معرفی کتاب بیابان تاتارها اثر دینو بوتزاتی مترجم سروش حبیبی

بیابان تاتارها

بیابان تاتارها

دینو بوتزاتی و 1 نفر دیگر
4.1
103 نفر |
45 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

134

خواهم خواند

169

ناشر
روزنه
شابک
9643340813
تعداد صفحات
196
تاریخ انتشار
1380/11/15

توضیحات

        وقایع اصلی این رمان تاریخی در قلعه ای می گذرد که نظامیان آن قلعه قصد دارند با خطر حمله تاتارها مقابله کنند .وحشت و اضطراب ناشی از هجوم  تاتارها، همراه به گذران پر ملال ایام به تدریج روحیه سربازان و افسران  را به ضعف، سستی و ناامیدی بدل می سازد .افسری جوان در این میان قصد دارد  در برابر کابوس هجوم تاتار مقاومت کند، زیرا اغلب کسانی که در قلعه  ساکن اند با نوعی جنون و ترس روبه رو هستند، در حالی که ...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بیابان تاتارها

نمایش همه

پست‌های مرتبط به بیابان تاتارها

سربازخوانه!

‌ روز صفر، یکایک کتاب‌ها توسط سرباز دژبانی «کتاب‌تکانی» شد. گفت بعضی لایشان سیگار و تیغ و فلان می‌برند؛ کتاب جادو جنبلی هم ممنوع است! تهش هم یک پوزخند تاسف‌بار توی چشمم کرد که: «کی اینارو می‌خونی اصلا؟ وقت کله خاروندن نداری، این همه کتاب آوردی که چی؟» لجم گرفت و گفتم: «به کله کچلم قسم سرکار، همه‌شو می‌خونم!» شرط بستیم برای رو کم کنی. آخر صحیفه سجادیه و جنایت و مکافات و موش‌ها و آدم‌ها و گردان قاطرچی‌ها و ترکش ولگرد و بیابان تاتارها و تفسیر سوره صف، دیگر چیزی نبود که نشود توی دوماه کژدار و مریز خواند! در همین سودای خام، هفته اول موسوم به هفته «کُما» در چشم به هم زدنی گذشت و به جز دوصفحه ای که در صف انتظار گشته شدن، خوانده بودم، پیشرفتی حاصل نشد! دیدم اوضاع خیلی خیط شده، هروه دستم آمد دادم این و آن که اقلا کتاب‌ها خوانده شوند، حتی اگر من نخوانمشان! با اکراه جنایت و مکافات را گذاشتم زیر بالشم و سعی کردم هرروز که می‌گذرد اقلا سه صفحه‌ای ازش بخوانم. تا قبل از میاندوره، چهارصد و هفتاد و اندی صفحه تتمه‌اش را خواندم و میاندوره تمام شد! برای نیمه مربیان، «فلان‌فلان‌شده‌ها» و «محمود و نگار» عزیزنسین را خریدم و گذاشتم توی پاکت وسایل برگشت. لاجرعه و پشت سرهم خواندمشان و بیابان تاتارها را هم پشت‌بندشان و رسیدیم به روز آخر که نظافت و رژه و استخلاص بود -موش‌ها و آدم‌ها را به هزار زحمت و شتاب، روز آخر شروع و تمام کردم؛ حالا دیگر علی‌رغم «وقت کله خاروندن نداری!»، آن‌قدر کتاب خوانده بودم که چارتا لاخ موی روی کله سرباز دژبانی بریزد؛ حتی اگر شرط را با اختلاف اندکی برده باشد و من آن کوه کتاب را در این خرده‌کاه وقت موجود، نخوانده باشم! از روزی هم که آموزشی تمام شده، هی امروز و فردا کردم و کار روی کار آمده و فرصت نشده، پُز این چهار صفحه کتابی را که توی صف و سرکلاس و درانتظار نماز و قبل از مافیای کف آسایشگاه، خوانده‌ام، بدهم و توی چشم همه عالم فرو کنم که چقدر متاب خوانم! اجالتا، این شما و این معرفی مختصر از خوانده‌های سربازیم؛ ۱-جنایت و مکافات: بدون شک شاهکار! شاهکار تمام‌عیار! درود بر داستایوفسکی و قلم سحرآمیزش، نبوغ خارق‌العاده و شخصیت‌پردازی ماهرانه‌اش! ۲ و ۳-«فلان‌فلان‌شده‌ها» و «محمود و نگار»: عزیزنسینِ عزیز است و نثر روان و طنازانه‌اش! آن‌قدر این کتاب‌ها و موقعیت‌های کمدی اجتماعی ایجاد شده «ایرانی» و برای ما ملموس‌اند که انگار نه انگار زمان و مکان نوشته‌شدنشان پنح دهه قبل و در کشور ترکیه بوده! از پرطرفدارترین کتاب‌های گروه دونفره‌مان «سکر -ساقی‌های کتاب رفسنجان» بودند و توط چند نفر مختلف داخل آسایشگاه خوانده شدند! ۴-بیابان تاتارها: یک افسر جوان، بعد از آموزش دانشگاهی افسری راهی محل خدمت خود در قلعه‌ای دور افتاده می‌شود و درگیر و هم‌زیست با ملال و امیدهای واهی...کمابیش شبیه زندگی سربازان پادگان آموزش رزم مقدماتی آباده! مدت‌ها قبل و با دیدن یک استوری معرفی، خریده‌بودمش و درکی از محتوایش نداشتم تا توی آسایشگاه شروعش کردم و برگ‌هایم از دیدن موضوع و تشابه عجیب موقعیتش با وضع نامطلوب فعلیَم، خزان شد! ۵-موش‌ها و آدم‌ها: نه به اندازه خوشه‌های خشم، ولی آنقدر شاهکار بود که کتاب دیگری از جان اشتاین یک چشمم را نگیرد؛ تا یار «چه» را خواهد و میلش به «چه» باشد!

