بریدههای کتاب بیابان تاتارها سید محمدعلی نیکنام 1403/6/17 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 190 آنگاه که آدمی تنهاست و یار رازگویی ندارد ، حفظ یقین آسان نیست. 0 5 🌔🕊 1404/3/10 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 156 بدرود ای افسر افسرده، که نمی توانی از این ویرانه ی غم غمبار دل بکنی بدرود ای کسانیکه به او می مانید و همچون او بیش از اندازه در امید بستن سماجت ورزیده اید ، زمان از شما تیز پروازتر بود و شما نمی توانید کار را از نو آغاز کنید ... 0 5 مهران م 1404/3/31 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 159 آدم باید خودش را نشان بدهد تا فراموش نشود و اگر خود دست و پایی نزند طبعا هیچکس به یاد او نخواهد افتاد. 0 6 باران بهاری 1403/7/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 221 2 5 زهرا حق شناس 1403/6/27 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 76 خود را میان موجوداتی شبیه خویش میپنداریم اما جز صخره هایی یخ پوش و سنگستانی با زبانی نامفهوم چیزی پیرامونمان نیست. میخواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش میبریم تا دستی را بفشاریم اما دستمان فرو میافتد و لبخند بر لبانمان میخشکد. زیرا در می یابیم دوستی در کار نیست و یکسره تنهاییم. 0 0 باران بهاری 1403/7/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 189 0 8 باران بهاری 1403/7/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 192 0 3 مائده 1404/4/31 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 189 اگر انسانی رنج ببرد، رنجَش از آنِ خود اوست و هیچکس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد ، حتی عاشق بی قرارش هم نمیتواند با درد او درد بکشد و دانست که علت تنهایی آدمی همین است. 0 2 مائده 1404/4/31 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 223 هیچ مرگی دشوارتر از مرگ در گمنامی و غربت و تنهایی نیست. 0 7 مبینا آقابابائیان 1404/5/6 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 166 اگر کسی رنج ببرد، رنجش مال خودش است؛ هیج کس نمیتواند که بار آن را ولو بس اندک از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش نمیتواند به سبب درد او درد بکشد و علت تنهایی انسان همین است. 0 4 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 44 چه اشتباه غمانگیزی! چه بسا که احساسهای ما همه همنیطور باشد. خود را میان موجوداتی شبیه به خود میپنداریم اما جز یخبندان و سنگستانی که به زبان نامفهوم سخن میگوید چیزی در اطرافمان نیست. میخواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش میبریم که دستی را بفشاریم، اما دست به لختی فرومیافتد. لبخند بر لبمان میخشکد زیرا درمییابیم که کاملا تنهاییم. 0 1 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 30 وای بر او اگر بتواند روزی را ببیند که به پایان راه رسیده است و بر کرانهی دریای بیرنگ و آسمانِ یکدستِ ابرپوش ایستاده است و در اطرافش نه خانهای است و نه درختی و نه آدمیزادهای و نه حتی یک شاخه علف و تا دنیا دنیا بوده، همین بوده است. 0 10 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 60 آیا هنوز راه درازی باقیمانده است؟ نه، فقط باید از آن شطی که آن دور در پیش است گذشت و از آن تپههای سرسبز عبور کرد. اصلا چهبسا که هماکنون به مقصد رسیده باشیم. این درختها، این سبزهزارها، این خانههای سفید همانهایی نیستند که میجستیم؟ چندلحظهای خیال میکنیم چرا ومیخواهیم باستیم. بعد میشنویم که دورتر بهتر از اینها هست و باز به راه میافتیم، بیتشویش..به این شکل با دلی پرامید راهمان را دنبال میکنیم و روزها بلند و آرامند. خورشید در تارک آسمان است و چون غروب رسید انگاری با افسوس در افق ناپدید میشود. اما به جایی میرسیم که به غریزه روی برمیگردانیم و میبینیم که دروازهای پشت سرمان بسته شده و راه برگشت را بریده است. آن وقت حس میکنیم که چیزی عوض شده است. خورشید دیگر صبر نمیکند و بیحرکت بهنظر نمیآید، بلکه به تیزپایی در گریز است. فرصت تماشا نیست، زیرا به سرعت به سوی افق سرازیر میشود. میبینیم ابرها دیگر در سفرهی نیلگون آسمان بیحرکت نمیمانند، میگریزند. چنان شتابانند که از سر هم بالا میروند و درمییابیم که زمان پیش میشتابد و راه، ناگریز عاقبت به پایان میرسد. زمانی میرسد که دروازهای سنگین به سرعتِ برق پشت سر ما بسته میشود و نالهی قفل آن را میشنویم و دیگر امکان بازگشت نیست. 0 0 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 15 و چون به تصویر خود در آینه چشم دوخت، روی چهرهای که بیهوده کوشیده بود دوست بدارد، لبخندی یافت که حقیقت نداشت. 