوانستی دشمن من باشی، اگر این لباس نظامی و تفنگ را به دور بیندازیم؟ تو هم مثل کات و آلبرت برادر منی. 1 1 فاطمه 1403/6/1 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 80 پشت نیمکتهای مدرسه به ما یاد ندادند که چطور در باد و بوران سیگار روشن کنیم. یا چطور با هیزم تر آتش روشن کنیم و یا به ما یاد ندادند که نرمترین و راحتترین جا برای فرو کردن سرنیزه شکم آدم است نه سینه که سرنیزه لای دندهها گیر میکند. 0 6 مهران داودی 1403/5/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 75 در سنگر مجاور موشها به دو گربه و یک سگحمله کرده آنها را کشته وخورده اند 0 1 مهران داودی 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 20 خیال می کنند که ما جوانان آهنی هستیم ؛ جوانان آهنی سن هیچکدام ما هنوز از بیست تجاوز نکرده اما جوانی و جوانی کردن مدتی است افول نموده دیگر مردمانی پیر و فرتوت شده ایم 0 5 Raha 1403/11/6 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 76 "ما دیگر جوان نیستیم.دیگر خیال نداریم در جهان توفان به پا کنیم.مدام در حال گریزیم.ازخود بیرون آمده ایم و پرواز می کنیم، از زندگی می گریزیم. هجده سال داشتیم و تازه شروع به دوست داشتن زندگی و جهان کرده بودیم که همه چیز تکه تکه شد." 0 13 mirshad 1403/12/20 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 76 نمیجنگیم، بلکه از خود دربرابر نیستی دفاع میکنیم. 0 9 Kimia 1403/6/4 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 29 0 17 مهران م 1403/1/21 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 82 یکجور و یکنواخت کامیونها تکان میخورند.یکجور و یکنواخت آن دو نفر داد میزنند و یکجور ویکنواخت باران میبارد.روی سر ما میبارد و روی سر مرده هایی که در میدان جنگ افتاده اند و روی بدن جوان موطلایی و زخم رو بازش که برای بدن بچه گانه ی او خیلی مهیب و کشنده است.روی قبر کمریش می بارد. و روی قلب ما. 0 9 mirshad 1403/12/11 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 18 با چشمان جوانمان دیدیم که چگونه مفهوم وطن، آنچه معلمهامان به ما آموخته بودند، در اینجا تبدیل شده بود به چشمپوشی کامل از شخصیت تا جایی که در برابر حقیرترین نظامیان بیچونوچرا خبردار بایستیم، سلام نظامی بدهیم، پاشنه بکوبیم، ناسزا بگوییم و هزاران کار احمقانه دیگر. 0 2 مهران داودی 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 23 ما با نشاط و نیت پاک سرباز شده بودیم ولی می دیدیم سعی دارند آن عقیده را از مخیله ما خارج کنند .دو سه هفته نگذشته بود به این مسئله پی بردیم که اقتدار و سیادت یک نفر پست چی که لباسش یراق داشته باشد خیلی بیشتر از تمام اقتدارات و اختیاراتی است که سابقا پدر و مادر,مربیان و کلیه محافل تمدن از افلاطون گرفته تا گوته جمعا بر سر ما داشتند. 0 1 مهران داودی 1403/5/19 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 46 زمین برای هیچکس به اندازه سرباز حائز اهمیت نیست وقتی که سرباز از بیم, وحشت و هراس در مقابل آتش و گلوله مرگبار روی زمین دراز می کشد و خود را با قوت تمام به آن می فشارد . موقعی که سرباز دستهای خود را از خوف مرگ در زمین فرومی برد آنوقت زمین یگانه دوست و رفیق و یگانه برادر و مادر اوست که در پناه آن ترس و ناله خود را می سپارد, زمین است که ناله و ضجه او را جذب می کند و دوباره سرباز را رها کرده تا باز برای ده ثانیه بدود و زنده باشد و از نو او را در دامن و پناه خود بگیرد.گاهی می شود که زمین سرباز را در آغوش خود کشیده و برای ابد در دامن خود نگه می دارد. 0 2 Raha 3 روز پیش در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 128 انسان در رویای معجزه است و وقتی از خواب برمی خیزد دست هایش خالی است. 0 67 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 0 4 Hanā 1403/6/3 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 109 انسان در رویای معجزه است و وقتی از خواب برمیخیزد دستهایش خالی است. 0 35 علی 1402/3/24 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 1 0 23 الهام مطیعیان 1403/5/21 در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 167 آدم بااااورش نمیشود که در چنین بدنهای خرد شده ای ، هنوز چهره ای وجود دارد که به زندگیِ روزانه چنگ زده. 0 32 Raha 3 روز پیش در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 63 صفحۀ 144 0 0