بریده کتابهای به زبان مادری گریه می کنیم رعنا حشمتی 1402/9/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 20 در هر صورت، نوشتن به زبانی دیگر عملی است که تقریباً همیشه پیش از آن با نوعی لکنت دستبهگریبانی؛ لکنتی که نشانهی ترس است: میترسی آنطرف خط پا بگذاری و چیزی عزیز را از دست بدهی، مخصوصاً کودکیات را. نویسندهای که به زبانی غیر از زبان مادریاش مینویسد وضعیت خاصی را تجربه میکند. ناچار است آنچه از دست داده را به زبانی بازیابد که با تجربهی خودش از سالهای درهمآمیختگی شدید زبان و اشیا بیگانه است. 2 26 پواد پایت 1403/3/20 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 155 خواندن اساساً فعالیتی شبانه است، حتی اگر روزها انجامش بدهی. کسی که میخواند، از واقعیت دست میکشد و غرق نوشته میشود. او با رخنه در دنیای محصور روی کاغذ، چشم بر جهان بیرونی میبندد. انگار شب بر جان خواننده سایه میاندازد. حکم لازمالاجرای شب این است: هر چه در شب شروع شود باید در شب به پایان برسد چون در شب نه سایهبانی هست که زیرش نفس تازه کنی و نه سرپناهی هست که در آن پنهان شوی. شب چیزی نیست مگر تکسایهای که همه چیز را در بر میگیرد. شاید برای همین است که شب وادی کارهایی است که میشود در یک نفس و یک نشست تمامشان کرد؛ وادی آخرین دیدارها؛ وادی گزیدهها. و کتاب برترین گزیدهی ممکن است. 1 44 رعنا حشمتی 1402/9/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 62 نثر مستبد است و بیرحم، اما جوانمردانه بازی میکند. شعر گریزپاست و فریبنده؛ نه چیزی میبخشد و نه وعدهای میدهد. آخرین سطر شعر چیزی را ثبت میکند که تا ثانیهای پیشتر وجود نداشته است. و از این روست که شعر ناقص و بریده نداریم. در مقابل، هر نثری از جهاتی ناتمام است. 2 22 رعنا حشمتی 1402/9/11 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 100 حالا میتوانم بگویم من همیشه جوری شعر گفتهام که انگار میخواهم عزیرترین داراییهایم را در چمدانی سبک و جمعوجور جا بدهم چون قرار است جایی بروم که دربارهاش هیچ نمیدانم و نمیخواهم بارم را سنگین کنم. اما راستش میترسم اگر بگویم مهمترین منبع الهام ادبیام نه این یا آن شاعر پرآوازه، که کیفها و چمدانهای سامسونت بودهاند دیگر کسی جدیام نگیرد. 0 12 پواد پایت 1403/3/27 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 189 ... چون فقط وقتی گریه را بس کنی، میتوانی بنویسی. 1 12 فرشته سجادی فر 1403/1/3 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 84 البته نمیشود به مهاجر زادگانی که از زبان مادری شان دست کشیده اند تا در فرهنگ جدید پذیرفته شوند خرده گرفت اما این که زبان خودت را با لهجه ی خارجی از ریخت بیندازی تا تحسین و تمجید ناچیزی نصیبت شود و کسی هم نفهمد زبانت را گم کرده ای به گمانم نه تنها بی خردی محض است بلکه مثل این است که روحت را به شیطان بفروشی. 0 19 فاطمه 1403/5/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 164 معنای حزن را فهمیده بودم. دریایی که کسی به ساحل کوفتن امواجش را نمیبیند گویی اصلا موجی نساخته. و مگر حزن چیزی جز بیموجی است؟ 1 44 رعنا حشمتی 1402/9/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 60 به خاطر نوشتن است که کلمه حاکم بلامنازعِ وادی زبان شده و به خاطر نوشتن است که گاهی خیال میکنیم سخن گفتن یعنی وصل کردن کلمهها به یکدیگر. اما میدانیم که چنین نیست و حرف زدن چیزی است شبیه پریدن از سنگی به سنگ دیگر، برای عبور از تندآب رود. ما سر راهمان فقط روی بعضی از سنگها پا میگذاریم؛ آنهایی که جای پای محکمی به ما میدهند تا روی سنگهای بعدی بپریم. فقط به سبب این «نفی» نسبی بعضی از سنگهاست که میتوانیم به کرانهی دیگر رود برسیم. 