0 0 Erfanm2009 1404/5/14 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 189 درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت انسان ها چقدر از هم دورند و به رغم محبتی که ممکن است نسبت به هم داشته باشند، تا چه اندازه با یکدیگر بیگانه اند. پی برد که اگر انسانی رنج ببرد، رنجَش از آنِ خود اوست و هیچ کس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش هم نمیتواند با درد او درد بکشد و دانست علت تنهایی آدمی همین است. 0 3 لونا🌜 1404/5/14 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 2 0 4 Roya 7 روز پیش بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 130 هربار انسان برای اینکه بتواند به زندگی ادامه دهد مجبور بود که از نو بسیج شود. مراجع جدیدی برای مقایسه پیدا کند و دل خود را با نگاه کردن به ناکامتران تسلی بخشد. 0 0 Roya 7 روز پیش بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 135 او پی برد به اینکه انسانها، با وجود محبتی که ممکن است به هم داشته باشند تا چه پایه از هم دورند. پی برد به اینکه اگر کسی رنج ببرد رنجش مال خودش است. هیچکس نمیتواند که بارِ آن را ولو بس اندک از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشقِ بیقرارش نمیتواند به سبب درد او درد بکشد و علت تنهاییِ انسان همین است. 0 0 Roya 7 روز پیش بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 100 زمان میگذشت و گریزش پیوسته تندتر میشد. ضرب منظم و بیصدایش عمر را قطعه قطعه میکرد. حتی یک لحظه توقف ممکن نبود، حتی برای نگاهی کوتاه به عقب. آدم میخواهد فریاد بزند: «بایست.. بایست.» اما میبیند که فریاد بیجاست. همه چیز در گریز است، آدمها، فصلها، ابرها، همه شتابانند. به سنگها بند میشوند، بر تارکِ صخرهها چنگ میاندازند، اما تلاش بیحاصل است. انگشتها بیرمق باز میشوند، بازوها بیحرکت فرومیافتند و آدمها با این شطِ به ظاهر کندِ حرکت، که هرگز نمیایستد بُرده میشوند. 0 0 🌔🕊 1404/3/10 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 164 1 8
بریدههای کتاب بیابان تاتارها سید محمدعلی نیکنام 1403/6/17 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 190 آنگاه که آدمی تنهاست و یار رازگویی ندارد ، حفظ یقین آسان نیست. 0 5 🌔🕊 1404/3/10 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 156 بدرود ای افسر افسرده، که نمی توانی از این ویرانه ی غم غمبار دل بکنی بدرود ای کسانیکه به او می مانید و همچون او بیش از اندازه در امید بستن سماجت ورزیده اید ، زمان از شما تیز پروازتر بود و شما نمی توانید کار را از نو آغاز کنید ... 0 5 مهران م 1404/3/31 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 159 آدم باید خودش را نشان بدهد تا فراموش نشود و اگر خود دست و پایی نزند طبعا هیچکس به یاد او نخواهد افتاد. 0 6 باران بهاری 1403/7/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 221 2 5 زهرا حق شناس 1403/6/27 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 76 خود را میان موجوداتی شبیه خویش میپنداریم اما جز صخره هایی یخ پوش و سنگستانی با زبانی نامفهوم چیزی پیرامونمان نیست. میخواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش میبریم تا دستی را بفشاریم اما دستمان فرو میافتد و لبخند بر لبانمان میخشکد. زیرا در می یابیم دوستی در کار نیست و یکسره تنهاییم. 0 0 باران بهاری 1403/7/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 189 0 8 باران بهاری 1403/7/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 192 0 3 مائده 1404/4/31 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 189 اگر انسانی رنج ببرد، رنجَش از آنِ خود اوست و هیچکس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد ، حتی عاشق بی قرارش هم نمیتواند با درد او درد بکشد و دانست که علت تنهایی آدمی همین است. 0 2 مائده 1404/4/31 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 223 هیچ مرگی دشوارتر از مرگ در گمنامی و غربت و تنهایی نیست. 0 7 مبینا آقابابائیان 1404/5/6 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 166 اگر کسی رنج ببرد، رنجش مال خودش است؛ هیج کس نمیتواند که بار آن را ولو بس اندک از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش نمیتواند به سبب درد او درد بکشد و علت تنهایی انسان همین است. 0 4 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 44 چه اشتباه غمانگیزی! چه بسا که احساسهای ما همه همنیطور باشد. خود را میان موجوداتی شبیه به خود میپنداریم اما جز یخبندان و سنگستانی که به زبان نامفهوم سخن میگوید چیزی در اطرافمان نیست. میخواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش میبریم که دستی را بفشاریم، اما دست به لختی فرومیافتد. لبخند بر لبمان میخشکد زیرا درمییابیم که کاملا تنهاییم. 