بریدههای کتاب خاطرات پزشک جوان امیرحسین اشتری 1403/10/25 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 115 0 21 مبینا🌴 1404/1/27 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 112 نه هرگز دیگر حتی در آستانه به خواب رفتن هم معرورانه با خود زمزمه نخواهم کرد که هیچ چیز دیگر نمی تواند مرا متعجب کند.نه! یک سال گذشت، و سال دیگر فرا رسید سالی که به اندازه سال اول عافلگیری خواهد داشت. این بدین معنی است که می بایست همچون سر سپرده ای فقط آموخت. 0 15 مبینا🌴 1404/2/11 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 193 نصف استکانی چای نوشید، با خود فکر کرد چه مایع دلپذیری در عرض پنج دقیقه درست می شود. 0 14 انوشه صادقی 1403/9/29 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 157 خوشبختی مانند سلامتی است:وقتی نزد کسی هست هیچ جلب توجه نمی کند، ولی هنگامی که سال ها می گذرند و می روند، آنوقت است که یاد خوشبختی در سرت زنده می شود 1 50 Fatima 1404/3/30 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 85 0 20 گنجور کوچک 1404/3/28 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 37 0 1 انوشه صادقی 1403/9/29 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 117 خود را شکست خورده احساس می کردم، خرد شده و درهم شکسته به دست بی رحم سرنوشت 0 2 Shabnam 1402/5/5 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 1 بله جناب بولگاکوف اعظم من هم با شما موافقم😊 《 خواب چیز خوبی است!...》 《 ...خوابی که درمان کننده ی همه ی دردهاست.》 0 29 مهران م 1403/10/2 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 93 پس دنیا در روز تولد من کجا رفته است؟ 0 4 نفس حسینی 1404/3/16 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 109 گویی در این دور و بر هیچچیز تغییر نکرده بود. ولی خود من سخت تغییر کرده بودم. قصد دارم در تنهایی کامل، این شبِ خاطرات را جشن بگیرم. 0 17 Bêhzad Muhemmedî 1403/9/14 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 131 نه. دیگر هرگز، حتی موقع خواب، مغرورانه به خودم نمینازم که هیچ چیزی باعث حیرت و سردرگمی من نمیشود. نه. یک سال گذشت، سال دوم هم میگذرد و به همان اندازهی سال اول برای من غافلگیری در چنته خواهد داشت....یعنی همچنان باید سر به زیر بود و یاد گرفت. 1 5 Fatima 1404/3/30 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 130 0 4 Shabnam 1402/5/9 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 197 《بسوز آتش چراغ من ، آهسته بسوز. می خواهم بعد از هیاهوهای مسکو استراحت کنم، می خواهم آن هارا فراموش کنم.فراموش هم کردم.فراموش کردم.》 0 23 مبینا🌴 1404/1/27 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 109 0 7 Fatemeh Alinori 1403/11/11 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 131 0 2 Shabnam 1402/5/9 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 157 《 ... خوشبختی مانند سلامتی است: وقتی نزد کسی هست، هیچ جلب توجه نمی کند،ولی هنگامی که سالها میگذرندو می روند آن وقت است که یاد خوشبختی درسرت زنده می شود،چه جور هم زنده می شود!》 0 28 فاطمه زهرا 🥭 1404/4/2 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 112 خانم جان، برای زاییدن جایی بهتر از پل پیدا نکردی؟ چرا با اسب نیامدی؟ پاسخ داد:پدرشوهرم اسب نداد.گفت پنج ویراستا (واحد سنجش مسافت) بیشتر نیست،خودت میتوانی بروی،گفت زن سالمی هستی،لازم نیست بیخود اسب را خسته کنیم... گفتم:پدرشوهرت احمق و بی پدر مادر است. 0 2 مبینا🌴 1404/1/27 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 96 خواب چه چیز خوشایندی است. 2 20 Fatima 1404/3/31 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 210 1 4 نفس حسینی 1404/3/18 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 190 خلاصه آنکه انسانی در کار نیست. از این دنیا بریده شده. یک جسد است که حرکت میکند و غم میخورد و رنج میکشد. 0 4
