بریده کتابهای رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 121 یک ضربالمثل انگلیسی میگوید «در کمد هر کسی اسکلتی متعلق به خود او پنهان شده است.» چیزی مانع میشود انگلیسیها، که معمولاً تفکر درستی دارند، حقیقت تماموکمال این ضربالمثل را دریابند. وحشتناکتر از همه این است که «متعلق به خود» بودنِ این اسکلت، به معنای حق مالکیت بر آن و لزوم پنهان کردنش از دست دیگران نیست، بلکه معنای «اسکلت خود همان فرد» را میدهد و کمد هم اینجا تعبیر ملیحی از جسم و بدنی است که اسکلتْ زمانی، یعنی پس از غیب شدن کمد، از آن بیرون خواهد افتاد. 0 3 •/غین عین🇵🇸/• 1403/6/19 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 129 با خودم فکر می کردم که ما خیلی عجیبیم فقط چیزی را می بینیم که دل مان می خواهد ببینیم! نه آن چیزی که واقعاً نشان مان می دهند.. 0 5 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 113 دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشتسرت برجا میماند. 0 3 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 86 اشک ریختن من برای عمومیشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. هیچوقت. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هر چند خیلی خوب میدانیم حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند. 0 0 شعیب شریعتی 1403/7/7 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 156 اشیاء کهنه و بیمصرف تسلطی عجیب بر انسان دارند. دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشت سرت بر جا میماند، یا برعکس، از جلوت سر در میآورد، در آن قلمرو نیستی که بهسرعت به سمت تو در حرکت است… خردهریزههای گذشته مثل لنگری هستند که روح را به چیزی بند میکنند که دیگر وجود ندارد. 1 18
بریده کتابهای رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 121 یک ضربالمثل انگلیسی میگوید «در کمد هر کسی اسکلتی متعلق به خود او پنهان شده است.» چیزی مانع میشود انگلیسیها، که معمولاً تفکر درستی دارند، حقیقت تماموکمال این ضربالمثل را دریابند. وحشتناکتر از همه این است که «متعلق به خود» بودنِ این اسکلت، به معنای حق مالکیت بر آن و لزوم پنهان کردنش از دست دیگران نیست، بلکه معنای «اسکلت خود همان فرد» را میدهد و کمد هم اینجا تعبیر ملیحی از جسم و بدنی است که اسکلتْ زمانی، یعنی پس از غیب شدن کمد، از آن بیرون خواهد افتاد. 0 3 •/غین عین🇵🇸/• 1403/6/19 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 129 با خودم فکر می کردم که ما خیلی عجیبیم فقط چیزی را می بینیم که دل مان می خواهد ببینیم! نه آن چیزی که واقعاً نشان مان می دهند.. 0 5 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 113 دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشتسرت برجا میماند. 0 3 فاطیما 1403/6/13 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 86 اشک ریختن من برای عمومیشا تازه شروع شده است، وقتی برایم مثل روز روشن شده که واقعاً دیگر هیچوقت او را نخواهم دید. هیچوقت. این واژه درست در لحظهای به عریانترین شکل در برابر ما پدیدار میشود که حکایت دارد به پایان نزدیک میشود ولی ما میخواهیم ادامهاش را بشنویم. هر چند خیلی خوب میدانیم حکایتهای واقعی چهقدر بیرحمانه قطع میشوند. 0 0 شعیب شریعتی 1403/7/7 رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید (داستان هایی از نویسندگان معاصر روس) آبتین گلکار 3.1 6 صفحۀ 156 اشیاء کهنه و بیمصرف تسلطی عجیب بر انسان دارند. دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشت سرت بر جا میماند، یا برعکس، از جلوت سر در میآورد، در آن قلمرو نیستی که بهسرعت به سمت تو در حرکت است… خردهریزههای گذشته مثل لنگری هستند که روح را به چیزی بند میکنند که دیگر وجود ندارد. 1 18