0 1 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 30 وای بر او اگر بتواند روزی را ببیند که به پایان راه رسیده است و بر کرانهی دریای بیرنگ و آسمانِ یکدستِ ابرپوش ایستاده است و در اطرافش نه خانهای است و نه درختی و نه آدمیزادهای و نه حتی یک شاخه علف و تا دنیا دنیا بوده، همین بوده است. 0 10 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 60 آیا هنوز راه درازی باقیمانده است؟ نه، فقط باید از آن شطی که آن دور در پیش است گذشت و از آن تپههای سرسبز عبور کرد. اصلا چهبسا که هماکنون به مقصد رسیده باشیم. این درختها، این سبزهزارها، این خانههای سفید همانهایی نیستند که میجستیم؟ چندلحظهای خیال میکنیم چرا ومیخواهیم باستیم. بعد میشنویم که دورتر بهتر از اینها هست و باز به راه میافتیم، بیتشویش..به این شکل با دلی پرامید راهمان را دنبال میکنیم و روزها بلند و آرامند. خورشید در تارک آسمان است و چون غروب رسید انگاری با افسوس در افق ناپدید میشود. اما به جایی میرسیم که به غریزه روی برمیگردانیم و میبینیم که دروازهای پشت سرمان بسته شده و راه برگشت را بریده است. آن وقت حس میکنیم که چیزی عوض شده است. خورشید دیگر صبر نمیکند و بیحرکت بهنظر نمیآید، بلکه به تیزپایی در گریز است. فرصت تماشا نیست، زیرا به سرعت به سوی افق سرازیر میشود. میبینیم ابرها دیگر در سفرهی نیلگون آسمان بیحرکت نمیمانند، میگریزند. چنان شتابانند که از سر هم بالا میروند و درمییابیم که زمان پیش میشتابد و راه، ناگریز عاقبت به پایان میرسد. زمانی میرسد که دروازهای سنگین به سرعتِ برق پشت سر ما بسته میشود و نالهی قفل آن را میشنویم و دیگر امکان بازگشت نیست. 0 0 Roya 1404/5/11 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 15 و چون به تصویر خود در آینه چشم دوخت، روی چهرهای که بیهوده کوشیده بود دوست بدارد، لبخندی یافت که حقیقت نداشت. 0 0 Erfanm2009 1404/5/14 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 189 درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت انسان ها چقدر از هم دورند و به رغم محبتی که ممکن است نسبت به هم داشته باشند، تا چه اندازه با یکدیگر بیگانه اند. پی برد که اگر انسانی رنج ببرد، رنجَش از آنِ خود اوست و هیچ کس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش هم نمیتواند با درد او درد بکشد و دانست علت تنهایی آدمی همین است. 0 3 لونا🌜 1404/5/14 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 2 0 4 Roya 7 روز پیش بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 130 هربار انسان برای اینکه بتواند به زندگی ادامه دهد مجبور بود که از نو بسیج شود. مراجع جدیدی برای مقایسه پیدا کند و دل خود را با نگاه کردن به ناکامتران تسلی بخشد. 0 0 Roya 7 روز پیش بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 135 او پی برد به اینکه انسانها، با وجود محبتی که ممکن است به هم داشته باشند تا چه پایه از هم دورند. پی برد به اینکه اگر کسی رنج ببرد رنجش مال خودش است. هیچکس نمیتواند که بارِ آن را ولو بس اندک از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشقِ بیقرارش نمیتواند به سبب درد او درد بکشد و علت تنهاییِ انسان همین است. 0 0 Roya 7 روز پیش بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 100 زمان میگذشت و گریزش پیوسته تندتر میشد. ضرب منظم و بیصدایش عمر را قطعه قطعه میکرد. حتی یک لحظه توقف ممکن نبود، حتی برای نگاهی کوتاه به عقب. آدم میخواهد فریاد بزند: «بایست.. بایست.» اما میبیند که فریاد بیجاست. همه چیز در گریز است، آدمها، فصلها، ابرها، همه شتابانند. به سنگها بند میشوند، بر تارکِ صخرهها چنگ میاندازند، اما تلاش بیحاصل است. انگشتها بیرمق باز میشوند، بازوها بیحرکت فرومیافتند و آدمها با این شطِ به ظاهر کندِ حرکت، که هرگز نمیایستد بُرده میشوند. 0 0 🌔🕊 1404/3/10 بیابان تاتارها دینو بوتزاتی 4.2 32 صفحۀ 164 1 8