بریدههای کتاب خاطرات پزشک جوان امیرحسین اشتری 1403/10/25 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 115 0 21 مبینا🌴 1404/1/27 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 112 نه هرگز دیگر حتی در آستانه به خواب رفتن هم معرورانه با خود زمزمه نخواهم کرد که هیچ چیز دیگر نمی تواند مرا متعجب کند.نه! یک سال گذشت، و سال دیگر فرا رسید سالی که به اندازه سال اول عافلگیری خواهد داشت. این بدین معنی است که می بایست همچون سر سپرده ای فقط آموخت. 0 15 مبینا🌴 1404/2/11 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 193 نصف استکانی چای نوشید، با خود فکر کرد چه مایع دلپذیری در عرض پنج دقیقه درست می شود. 0 14 انوشه صادقی 1403/9/29 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 157 خوشبختی مانند سلامتی است:وقتی نزد کسی هست هیچ جلب توجه نمی کند، ولی هنگامی که سال ها می گذرند و می روند، آنوقت است که یاد خوشبختی در سرت زنده می شود 1 50 Fatima 1404/3/30 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 85 0 20 گنجور کوچک 1404/3/28 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 37 0 1 انوشه صادقی 1403/9/29 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 117 خود را شکست خورده احساس می کردم، خرد شده و درهم شکسته به دست بی رحم سرنوشت 0 2 Shabnam 1402/5/5 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 1 بله جناب بولگاکوف اعظم من هم با شما موافقم😊 《 خواب چیز خوبی است!...》 《 ...خوابی که درمان کننده ی همه ی دردهاست.》 0 29 مهران م 1403/10/2 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 93 پس دنیا در روز تولد من کجا رفته است؟ 0 4 نفس حسینی 1404/3/16 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 109 گویی در این دور و بر هیچچیز تغییر نکرده بود. ولی خود من سخت تغییر کرده بودم. قصد دارم در تنهایی کامل، این شبِ خاطرات را جشن بگیرم. 0 17 Bêhzad Muhemmedî 1403/9/14 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 131 نه. دیگر هرگز، حتی موقع خواب، مغرورانه به خودم نمینازم که هیچ چیزی باعث حیرت و سردرگمی من نمیشود. نه. یک سال گذشت، سال دوم هم میگذرد و به همان اندازهی سال اول برای من غافلگیری در چنته خواهد داشت....یعنی همچنان باید سر به زیر بود و یاد گرفت. 1 5 Fatima 1404/3/30 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 130 0 4 Shabnam 1402/5/9 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 197 《بسوز آتش چراغ من ، آهسته بسوز. می خواهم بعد از هیاهوهای مسکو استراحت کنم، می خواهم آن هارا فراموش کنم.فراموش هم کردم.فراموش کردم.》 0 23 مبینا🌴 1404/1/27 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 109 0 7 Fatemeh Alinori 1403/11/11 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 131 0 2 Shabnam 1402/5/9 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 157 《 ... خوشبختی مانند سلامتی است: وقتی نزد کسی هست، هیچ جلب توجه نمی کند،ولی هنگامی که سالها میگذرندو می روند آن وقت است که یاد خوشبختی درسرت زنده می شود،چه جور هم زنده می شود!》 0 28 فاطمه زهرا 🥭 1404/4/2 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 112 خانم جان، برای زاییدن جایی بهتر از پل پیدا نکردی؟ چرا با اسب نیامدی؟ پاسخ داد:پدرشوهرم اسب نداد.گفت پنج ویراستا (واحد سنجش مسافت) بیشتر نیست،خودت میتوانی بروی،گفت زن سالمی هستی،لازم نیست بیخود اسب را خسته کنیم... گفتم:پدرشوهرت احمق و بی پدر مادر است. 0 2 مبینا🌴 1404/1/27 خاطرات پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 96 خواب چه چیز خوشایندی است. 2 20 Fatima 1404/3/31 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 210 1 4 نفس حسینی 1404/3/18 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 53 صفحۀ 190 خلاصه آنکه انسانی در کار نیست. از این دنیا بریده شده. یک جسد است که حرکت میکند و غم میخورد و رنج میکشد. 0 4