53

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او

🔹️با دینو بوتزاتی از کتاب خوب "معامله پرسود و داستان‌های دیگر" با انتخاب و ترجمه خانم مژده دقیقی آشنا شدم. خانم دقیقی در آن کتاب، داستان "کت جادویی" از بوتزاتی را ترجمه کرده بود که به‌نظرم در بین آن‌همه داستان خواندنی از همه بهتر بود. سال‌ها پیش از آنکه داستان را بخوانم سریال "کت جادویی" را که از همین داستان اقتباس شده بود، دیده بودم و در عالم کودکی جذب آن شده بودم. باری بعد از خواندن داستان به دنبال کتاب دیگری از بوتزاتی گشتم که متاسفانه یکی از مهمترین آثارش یعنی "شصت داستان" را که چاپ تمام بود، نیافتم.

🔸️البته سال‌ها پیش رمانی از بوتزاتی را در کتابخانه داشتم که نخوانده مانده بود، کتابفروش به این بهانه مرا مجاب کرد که کتاب را بخرم که اولین اثر مترجم محبوبم سروش حبیبی است. (البته در آن سال‌ها محبوبم بود الان برخی از ترجمه‌هایش را می‌پسندم و برخی را نه) آن نسخه  از "بیابان تاتارها" را نشر روزنه منتشر کرده بود. سالها نخواندمش تا نشر ماهی هم آن را با ویرایشی جدید منتشر کرد علاوه بر ویرایش حروف‌چینی ماهی بهتر بود، خریدمش و بلافاصله خواندمش.

