بریدههای کتاب اقیانوسی در ذهن suny 1403/6/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 220 پی میدانست که باید صبر کند و نباید دردش را رها کند؛ دردی که بخشی از خودش شده بود. بدون آن درد، او چه کسی بود؟ این فکر او را ترساند. پس او هم مانند اشباح نیم زنده و نیم مردهی دیگر، شروع کرد به پرسه زدن در راهروهای دخمه. 0 5 suny 1403/4/30 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 71 اعداد دارن داستانی رو می گن که تو لیاقت شنیدنش رو نداری! 8 3 suny 1403/4/31 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 20 دوشنبه صبح، مثل یک باران خُنک کانزاسی توی یک روز داغ و مرطوب از راه رسید. بهتر است بگویم چه خوب که رسید، چون حالا حداقل یک برنامه داشتم. میدانستم اول تاریخ داریم و بعدش لاتین، انگلیسی و ریاضی. علوم و فیزیک هم می ماندند برای بعد از ظهر. فهمیدم اگر از قبل بدانم چه اتفاقی قرار است بیفتد، شاید خودم را پیدا کنم. همان چیزی که به شدت بهش نیاز داشتم؛ پیدا شدن. 0 4 زهرا 1403/10/9 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 285 "جکی اون بالا هم درست مثل همین پایینه. دنبال چیزایی بگرد که همهی ما رو به هم وصل میکنن. راههایی رو پیدا کن که از مسیرمون میگذرن، زندگی ما رو قطع میکنن و قلبامون رو گره میزنن." 0 2 niya 1402/12/28 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 292 سوال:آیا شیر اسب آبی صورتی است؟ سوال:آیا مِین تنها ایالت تک کلمه ای است؟ سوال:آیا رگاتا یک مسابقه ی قایق رانی در آب راهه های ونیز بوده است؟ جواب:بله.بله.بله.بیشتر منابع خلاف این را میگویند،اما من می خواهم در این موارد طرف اِرلی را بگیرم.🙃 0 11 suny 1403/6/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 252 «همه مون هرازگاهی راهمون رو گم میکنیم. من میدونستم برمیگردی.تقصیر تو نبود.» چهقدر دلم میخواست این حرفها را باور کنم؛ حرفهایی که باعث میشدند بخشیده شوم. کلمه ها مثل آبشار عظیمی ذهنم را می شستند، سر تا پایم را پاک میکردند و من را با یک جریان آرام میبردند. 0 27 نیلا 1403/8/4 رد پای افسانه کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 5 ولی ظاهر و باطن همین است دیگر و تو همانی هستی که هستی. 0 11 Hedyeh 1404/5/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 14 انگار کسی نمیفهمید هر چهقدر هم که کنارش باشم، او فرسنگها از من دور است. 0 2 Zahra 1404/6/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 86 این ذات گُم شدن بود؛ این که آزاد هستی همهجا بروی، اما واقعاً نمیدانی همهجا کجاست. 0 8 Roya 1404/5/2 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 67 او در آرزوی ماه میخواند و در تمنای ستارهها. آواز او رویا بود و اشتیاق. 0 10 Roya 1404/5/5 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 125 هِی میخواستم بهش بگویم گفته بودم که باکی رو نیار، اما مامان همیشه میگفت نمک روی زخم کسی نریز، چون هیچوقت مزهاش از دهن آدم بیرون نمیره؛ برای همین دهانم را بستم. 0 11 Hedyeh 1404/5/5 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 255 اما من بیشتر از همهی آدمها میتوانستم این نیاز را بفهمم که باور داشته باشی آن کسی که دوستش داری زنده است، روبهرویت میایستد و او هم دوستت دارد. 0 6 اسما نصرالهی روشن 1404/5/8 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 68 همچنان