بریدۀ کتاب
1403/6/1
4.0
9
صفحۀ 252
«همه مون هرازگاهی راهمون رو گم میکنیم. من میدونستم برمیگردی.تقصیر تو نبود.» چهقدر دلم میخواست این حرفها را باور کنم؛ حرفهایی که باعث میشدند بخشیده شوم. کلمه ها مثل آبشار عظیمی ذهنم را می شستند، سر تا پایم را پاک میکردند و من را با یک جریان آرام میبردند.
«همه مون هرازگاهی راهمون رو گم میکنیم. من میدونستم برمیگردی.تقصیر تو نبود.» چهقدر دلم میخواست این حرفها را باور کنم؛ حرفهایی که باعث میشدند بخشیده شوم. کلمه ها مثل آبشار عظیمی ذهنم را می شستند، سر تا پایم را پاک میکردند و من را با یک جریان آرام میبردند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.