🔸️"بیابان تاتارها" یکی از درخشان‌ترین رمان‌هایی است که امسال خواندم در واقع جزو بهترین رمان‌هایی است که تا به امروز خوانده‌ام، رمانی عجیب و غریب که کمتر اثری را می‌توانم شبیه او بدانم، رمان داستانِ افسر جوانی به نام جووانی دروگو است که به قلعه‌ای دورافتاده و مرزی برای خدمت فرستاده می‌شود، قلعه‌ای که در مجاورت بیابان تاتارها قرار دارد. جایی که کمتر افسری است که علاقه‌ای به گذران دوران خدمت خود در آن را دارد. جووانی در ابتدا می‌خواهد از این سرنوشت محتوم بگریزد ولی نمی‌تواند. گویی جبر روزگار چنان قوی است که او را پاگیر می‌کند سیر این ماندن، بسیار هنرمندانه ترسیم شده است. بوتزاتی اتمسفری را خلق می‌کند که مخاطبانش هم پابه‌پای افسر جوان دچار ملال زندگی در قلعه می‌شوند و سرآخر هم یک پایان به‌یادماندنی و درخشان را برای جووانی رقم می‌زند. مطمئنا خواننده هیچ‌گاه پایان این رمان را فراموش نخواهد کرد. 

🔸️پیش‌تر هم گفته‌ام که حبیبی به‌مانند محمد قاضی مترجم حرفه‌ای است یعنی حرفه‌اش مترجمی است، نجف دریابندری و ابوالحسن نجفی حرفه‌شان مترجمی نبود، به همین خاطر آثار حبیبی همچون قاضی به دو دسته تقسیم می‌شود خوب و بعضا عالی و متوسط و بعضا ضعیف.
من تا پیش از این "خداحافظ گری کوپر"، "ژرمینال"، "موش‌ها و آدم‌ها"، "طبل حلبی" و "آبلوموف" را جزو بهترین کارهای حبیبی می‌دانستم الان باید "بیابان تاتارها" را هم به این فهرست اضافه کنم، حبیبی به‌خوبی از پس ترجمه نثر شاعرانه بوتزاتی برآمده است. تا پیش از اینکه بخشی از کتاب را به اشتراک بگذارم باید بگویم که در سال هزار و نهصد و هفتاد و شش با اقتباس از این رمان فیلمی با همین نام به کارگردانی والریو زورلینی و تهیه‌کنندگی بهمن فرمان‌آرا ساخته شده که لوکیشن قلعه آن ارگ بم است. من فیلم را ندیده‌ام به‌خاطر دیدن ارگ بمی که دیگر وجود ندارد می‌خواهم فیلم را ببینم البته یک دلیل دیگر هم دارم موسیقی متنش اثر انیو موریکونه بزرگ است.

🔹️و اما بخشی از رمان:
《نزدیک به دو سال گذشت. جووانی دروگو شبی در اتاقش خوابیده بود. بیست و دو ماه گذشته و هیچ خبری نشده بود. او همچنان انتظار می‌کشید، انتظار روزی که زندگی در حقش گذشت خاصی نشان دهد. اما بیست و دو ماه کم نیست. حوادث بسیاری ممکن است در این مدت روی دهد. در بیست و دو ماه ممکن است پیوندهای تازه‌ای پدید آید و کودکانی زاده شوند و زبان باز کنند. بیست و دو ماه کافی است تا در زمینی که جز علف بر آن نمی‌روید عمارتی بلند بنا شود. همین چند ماه کافی استکه زنی زیبا جوانی ببازد و دیگر در کسی هوسی برنینگیزد یا زمینه‌ی بیماری حتی بیماری درازی، آماده شود و (در آن روزها که بیمار، بی‌خبر و آسوده‌خیال، به زندگی خود ادامه می‌دهد رفته‌رفته جسمش را بفرساید. ممکن است بیماری اندکی تسکین یابد و پدتی بیمار را به توهم بهبودی بیندازد، اما بعد با شدتی بیشتر خودی بنماید و شعله‌ی واپسین امید را خاموش کند. این چند ماه حتی آن‌قدر کفایت می‌کند که بیمار بمیرد و به خاک رود و فراموش گردد، که جوانی پدرمرده دیگربار خندان شود و شبی همراه با دختران جوان با لاقیدی به گردش رود و حتی از کنار نرده‌های گورستان نیز گذر کند.
زندگی دروگو اما به‌عکس انگار از سیر خود بازایستاده بود.》
        