داشت باران میبارید. برای برگشتن به خوابگاه یا باید کفشهای تنیس خیسم را میپوشیدم، یا جورابهایم را در میآوردم و با پای برهنه میرفتم. جلوی در ایستاده بودم و به باران نگاه میکردم که چه طور روی شیشهی در پشتی مدرسه، رودخانه درست میکند. سرمای پلههای سیمانی را که از جورابهایم بالا می آمد، حس میکردم. پایم برهنه بود. بعد صدای زنی را شنیدم که آواز میخواند؛ قوی، پراحساس، لطیف و دردآور. یک چیزی از درون آزارم میداد. مثل یک زانوی زخمی که توی باران تیر میکشد. صدا از زیرزمین میآمد. همینطور که از پله ها میرفتم پایین، یادم افتاد از آخرین باری که صدای زنی را شنیدهام خیلی وقت میگذرد. فکر کنم آخرین بار، بعد از مرگ مامان بود که چندتا خانم از کلیسا برای مراسم آمده بودند و بیشتر از روی همدردی زمزمه میکردند... یا آن پیرزن سیگاری توی مراسم خاکسپاری که صدایش از پدرم هم کلفتتر بود... نه! آخرین نفر، خانم بی، کتابدار مدرسه بود که مثل همهی کتابدارها جوری حرف میزد که انگار دارد به آدم میگوید هیس. رفتم جلوتر. انگار صدای زن کاملاً متفاوتی بود. او در آرزوی ماه میخواند و در تمنای ستارهها. آواز او رویا بود و اشتیاق. به اتاق تأسیسات که نزدیکتر شدم، توانستم صداهای تلق تولوق و خش خش را بشنوم. فهمیدم که ضدحال خوردهام و صدا از گرامافون میآید. 0 4 اسما نصرالهی روشن 1404/5/11 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 176 معلوم بود گونار اصلاً تحت تأثیر دانش نجومی من قرار نگرفته، چون غرغر کرد:« کسی راجع به دونستن اسم ستارهها صحبت نکرد! آسمون برای مسابقه یا امتحان. نیست تنها سؤال اینه که آیا میتونی بالا رو نگاه کنی و همه چی رو ببینی؟ اسمای صُورفلکی هیچ اهمیتی ندارن! ستارهها هم به هم وصل نیستن! ستارهها برای این توی آسمون هستن که بهشون خیره بشیم، اونا رو تحسین کنیم و ازشون لذت ببریم... مثل ماهیگیری با قلاب! هدف از ماهیگیری با قلاب، گرفتن ماهی نیست؛ هدف اینه که از آب و نسیم و ماهیایی که دور پات شنا میکنن، لذت ببری، حالا اگه تونستی یه ماهی هم بگیری خوبه ولی اگه نتونستی... چه بهتر! چون معنیش اینه که باید دوباره برگردی و از اول تلاش کنی.» 0 8 یــارا 1404/5/15 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 1 تا وقتی مطمئن نشدی که یه کندو دیگه لونه زنبور نیست دستت رو نکن داخلش! 0 2 یــارا 1404/5/15 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 1 مامانم همیشه میگفت: بالاخره به اونجایی که میخوای میرسی حتی اگه قبلش از هزار جای دیگه سر در آورده باشی. 0 3 اسما نصرالهی روشن 1404/5/17 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 216 3 44 زهرا 1403/9/30 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 99 "درتی هیچوقت توتو رو ترک نکرد، روت هیچوقت نیومی رو ترک نکرد و کاپیتان آمریکا هم هیچوقت باکی رو ترک نمیکنه." 0 2 نیلا 1403/8/4 رد پای افسانه کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 205 اتصال نقاط؛ مادرم میگفت ستاره شناسی همینه. اون بالا شبیه این پایینه، جکی. تو باید دنبال چیز هایی بگردی که همه ی ما رو به هم وصل میکنه. راه هایی رو پیدا کنی که مسیر هامون و به هم میرسونه، زندگی هامون باهم تلافی میکنه و قلب هامون به هم گره میخوره 0 10 زهرا 1403/9/30 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 216 "فیشر میگه همیشه چیزی که دنبالش هستی رو آخرین جایی که داری میگردی، پیدا میکنی." 0 1
