بریده‌های کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا

مهم نیست که امروز چقدر اوضاع بد است. فردا اوضاع خیلی بهتر خواهد بود.

مشکل مثل عشق یک طرفه است. میدانم طرف مقابل هیچوقت عاشقم نمیشود،اما نمیتوانم از کسی که دلم را برده دست بکشم.

بجنگ.نهایت تلاشت رو بکن.حتی نبردی که میدونی قراره توش ببازی،ارزش جنگیدن داره.

آدم‌هایی که لا به لای ابرها زندگی می‌کنند لیاقت این را دارند که سرشان هر از گاهی به سنگ بخورد.

وقتی اوضاع ناجور است،باید بار آنرا تنهایی به دوش بکشی.

اگر زندگی آنها مثل قایق بود،چیزی تا غرق شدن نمانده بود.انها با بیرون ریختن آب های جمع شده با سطل تا به حال روی آب مانده بودند، اما نمی‌توانستند تا ابد به این شکل زنده بمانند.

مهم نیست که اوضاع چقدر بد است فردا اوضاع خیلی بهتر خواهد شد.

تا وقتی چیزی را تجربه نکرده اید، نمی توانید درکی از آن داشته باشید.

پدیده ها از نظر ها دور نمی مانند.

وقتی قلب انسان ها از یکدیگر دور می شوند دیگر راهی برای جبران وجود ندارد.

به او آموخت که گره هایی که ما را به هم پیوند می دهند تا چه اندازه ضعیف هستند.

مهم نیست که امروز چقدر اوضاع بده.فردا اوضاع خیلی بهتر خواهد بود.

کوسوکه احساس می‌کرد ماهی کوچکی است که در اعماق اقیانوس افتاده است، جایی که مردم معجزه زنده بودن را جشن می‌گرفتند.اما این دنیایی نبود که او بتواند در آن زندکی کند...

قلب آنها از هم دور شده بود. وقتی این اتفاق بیافتد،دیگر تلاش برای درست کردن اوضاع بی فایده است

حالا که نمیتوانست به آهنگ بیتلز گوش دهد، دلیلی نداشت در خانه بماند.

معتقدم وقتی اوضاع بغرنج میشود ، خودت باید سختی آن را تحمل کنی...