بریدههای کتاب راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 50 0 5 شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 80 0 10 یادت باشد... 1403/9/27 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 85 «مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده> 0 0 فاطمه ترکاشوند 1403/12/24 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 44 سفیدی صورت و دستانش از سردی آب وضوخانه به سرخی می رفت روی صندلی که نشست سرم را نزدیکش بردم -داری یخ می زنی! مگه مجبوری بری وضو بگیری؟ دستمالی از کیفش بیرون آورد و جلو دماغش گرفت. این جوری درس رو بهتر می فهمم با هم قرار گذاشته بودیم که موقع درس خواندن و سرکلاس آمدن، با وضو باشیم. #تکه_کتاب #راض_بابا 0 4 فاطمه ترکاشوند 1403/12/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 51 - راضیه حریم بین نامحرما باید خیلی محکم باشه و این حریم با صدای تق تق کفشی هم زود به هم میریزه #راض_بابا 0 4 samira.ghanbary.nik 1403/4/4 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 43 راضیه ساکتی؟ تو میخوای چه کاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود سرش را بالا آورد نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت. _خانم من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان بشم. 0 4 یادت باشد... 1403/9/27 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 13 بسم الله الرحمن الرحیم.راستش من...من یه ساعت قبل اذان صبح از خواب بیدار می شم و شروع می کنم به درس خوندن.بعد،نمازم رو می خونم و آماده میشم برای مدرسه اومدن.بعد از مدرسه هم که ساعت دو تعطیل می شیم،دوروز در هفته،کلاس زبان می رم و سه روز هم کلاس کاراته دارم. جنب و جوش بچه ها شروع شد.هر کس با نفر جلوییش پچ پچ می کرد. _وقتی هم می رسم خونه،یه کم استراحت می کنم و بعد شروع می کنم به درس خوندن و تست زدن کتابای تیزهوشان.دیگه ساعت یازده هم می خوابم. <صحبت های شهیده راضیه کشاورز بر سر صف صبحگاه مدرسه که به اصرار مدیر مدرسه انجام شد> 0 0 یادت باشد... 1403/9/27 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 63 خم شدم و آرام گفتم:«راضِ بابا! تو قرار بود رئیس بیمارستان بشی.حالا خودت خوابیدی روی تخت؟» <به روایت پدر شهیده> 0 0 فاطمه ترکاشوند 1403/12/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 54 #شهیده 🌱🕊️ ما بچه مسلمون بچه شیعه تا حالا شده به بار قرآن رو با ترجمه ختم کرده باشیم؟ اگه از آدم پرسیدن که این قرآنی که خدا به عنوان دستورالعمل زندگی برات فرستاده تو یه بار کامل خوندیش؟ چی میخوایم بگیم؟ مگه ششصد صفحه بیشتره! 🕊️ به طرفم برگشته بود و با دقت گوش می داد. راست میگیا! یعنی میشه به وقتی بذاریم و این کار رو انجام بدیم؟ - آره. مثلاً روزی نصفه صفحه روزی پنج آیه رو شروع کن با ترجمه بخون. - خب از فردا شروع میکنم به خوندن تا یه بار قرآن رو ختم کرده باشم. #راض_بابا 0 2 samira.ghanbary.nik 1403/4/8 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 67 لطیف نباشی، همجواری دوست ممکن نیست. عطر حرم هم کارش همین است. آینه در آینه، انگار همه جا انعکاس اوست. اینجا قدری درنگ میباید. فقط دیدن و حل شدن. وقتی یارش شدی، کنار ضریح و زیر زمین را توفیری نیست. 0 3 فاطمه ترکاشوند 1403/12/24 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 32 شعر شهیده " راضیه کشاورز": 🕊️ عشق از کوی وصال برخاست و در زد به دلم آتش جان سوز انداخت بر چشم ترم از شب تار خزان کرد مرا بیدار یار کار ما را پیش برد تا لحظه دیدار دار ما كجا و عشق مولامان کجا از سبوی ،ساقی نوشیدن کجا مرهم عشقش بریز روی دل زخمم همی تا شوم قربانی و جان داده ی راه علی 🌱🌱❤️ #راض_بابا 0 4 معصومه شاکری 1403/5/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 84 کاشکی هیچ وقت حضور امام زمان را ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشویم، چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است... 0 4
