معرفی کتاب بیابان تاتارها اثر دینو بوتزاتی مترجم سروش حبیبی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
30
خواندهام
134
خواهم خواند
169
توضیحات
وقایع اصلی این رمان تاریخی در قلعه ای می گذرد که نظامیان آن قلعه قصد دارند با خطر حمله تاتارها مقابله کنند .وحشت و اضطراب ناشی از هجوم تاتارها، همراه به گذران پر ملال ایام به تدریج روحیه سربازان و افسران را به ضعف، سستی و ناامیدی بدل می سازد .افسری جوان در این میان قصد دارد در برابر کابوس هجوم تاتار مقاومت کند، زیرا اغلب کسانی که در قلعه ساکن اند با نوعی جنون و ترس روبه رو هستند، در حالی که ...
بریدۀ کتابهای مرتبط به بیابان تاتارها
نمایش همهپستهای مرتبط به بیابان تاتارها
1403/11/3 - 00:10

روز صفر، یکایک کتابها توسط سرباز دژبانی «کتابتکانی» شد. گفت بعضی لایشان سیگار و تیغ و فلان میبرند؛ کتاب جادو جنبلی هم ممنوع است! تهش هم یک پوزخند تاسفبار توی چشمم کرد که: «کی اینارو میخونی اصلا؟ وقت کله خاروندن نداری، این همه کتاب آوردی که چی؟» لجم گرفت و گفتم: «به کله کچلم قسم سرکار، همهشو میخونم!» شرط بستیم برای رو کم کنی. آخر صحیفه سجادیه و جنایت و مکافات و موشها و آدمها و گردان قاطرچیها و ترکش ولگرد و بیابان تاتارها و تفسیر سوره صف، دیگر چیزی نبود که نشود توی دوماه کژدار و مریز خواند! در همین سودای خام، هفته اول موسوم به هفته «کُما» در چشم به هم زدنی گذشت و به جز دوصفحه ای که در صف انتظار گشته شدن، خوانده بودم، پیشرفتی حاصل نشد! دیدم اوضاع خیلی خیط شده، هروه دستم آمد دادم این و آن که اقلا کتابها خوانده شوند، حتی اگر من نخوانمشان! با اکراه جنایت و مکافات را گذاشتم زیر بالشم و سعی کردم هرروز که میگذرد اقلا سه صفحهای ازش بخوانم. تا قبل از میاندوره، چهارصد و هفتاد و اندی صفحه تتمهاش را خواندم و میاندوره تمام شد! برای نیمه مربیان، «فلانفلانشدهها» و «محمود و نگار» عزیزنسین را خریدم و گذاشتم توی پاکت وسایل برگشت. لاجرعه و پشت سرهم خواندمشان و بیابان تاتارها را هم پشتبندشان و رسیدیم به روز آخر که نظافت و رژه و استخلاص بود -موشها و آدمها را به هزار زحمت و شتاب، روز آخر شروع و تمام کردم؛ حالا دیگر علیرغم «وقت کله خاروندن نداری!»، آنقدر کتاب خوانده بودم که چارتا لاخ موی روی کله سرباز دژبانی بریزد؛ حتی اگر شرط را با اختلاف اندکی برده باشد و من آن کوه کتاب را در این خردهکاه وقت موجود، نخوانده باشم! از روزی هم که آموزشی تمام شده، هی امروز و فردا کردم و کار روی کار آمده و فرصت نشده، پُز این چهار صفحه کتابی را که توی صف و سرکلاس و درانتظار نماز و قبل از مافیای کف آسایشگاه، خواندهام، بدهم و توی چشم همه عالم فرو کنم که چقدر متاب خوانم! اجالتا، این شما و این معرفی مختصر از خواندههای سربازیم؛ ۱-جنایت و مکافات: بدون شک شاهکار! شاهکار تمامعیار! درود بر داستایوفسکی و قلم سحرآمیزش، نبوغ خارقالعاده و شخصیتپردازی ماهرانهاش! ۲ و ۳-«فلانفلانشدهها» و «محمود و نگار»: عزیزنسینِ عزیز است و نثر روان و طنازانهاش! آنقدر این کتابها و موقعیتهای کمدی اجتماعی ایجاد شده «ایرانی» و برای ما ملموساند که انگار نه انگار زمان و مکان نوشتهشدنشان پنح دهه قبل و در کشور ترکیه بوده! از پرطرفدارترین کتابهای گروه دونفرهمان «سکر -ساقیهای کتاب رفسنجان» بودند و توط چند نفر مختلف داخل آسایشگاه خوانده شدند! ۴-بیابان تاتارها: یک افسر جوان، بعد از آموزش دانشگاهی افسری راهی محل خدمت خود در قلعهای دور افتاده میشود و درگیر و همزیست با ملال و امیدهای واهی...کمابیش شبیه زندگی سربازان پادگان آموزش رزم مقدماتی آباده! مدتها قبل و با دیدن یک استوری معرفی، خریدهبودمش و درکی از محتوایش نداشتم تا توی آسایشگاه شروعش کردم و برگهایم از دیدن موضوع و تشابه عجیب موقعیتش با وضع نامطلوب فعلیَم، خزان شد! ۵-موشها و آدمها: نه به اندازه خوشههای خشم، ولی آنقدر شاهکار بود که کتاب دیگری از جان اشتاین یک چشمم را نگیرد؛ تا یار «چه» را خواهد و میلش به «چه» باشد!
یادداشتها
1403/9/8 - 00:19
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
تا حالا شده به چیزی دل ببندید یا به چیزی امیدوار باشید که بقیه مسخرتون کنن؟ یا برای بقیه بی اهمیت باشه؟
بیایان تاتار ها اثر دینو بوتزاتی ایتالیایی داستان قلعه ایه که در مرز کشور قرار داره
واین قلعه به طرز شگفت آوری برای بعضی از کسایی که واردش میشن مجذوب کنندس
جوری که حاضرن سال های سال از عمرشون رو دور از خوشی ها و امکانات شهر توی این قلعه متروکه وسط بیابون بگذرونن
ولی واقعا چرا؟
داستان از همون اول شما رو با خودش همراه میکنه، و دائم توی این کنجکاوی نگهتون میداره
و شما در تلاشید که راز قلعه رو بفهمید...
کنجکاو میشید که بدونید منظره روبروی قلعه که روزی محل جنگ با تاتار ها بوده در چشم سربازانی مثل جووانی دروگو چطوری جلوه میکنه؟ چی میبینن که ساعت ها به افقش خیره میشن؟
با اینکه خط داستان یکنواخت پیش میره اما هر آن منتظر اتفاق غیر منتظرهای هستین
ما میبینیم سربازا از خوشی های شهر میگذرن، سختی و رنج قلعه رو با عشق تحمل میکنن، با امیدواری به آینده ای که در انتظارشونه فکر میکنن(جنگی دوباره با تاتار ها و قهرمانی) و هدفشون رستگاریه
و توجهتون و به این جمله از کتاب جلب میکنم که: «اینجا در قلعه آدم میتواند به چیز بهتری امیدوار باشد»
این مفاهیم برای شما آشنا نیست؟
آیا هدف خاصی مدنظر نویسنده بوده؟
قطعا برداشتای متفاوتی میشه داشت،
من تا آخرش میخونم تا ببینم چی میشه و نظر نهاییم درمورد کتاب رو میگم
هرچند تا الان فارق از اینکه نتیجه داستان چی میشه، چه از لحاظ قلم و زیبایی ادبی، و چه از لحاظ داستانی، عالی بود
دست مریزاد آقای بوتزاتی
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.