0 5 پواد پایت 1403/3/26 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 164 بچه که بودم سفت و سخت عقیده داشتم که با پایان تعطیلات تابستان، دریا دیگر موج نمیسازد. وقتی متوجه شدم این طور نیست و بعد از بازگشت ما به مدرسه هم امواج دریا همچنان سر به ساحل میکوبند مات و مبهوت ماندم. نمیتوانستم این اتلاف انرژی و زیبایی را درک کنم. نمیفهمیدم وقتی کسی در ساحل نیست که امواج را ببیند چرا دریا همچنان موج میسازد. به خودم دلداری میدادم که شاید وقتی ما در مدرسهایم، کسی در ساحل است و امواج را تماشا میکند؛ کسی که وظیفه دارد دریا را تک و تنها به حال خودش نگذارد. اما کار از کار گذشته بود. دیگر میتوانستم دریایی را که به حال خودش رها شده تصور کنم؛ دریایی که همیشه همان احوال را دارد. معنای حزن را فهمیده بودم. دریایی که کسی به ساحل کوفتن امواجش را نمیبیند، گویی اصلا موجی نساخته. و مگر حزن چیزی جز بیموجی است؟ 4 65 پواد پایت دیروز به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 146 من پنجرههای دوجداره را دوست دارم، همانقدر که داستان را. و آن خلأ ناب، آن انقطاع و گسست از غوغای جهان که با بستن پنجرهای دوجداره به دست میآید را در داستان هم مییابم. 0 20 محمدامین اکبری 1402/12/16 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 188 وضعیت بغرنجی است. وقتی خیال میکنی بالاخره از بند کلمهها، از پیچ و خم دستور زبان، و از اصطلاحات ترجمهنشدنی به زبانهای دیگر خلاص شدهای و پس از سالها حرف زدن، خواب دیدن، عشق ورزیدن و فحش دادن به زبانی دیگر، خودت را از بند زبان مادریات رهاندهای، ناگهان میبینی زبان قدیمیات ناپدید نشده بلکه -درست مثل رسوبات املاح دریا که به بدن نهنگ میچسبند و تودههایی بزرگ میسازند- به نواحی خاصی از وجودت محدود شده. یکی از نواحیای که زبان قدیمی در آنها بیشترین دوام و ماندگاری را دارد گریه است. 1 42 نشر اطراف 1402/10/12 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 5 0 39 رعنا حشمتی 1402/9/11 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 88 وقتی به خط کشیدن زیر جملهها عادت کنی دیگر دست خودت نیست. خطها تکثیر میشوند. طاعون میشوند و سایه میاندازند روی کتاب. کتابی دیگر درون کتاب ظاهر میشود؛ یک جمهوری خودمختار. آدمی که چنین عادتی دارد به خودش میگوید حالا که زیر آن جمله را خط کشیدم، پس چرا زیر این یکی خط نکشم، و این یکی، و این یکی. آدمی که زیر جملهها خط میکشد انگار نویسندهی دومی میشود که جملههایی را که دلش میخواسته خودش آنها را بنویسد از دل کتاب بیرون میکشد. انگار با کتاب گلاویز میشود و بعضی جملههایش را شکار میکند. 1 23 پواد پایت 1403/3/3 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 140 حالا دیگر مطابق چمدانی که بستهام سفر میکنم. چمدان میبندم و چمدانِ بستهشده، دیر یا زود، نشانم میدهد که مناسبترین مقصدش کجاست. به نظرم درستش همین است که چمدانمان را برداریم و برویم فرودگاه تا بعد از بررسی چمدانمان بگویند باید با کدام پرواز راهی شویم. به اینترتیب چمدان بستن اصلا نگرانمان نمیکند. اصلا وقتی ندانیم سفرْ ما را به کجا خواهد برد، انتخاب هر لباس و هر خردهریز هیجان عجیبی دارد. 0 12