بریدههای کتاب راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 50 0 5 شیما آرائیان 1403/8/22 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 80 0 10 یادت باشد... 1403/9/27 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 85 «مامان،شهادتت مبارک!خداروشکر که به آرزوت رسیدی.» وقتی در مورد شهدا حرف می زد،گمان نمی کردم یکی از آن ها شود.گاهی غصه می خورد و می گفت:«مامان،وقتی توی خیابون یه صحنه هایی رو می بینم،با خودم می گم اینا چه جوری می خوان جواب خانواده شهدا و جانباز رو بدن؟اونا با ظاهری که برای خودشون درست می کنن،روی خون شهدا پا می ذارن.این مدادی که ما دست میگیریم و باهاش می نویسیم،تمام امکاناتی که داریم،همش رو مدیون خون شهدا هستیم.اگه اونا نجنگیده بودن،اگه از جون و مال و خانواده شون نگذشته بودن،اصلاً شرایط درس خوندن ما فراهم نمی شد.پس ما هم باید مراقب رفتارمون باشیم.» <به روایت مادر شهیده> 0 0 فاطمه ترکاشوند 1403/12/24 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 44 سفیدی صورت و دستانش از سردی آب وضوخانه به سرخی می رفت روی صندلی که نشست سرم را نزدیکش بردم -داری یخ می زنی! مگه مجبوری بری وضو بگیری؟ دستمالی از کیفش بیرون آورد و جلو دماغش گرفت. این جوری درس رو بهتر می فهمم با هم قرار گذاشته بودیم که موقع درس خواندن و سرکلاس آمدن، با وضو باشیم. #تکه_کتاب #راض_بابا 0 4 فاطمه ترکاشوند 1403/12/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 51 - راضیه حریم بین نامحرما باید خیلی محکم باشه و این حریم با صدای تق تق کفشی هم زود به هم میریزه #راض_بابا 0 4 samira.ghanbary.nik 1403/4/4 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 43 راضیه ساکتی؟ تو میخوای چه کاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود سرش را بالا آورد نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت. _خانم من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان بشم. 0 4 یادت باشد... 1403/9/27 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 13 بسم الله الرحمن الرحیم.راستش من...من یه ساعت قبل اذان صبح از خواب بیدار می شم و شروع می کنم به درس خوندن.بعد،نمازم رو می خونم و آماده میشم برای مدرسه اومدن.بعد از مدرسه هم که ساعت دو تعطیل می شیم،دوروز در هفته،کلاس زبان می رم و سه روز هم کلاس کاراته دارم. جنب و جوش بچه ها شروع شد.هر کس با نفر جلوییش پچ پچ می کرد. _وقتی هم می رسم خونه،یه کم استراحت می کنم و بعد شروع می کنم به درس خوندن و تست زدن کتابای تیزهوشان.دیگه ساعت یازده هم می خوابم. <صحبت های شهیده راضیه کشاورز بر سر صف صبحگاه مدرسه که به اصرار مدیر مدرسه انجام شد> 0 0 یادت باشد... 1403/9/27 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 63 خم شدم و آرام گفتم:«راضِ بابا! تو قرار بود رئیس بیمارستان بشی.حالا خودت خوابیدی روی تخت؟» <به روایت پدر شهیده> 0 0 فاطمه ترکاشوند 1403/12/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 54 #شهیده 🌱🕊️ ما بچه مسلمون بچه شیعه تا حالا شده به بار قرآن رو با ترجمه ختم کرده باشیم؟ اگه از آدم پرسیدن که این قرآنی که خدا به عنوان دستورالعمل زندگی برات فرستاده تو یه بار کامل خوندیش؟ چی میخوایم بگیم؟ مگه ششصد صفحه بیشتره! 🕊️ به طرفم برگشته بود و با دقت گوش می داد. راست میگیا! یعنی میشه به وقتی بذاریم و این کار رو انجام بدیم؟ - آره. مثلاً روزی نصفه صفحه روزی پنج آیه رو شروع کن با ترجمه بخون. - خب از فردا شروع میکنم به خوندن تا یه بار قرآن رو ختم کرده باشم. #راض_بابا 0 2 samira.ghanbary.nik 1403/4/8 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 67 لطیف نباشی، همجواری دوست ممکن نیست. عطر حرم هم کارش همین است. آینه در آینه، انگار همه جا انعکاس اوست. اینجا قدری درنگ میباید. فقط دیدن و حل شدن. وقتی یارش شدی، کنار ضریح و زیر زمین را توفیری نیست. 0 3 فاطمه ترکاشوند 1403/12/24 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 32 شعر شهیده " راضیه کشاورز": 🕊️ عشق از کوی وصال برخاست و در زد به دلم آتش جان سوز انداخت بر چشم ترم از شب تار خزان کرد مرا بیدار یار کار ما را پیش برد تا لحظه دیدار دار ما كجا و عشق مولامان کجا از سبوی ،ساقی نوشیدن کجا مرهم عشقش بریز روی دل زخمم همی تا شوم قربانی و جان داده ی راه علی 🌱🌱❤️ #راض_بابا 0 4 معصومه شاکری 1403/5/23 راض بابا: خاطرات شهیده راضیه کشاورز طاهره کوهکن 4.3 40 صفحۀ 84 کاشکی هیچ وقت حضور امام زمان را ندیده نگیریم و از محضرش غایب نشویم، چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است... 0 4