بریده کتابهای راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 50 0 4 شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 80 0 8 بنتالحسین 4 روز پیش راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 85 «مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده> 0 0 samira.ghanbary.nik 1403/4/4 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 43 راضیه ساکتی؟ تو میخوای چه کاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود سرش را بالا آورد نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت. _خانم من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان بشم. 0 4 بنتالحسین 4 روز پیش راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 13 بسم الله الرحمن الرحیم.راستش من...من یه ساعت قبل اذان صبح از خواب بیدار می شم و شروع می کنم به درس خوندن.بعد،نمازم رو می خونم و آماده میشم برای مدرسه اومدن.بعد از مدرسه هم که ساعت دو تعطیل می شیم،دوروز در هفته،کلاس زبان می رم و سه روز هم کلاس کاراته دارم. جنب و جوش بچه ها شروع شد.هر کس با نفر جلوییش پچ پچ می کرد. _وقتی هم می رسم خونه،یه کم استراحت می کنم و بعد شروع می کنم به درس خوندن و تست زدن کتابای تیزهوشان.دیگه ساعت یازده هم می خوابم. <صحبت های شهیده راضیه کشاورز بر سر صف صبحگاه مدرسه که به اصرار مدیر مدرسه انجام شد> 0 0 بنتالحسین 4 روز پیش راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 63 خم شدم و آرام گفتم:«راضِ بابا! تو قرار بود رئیس بیمارستان بشی.حالا خودت خوابیدی روی تخت؟» <به روایت پدر شهیده> 0 0 samira.ghanbary.nik 1403/4/8 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 67 لطیف نباشی، همجواری دوست ممکن نیست. عطر حرم هم کارش همین است. آینه در آینه، انگار همه جا انعکاس اوست. اینجا قدری درنگ میباید. فقط دیدن و حل شدن. وقتی یارش شدی، کنار ضریح و زیر زمین را توفیری نیست. 0 3 معصومه شاکری 1403/5/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 84 کاشکی هیچ وقت حضور امام زمان را ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشویم، چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است... 0 3
بریده کتابهای راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 50 0 4 شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 80 0 8 بنتالحسین 4 روز پیش راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 85 «مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده> 0 0 samira.ghanbary.nik 1403/4/4 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 43 راضیه ساکتی؟ تو میخوای چه کاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود سرش را بالا آورد نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت. _خانم من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان بشم. 0 4 بنتالحسین 4 روز پیش راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 13 بسم الله الرحمن الرحیم.راستش من...من یه ساعت قبل اذان صبح از خواب بیدار می شم و شروع می کنم به درس خوندن.بعد،نمازم رو می خونم و آماده میشم برای مدرسه اومدن.بعد از مدرسه هم که ساعت دو تعطیل می شیم،دوروز در هفته،کلاس زبان می رم و سه روز هم کلاس کاراته دارم. جنب و جوش بچه ها شروع شد.هر کس با نفر جلوییش پچ پچ می کرد. _وقتی هم می رسم خونه،یه کم استراحت می کنم و بعد شروع می کنم به درس خوندن و تست زدن کتابای تیزهوشان.دیگه ساعت یازده هم می خوابم. <صحبت های شهیده راضیه کشاورز بر سر صف صبحگاه مدرسه که به اصرار مدیر مدرسه انجام شد> 0 0 بنتالحسین 4 روز پیش راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 63 خم شدم و آرام گفتم:«راضِ بابا! تو قرار بود رئیس بیمارستان بشی.حالا خودت خوابیدی روی تخت؟» <به روایت پدر شهیده> 0 0 samira.ghanbary.nik 1403/4/8 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 67 لطیف نباشی، همجواری دوست ممکن نیست. عطر حرم هم کارش همین است. آینه در آینه، انگار همه جا انعکاس اوست. اینجا قدری درنگ میباید. فقط دیدن و حل شدن. وقتی یارش شدی، کنار ضریح و زیر زمین را توفیری نیست. 0 3 معصومه شاکری 1403/5/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 31 صفحۀ 84 کاشکی هیچ وقت حضور امام زمان را ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشویم، چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است... 0 3