بریده کتابهای به زبان مادری گریه می کنیم رعنا حشمتی 1402/9/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 20 در هر صورت، نوشتن به زبانی دیگر عملی است که تقریباً همیشه پیش از آن با نوعی لکنت دستبهگریبانی؛ لکنتی که نشانهی ترس است: میترسی آنطرف خط پا بگذاری و چیزی عزیز را از دست بدهی، مخصوصاً کودکیات را. نویسندهای که به زبانی غیر از زبان مادریاش مینویسد وضعیت خاصی را تجربه میکند. ناچار است آنچه از دست داده را به زبانی بازیابد که با تجربهی خودش از سالهای درهمآمیختگی شدید زبان و اشیا بیگانه است. 2 26 پواد پایت 1403/3/20 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 155 خواندن اساساً فعالیتی شبانه است، حتی اگر روزها انجامش بدهی. کسی که میخواند، از واقعیت دست میکشد و غرق نوشته میشود. او با رخنه در دنیای محصور روی کاغذ، چشم بر جهان بیرونی میبندد. انگار شب بر جان خواننده سایه میاندازد. حکم لازمالاجرای شب این است: هر چه در شب شروع شود باید در شب به پایان برسد چون در شب نه سایهبانی هست که زیرش نفس تازه کنی و نه سرپناهی هست که در آن پنهان شوی. شب چیزی نیست مگر تکسایهای که همه چیز را در بر میگیرد. شاید برای همین است که شب وادی کارهایی است که میشود در یک نفس و یک نشست تمامشان کرد؛ وادی آخرین دیدارها؛ وادی گزیدهها. و کتاب برترین گزیدهی ممکن است. 1 44 رعنا حشمتی 1402/9/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 62 نثر مستبد است و بیرحم، اما جوانمردانه بازی میکند. شعر گریزپاست و فریبنده؛ نه چیزی میبخشد و نه وعدهای میدهد. آخرین سطر شعر چیزی را ثبت میکند که تا ثانیهای پیشتر وجود نداشته است. و از این روست که شعر ناقص و بریده نداریم. در مقابل، هر نثری از جهاتی ناتمام است. 2 22 رعنا حشمتی 1402/9/11 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 100 حالا میتوانم بگویم من همیشه جوری شعر گفتهام که انگار میخواهم عزیرترین داراییهایم را در چمدانی سبک و جمعوجور جا بدهم چون قرار است جایی بروم که دربارهاش هیچ نمیدانم و نمیخواهم بارم را سنگین کنم. اما راستش میترسم اگر بگویم مهمترین منبع الهام ادبیام نه این یا آن شاعر پرآوازه، که کیفها و چمدانهای سامسونت بودهاند دیگر کسی جدیام نگیرد. 0 12 پواد پایت 1403/3/27 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 189 ... چون فقط وقتی گریه را بس کنی، میتوانی بنویسی. 1 12 فرشته سجادی فر 1403/1/3 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 84 البته نمیشود به مهاجر زادگانی که از زبان مادری شان دست کشیده اند تا در فرهنگ جدید پذیرفته شوند خرده گرفت اما این که زبان خودت را با لهجه ی خارجی از ریخت بیندازی تا تحسین و تمجید ناچیزی نصیبت شود و کسی هم نفهمد زبانت را گم کرده ای به گمانم نه تنها بی خردی محض است بلکه مثل این است که روحت را به شیطان بفروشی. 0 19 فاطمه 1403/5/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 164 معنای حزن را فهمیده بودم. دریایی که کسی به ساحل کوفتن امواجش را نمیبیند گویی اصلا موجی نساخته. و مگر حزن چیزی جز بیموجی است؟ 1 44 رعنا حشمتی 1402/9/10 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 60 به خاطر نوشتن است که کلمه حاکم بلامنازعِ وادی زبان شده و به خاطر نوشتن است که گاهی خیال میکنیم سخن گفتن یعنی وصل کردن کلمهها به یکدیگر. اما میدانیم که چنین نیست و حرف زدن چیزی است شبیه پریدن از سنگی به سنگ دیگر، برای عبور از تندآب رود. ما سر راهمان فقط روی بعضی از سنگها پا میگذاریم؛ آنهایی که جای پای محکمی به ما میدهند تا روی سنگهای بعدی بپریم. فقط به سبب این «نفی» نسبی بعضی از سنگهاست که میتوانیم به کرانهی دیگر رود برسیم. 