بریده‌ای از کتاب بیابان تاتارها اثر دینو بوتزاتی

Roya

Roya

14 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 100

زمان می‌گذشت و‌ گریزش پیوسته تندتر می‌شد. ضرب منظم و بی‌صدایش عمر را قطعه قطعه می‌کرد. حتی یک لحظه توقف ممکن نبود، حتی برای نگاهی کوتاه به عقب. آدم می‌خواهد فریاد بزند: «بایست.. بایست.» اما می‌بیند که فریاد بی‌جاست. همه چیز در گریز است، آدم‌ها، فصل‌ها، ابرها، همه شتابانند. به سنگ‌ها بند می‌شوند، بر تارکِ صخره‌ها چنگ می‌اندازند، اما تلاش بی‌حاصل است. انگشت‌ها بی‌رمق باز می‌شوند، بازوها بی‌حرکت فرومی‌افتند و آدم‌ها با این شطِ به ظاهر کندِ حرکت، که هرگز نمی‌ایستد بُرده می‌شوند.

زمان می‌گذشت و‌ گریزش پیوسته تندتر می‌شد. ضرب منظم و بی‌صدایش عمر را قطعه قطعه می‌کرد. حتی یک لحظه توقف ممکن نبود، حتی برای نگاهی کوتاه به عقب. آدم می‌خواهد فریاد بزند: «بایست.. بایست.» اما می‌بیند که فریاد بی‌جاست. همه چیز در گریز است، آدم‌ها، فصل‌ها، ابرها، همه شتابانند. به سنگ‌ها بند می‌شوند، بر تارکِ صخره‌ها چنگ می‌اندازند، اما تلاش بی‌حاصل است. انگشت‌ها بی‌رمق باز می‌شوند، بازوها بی‌حرکت فرومی‌افتند و آدم‌ها با این شطِ به ظاهر کندِ حرکت، که هرگز نمی‌ایستد بُرده می‌شوند.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.