33

Habib

Habib

1403/9/8 - 00:19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        تا حالا شده به چیزی دل ببندید یا به چیزی امیدوار باشید که بقیه مسخرتون کنن؟ یا برای بقیه بی اهمیت با‌شه؟
بیایان تاتار ها اثر دینو بوتزاتی ایتالیایی داستان قلعه ایه که در مرز کشور قرار داره
واین قلعه به طرز شگفت آوری برای بعضی از کسایی که واردش میشن مجذوب کنندس
جوری که حاضرن سال های سال از عمرشون رو دور از خوشی ها و امکانات شهر توی این قلعه متروکه وسط بیابون بگذرونن
ولی واقعا چرا؟
داستان از همون اول شما رو با خودش همراه میکنه، و دائم توی این کنجکاوی نگهتون میداره
و شما در تلاشید که راز قلعه رو بفهمید...
کنجکاو میشید که بدونید منظره روبروی قلعه که روزی محل جنگ با تاتار ها بوده در چشم سربازانی مثل جووانی دروگو چطوری جلوه میکنه؟ چی میبینن که ساعت ها به افقش خیره میشن؟ 
با اینکه خط داستان یکنواخت پیش میره اما هر آن منتظر اتفاق غیر منتظره‌ای هستین 
 ما می‌بینیم سربازا از خوشی های شهر میگذرن، سختی و رنج قلعه رو با عشق تحمل میکنن، با امیدواری به آینده ای که در انتظارشونه فکر میکنن(جنگی دوباره با تاتار ها و قهرمانی) و هدفشون رستگاریه
و توجهتون و به این جمله از کتاب جلب میکنم که: «اینجا در قلعه آدم می‌تواند به چیز بهتری امیدوار باشد» 
این مفاهیم برای شما آشنا نیست؟ 
آیا هدف خاصی مدنظر نویسنده بوده؟
قطعا برداشتای متفاوتی میشه داشت،
من تا آخرش میخونم تا ببینم چی میشه و نظر نهاییم درمورد کتاب رو میگم
هرچند تا الان فارق از اینکه نتیجه داستان چی میشه، چه از لحاظ قلم و زیبایی ادبی، و چه از لحاظ داستانی، عالی بود
دست مریزاد آقای بوتزاتی
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          زمانی که در اردیبهشت ۱۴۰۱ رفتم نمایشگاه کتاب  و وقتی رفتم غرفه نشر ماهی و کتابفروش، این کتاب را به من معرفی کرد و من هم به خاطر توضیح جذاب کتابفروش و مهم تر، ترجمه سروش حبیبی، این کتاب را خریدم، به هیچ عنوان فکر نمی‌کردم که با خواندن این اثرِ عجیب و غریب، اینقدر اشک از چشمم جاری شود و از گذران عمر خودم و جووانی دروگو حسرت ها بخورم و این رمان تبدیل به یکی از بهترین آثار زندگی ام شود و یا حتی در سه یا پنج رمان برتری که تا به حال خوانده ام قرار بگیرد ...
نثر اثر و قلم نویسنده باشکوه و شاعرانه و مهیب است و سروش حبیبی به بهترین شکل کار ترجمه را انجام داده است.
این داستان درباره گذران سریع و بی رحم زمان و امیدها و آرزوهای ما انسان هاست ...
پایان اثر بسیار بسیار شاهکار و باشکوه و غافلگیر کننده است و به قول محمدامین اکبری از یاد مخاطب نمی‌رود. اشک، ناخودآگاه روان بود از چشمم ...
چندین جمله نوشتم درباره کتاب و پاک کردم اما با خودم گفتم که بهتر است که فقط به شما که این یادداشت را می‌خوانید و این کتاب بی نظیر را نخوانده‌اید به شدت توصیه کنم که بخوانید و بخوانید و بخوانید و بعد به بقیه هم توصیه کنید که بخوانند و لذتی که بردید را با همه تقسیم کنید.
از آقایان بوتزاتی و حبیبی و کتابفروش نشر ماهی و محمدامین اکبری و محمدرضا معلمی ممنونم که هر کدام به نحوی باعث مواجهه من با این رمان محشر شدند ...
        