0 5 پواد پایت 1403/3/26 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 164 بچه که بودم سفت و سخت عقیده داشتم که با پایان تعطیلات تابستان، دریا دیگر موج نمیسازد. وقتی متوجه شدم این طور نیست و بعد از بازگشت ما به مدرسه هم امواج دریا همچنان سر به ساحل میکوبند مات و مبهوت ماندم. نمیتوانستم این اتلاف انرژی و زیبایی را درک کنم. نمیفهمیدم وقتی کسی در ساحل نیست که امواج را ببیند چرا دریا همچنان موج میسازد. به خودم دلداری میدادم که شاید وقتی ما در مدرسهایم، کسی در ساحل است و امواج را تماشا میکند؛ کسی که وظیفه دارد دریا را تک و تنها به حال خودش نگذارد. اما کار از کار گذشته بود. دیگر میتوانستم دریایی را که به حال خودش رها شده تصور کنم؛ دریایی که همیشه همان احوال را دارد. معنای حزن را فهمیده بودم. دریایی که کسی به ساحل کوفتن امواجش را نمیبیند، گویی اصلا موجی نساخته. و مگر حزن چیزی جز بیموجی است؟ 4 65 پواد پایت دیروز به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 146 من پنجرههای دوجداره را دوست دارم، همانقدر که داستان را. و آن خلأ ناب، آن انقطاع و گسست از غوغای جهان که با بستن پنجرهای دوجداره به دست میآید را در داستان هم مییابم. 0 20 محمدامین اکبری 1402/12/16 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 188 وضعیت بغرنجی است. وقتی خیال میکنی بالاخره از بند کلمهها، از پیچ و خم دستور زبان، و از اصطلاحات ترجمهنشدنی به زبانهای دیگر خلاص شدهای و پس از سالها حرف زدن، خواب دیدن، عشق ورزیدن و فحش دادن به زبانی دیگر، خودت را از بند زبان مادریات رهاندهای، ناگهان میبینی زبان قدیمیات ناپدید نشده بلکه -درست مثل رسوبات املاح دریا که به بدن نهنگ میچسبند و تودههایی بزرگ میسازند- به نواحی خاصی از وجودت محدود شده. یکی از نواحیای که زبان قدیمی در آنها بیشترین دوام و ماندگاری را دارد گریه است. 1 42 نشر اطراف 1402/10/12 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 5 0 39 رعنا حشمتی 1402/9/11 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 88 وقتی به خط کشیدن زیر جملهها عادت کنی دیگر دست خودت نیست. خطها تکثیر میشوند. طاعون میشوند و سایه میاندازند روی کتاب. کتابی دیگر درون کتاب ظاهر میشود؛ یک جمهوری خودمختار. آدمی که چنین عادتی دارد به خودش میگوید حالا که زیر آن جمله را خط کشیدم، پس چرا زیر این یکی خط نکشم، و این یکی، و این یکی. آدمی که زیر جملهها خط میکشد انگار نویسندهی دومی میشود که جملههایی را که دلش میخواسته خودش آنها را بنویسد از دل کتاب بیرون میکشد. انگار با کتاب گلاویز میشود و بعضی جملههایش را شکار میکند. 1 23 پواد پایت 1403/3/3 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.8 8 صفحۀ 140 حالا دیگر مطابق چمدانی که بستهام سفر میکنم. چمدان میبندم و چمدانِ بستهشده، دیر یا زود، نشانم میدهد که مناسبترین مقصدش کجاست. به نظرم درستش همین است که چمدانمان را برداریم و برویم فرودگاه تا بعد از بررسی چمدانمان بگویند باید با کدام پرواز راهی شویم. به اینترتیب چمدان بستن اصلا نگرانمان نمیکند. اصلا وقتی ندانیم سفرْ ما را به کجا خواهد برد، انتخاب هر لباس و هر خردهریز هیجان عجیبی دارد. 0 12