بریدههای کتاب اقیانوسی در ذهن suny 1403/6/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 220 پی میدانست که باید صبر کند و نباید دردش را رها کند؛ دردی که بخشی از خودش شده بود. بدون آن درد، او چه کسی بود؟ این فکر او را ترساند. پس او هم مانند اشباح نیم زنده و نیم مردهی دیگر، شروع کرد به پرسه زدن در راهروهای دخمه. 0 5 suny 1403/4/30 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 71 اعداد دارن داستانی رو می گن که تو لیاقت شنیدنش رو نداری! 8 3 suny 1403/4/31 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 20 دوشنبه صبح، مثل یک باران خُنک کانزاسی توی یک روز داغ و مرطوب از راه رسید. بهتر است بگویم چه خوب که رسید، چون حالا حداقل یک برنامه داشتم. میدانستم اول تاریخ داریم و بعدش لاتین، انگلیسی و ریاضی. علوم و فیزیک هم می ماندند برای بعد از ظهر. فهمیدم اگر از قبل بدانم چه اتفاقی قرار است بیفتد، شاید خودم را پیدا کنم. همان چیزی که به شدت بهش نیاز داشتم؛ پیدا شدن. 0 4 زهرا 1403/10/9 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 285 "جکی اون بالا هم درست مثل همین پایینه. دنبال چیزایی بگرد که همهی ما رو به هم وصل میکنن. راههایی رو پیدا کن که از مسیرمون میگذرن، زندگی ما رو قطع میکنن و قلبامون رو گره میزنن." 0 2 niya 1402/12/28 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 292 سوال:آیا شیر اسب آبی صورتی است؟ سوال:آیا مِین تنها ایالت تک کلمه ای است؟ سوال:آیا رگاتا یک مسابقه ی قایق رانی در آب راهه های ونیز بوده است؟ جواب:بله.بله.بله.بیشتر منابع خلاف این را میگویند،اما من می خواهم در این موارد طرف اِرلی را بگیرم.🙃 0 11 suny 1403/6/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 252 «همه مون هرازگاهی راهمون رو گم میکنیم. من میدونستم برمیگردی.تقصیر تو نبود.» چهقدر دلم میخواست این حرفها را باور کنم؛ حرفهایی که باعث میشدند بخشیده شوم. کلمه ها مثل آبشار عظیمی ذهنم را می شستند، سر تا پایم را پاک میکردند و من را با یک جریان آرام میبردند. 0 27 نیلا 1403/8/4 رد پای افسانه کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 5 ولی ظاهر و باطن همین است دیگر و تو همانی هستی که هستی. 0 11 Hedyeh 1404/5/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 14 انگار کسی نمیفهمید هر چهقدر هم که کنارش باشم، او فرسنگها از من دور است. 0 2 Zahra 1404/6/1 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 86 این ذات گُم شدن بود؛ این که آزاد هستی همهجا بروی، اما واقعاً نمیدانی همهجا کجاست. 0 8 Roya 1404/5/2 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 67 او در آرزوی ماه میخواند و در تمنای ستارهها. آواز او رویا بود و اشتیاق. 0 10 Roya 1404/5/5 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 125 هِی میخواستم بهش بگویم گفته بودم که باکی رو نیار، اما مامان همیشه میگفت نمک روی زخم کسی نریز، چون هیچوقت مزهاش از دهن آدم بیرون نمیره؛ برای همین دهانم را بستم. 0 11 Hedyeh 1404/5/5 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 255 اما من بیشتر از همهی آدمها میتوانستم این نیاز را بفهمم که باور داشته باشی آن کسی که دوستش داری زنده است، روبهرویت میایستد و او هم دوستت دارد. 0 6 اسما نصرالهی روشن 1404/5/8 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 68 همچنان داشت