28

🌔🕊

🌔🕊

1404/3/10 - 20:53

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

به نظر می
          به نظر می رسد تعداد بیشماری از ما ناممان "جووانی دروگو" ست، 
باغبان هایی با امید هایی واهی در لباس افسری جوان، که بذر کوچکی را در دل شوره زاری کاشته ایم و دل خوش کرده ایم به اعجاز عشق و فداکاری و صبر،
و هر روز و هر لحظه از عمر را که در پاسداری از هیچ به پوچی می رسیم، به خود نهیب می زنیم که فردا روز دیگری ست و آینده روشن است و بار دگر روزگار چون شِکر آید ...
ما که نام دیگرمان  "جووانی دروگو " و افسر "اورتیتس" و سرگرد "ماتی " و "کارلو مورل " و ... است، سالهای مدیدی را در دژ" باستیانی" مان، 
از بذر های کاشته در دل شوره زار زندگی پاسبانی می کنیم و آن لحظه که جناب مرگ دست بزرگ و سردش را برشانه ی کالبد فرتوت، بیمار، منتظر و امیدوارمان می گذارد که رفیق دیگر وقت رفتن است ... به حال نزار تمنا می افتیم که حالا نه ... هنوز بذری که عمرم را به پایش ریختم جوانه نزده ... شاید همین فردا ... شاید یک ساعت دیگر ... کمی بیشتر مجالم بده ... آخر مگر میشود دست خالی و تهی ... گوش کن ...ببخش که پیشنهاد تو را رد می کنم ولی ترجیح می دهم همین جا  بمانم ...خواهش می کنم ..."سمئونی " ...راحتم بگذار ...
ولی فرمانده "سمئونی" از قبل گماشته و کالسکه را فراخوانده ، با تحقیر نگاهمان کرده و لبخند موذیانه بر لب، اتاق را ترک می کند و این گونه، فرصت تمام می شود ... 

[ نمی دانم چرا ولی برای من، بیابان تاتارها، در انتظار گودو و دن کیشوت و شاید هم مهمانسرای دو دنیا، می توانند ابواب جمعی یک پادگان باشند]


        

29

احمد رضائیان

احمد رضائیان

1403/6/17 - 15:21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وه که آدمی چه آرزو‌هایی در سر می‌پروراند!
وه که آدمی چه بی‌اساس انتظاراتی از زندگی دارد!
وه که آدمی چه حقایقی را نمی‌خواهد با چشمانش ببیند!
وه که زندگی چه رویی به آدمی نشان بدهد و چه حسابی از او بکشد!
.
«بیابان تاتار‌ها» کتاب عجیبی است. کسل می‌شوی از خواندن داستان، انگاری نویسنده افیونی را لابه‌لای صفحات کتاب پاشیده باشد، بعد با خودت می‌گویی شاید درست شود، شاید بهتر شود، شاید نتیجه بدهد؛ یک‌باره می‌بینی 230 صفحه خوانده‌ای و درست نشده است، بهتر نشده است، نتیجه نداده است. همان‌طور که برای «جووانی دروگو» هم نه درست شد، نه بهتر شد و نه نتیجه داد!
.
این‌طور که سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی می‌گوید، ترجمه این اثر در سال 1349 منتشر شده و احتمالاً جز اولین ترجمه‌های سروش حبیبی است. با این اوصاف خرده‌ای نیست اما استفاده بیش از حد از مصادر و حتی «مصدر سازی» در ترجمه‌های سروش حبیبی برایم سؤالم است؟! کلماتی مانند «قلعگیان»، «از‌شهر‌بازگشتگان»، «شادی‌انگیزان» و ...
        

10