باران میبارید. برای برگشتن به خوابگاه یا باید کفشهای تنیس خیسم را میپوشیدم، یا جورابهایم را در میآوردم و با پای برهنه میرفتم. جلوی در ایستاده بودم و به باران نگاه میکردم که چه طور روی شیشهی در پشتی مدرسه، رودخانه درست میکند. سرمای پلههای سیمانی را که از جورابهایم بالا می آمد، حس میکردم. پایم برهنه بود. بعد صدای زنی را شنیدم که آواز میخواند؛ قوی، پراحساس، لطیف و دردآور. یک چیزی از درون آزارم میداد. مثل یک زانوی زخمی که توی باران تیر میکشد. صدا از زیرزمین میآمد. همینطور که از پله ها میرفتم پایین، یادم افتاد از آخرین باری که صدای زنی را شنیدهام خیلی وقت میگذرد. فکر کنم آخرین بار، بعد از مرگ مامان بود که چندتا خانم از کلیسا برای مراسم آمده بودند و بیشتر از روی همدردی زمزمه میکردند... یا آن پیرزن سیگاری توی مراسم خاکسپاری که صدایش از پدرم هم کلفتتر بود... نه! آخرین نفر، خانم بی، کتابدار مدرسه بود که مثل همهی کتابدارها جوری حرف میزد که انگار دارد به آدم میگوید هیس. رفتم جلوتر. انگار صدای زن کاملاً متفاوتی بود. او در آرزوی ماه میخواند و در تمنای ستارهها. آواز او رویا بود و اشتیاق. به اتاق تأسیسات که نزدیکتر شدم، توانستم صداهای تلق تولوق و خش خش را بشنوم. فهمیدم که ضدحال خوردهام و صدا از گرامافون میآید. 0 4 اسما نصرالهی روشن 1404/5/11 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 176 معلوم بود گونار اصلاً تحت تأثیر دانش نجومی من قرار نگرفته، چون غرغر کرد:« کسی راجع به دونستن اسم ستارهها صحبت نکرد! آسمون برای مسابقه یا امتحان. نیست تنها سؤال اینه که آیا میتونی بالا رو نگاه کنی و همه چی رو ببینی؟ اسمای صُورفلکی هیچ اهمیتی ندارن! ستارهها هم به هم وصل نیستن! ستارهها برای این توی آسمون هستن که بهشون خیره بشیم، اونا رو تحسین کنیم و ازشون لذت ببریم... مثل ماهیگیری با قلاب! هدف از ماهیگیری با قلاب، گرفتن ماهی نیست؛ هدف اینه که از آب و نسیم و ماهیایی که دور پات شنا میکنن، لذت ببری، حالا اگه تونستی یه ماهی هم بگیری خوبه ولی اگه نتونستی... چه بهتر! چون معنیش اینه که باید دوباره برگردی و از اول تلاش کنی.» 0 8 یــارا 1404/5/15 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 1 تا وقتی مطمئن نشدی که یه کندو دیگه لونه زنبور نیست دستت رو نکن داخلش! 0 2 یــارا 1404/5/15 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 1 مامانم همیشه میگفت: بالاخره به اونجایی که میخوای میرسی حتی اگه قبلش از هزار جای دیگه سر در آورده باشی. 0 3 اسما نصرالهی روشن 1404/5/17 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 216 3 44 زهرا 1403/9/30 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 99 "درتی هیچوقت توتو رو ترک نکرد، روت هیچوقت نیومی رو ترک نکرد و کاپیتان آمریکا هم هیچوقت باکی رو ترک نمیکنه." 0 2 نیلا 1403/8/4 رد پای افسانه کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 205 اتصال نقاط؛ مادرم میگفت ستاره شناسی همینه. اون بالا شبیه این پایینه، جکی. تو باید دنبال چیز هایی بگردی که همه ی ما رو به هم وصل میکنه. راه هایی رو پیدا کنی که مسیر هامون و به هم میرسونه، زندگی هامون باهم تلافی میکنه و قلب هامون به هم گره میخوره 0 10 زهرا 1403/9/30 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 24 صفحۀ 216 "فیشر میگه همیشه چیزی که دنبالش هستی رو آخرین جایی که داری میگردی، پیدا میکنی." 0 1