بریده‌های کتاب پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

... دلیل خلقت همین است جهاد در راه عقیده البته نه هر عقیده‌ای بلکه عقیده توحیدی.

تبدیل به دختری شده بودم که دوان دوان از این مسجد به آن مسجد و از این سخنرانی به آن منبر می‌رفتم.

احمد در هر جمعی بود، این حرف را می زد: «جمهوری اسلامی، جمهوری تامین دنیای شما نیست، جمهوری تامین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان ها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب الجنه و اصحاب النار را از هم متمایز شوند و جبهه اسباب این سنجش است.

نمی‌دانستیم سرنوشت ما را به کجا می‌برد.

«... به نظر من خلاقیت و تنوع در روش‌های تبلیغاتی بسیار مهم است. برای مردم کسالت‌آور است که مدام با یک شیوه تبلیغی مواجه شوند. صداقت و سازگاری بین حرف و عمل عناصر تبلیغاتی لازم و ضروری است. افرادی که در واحد تبلیغات جنگ مشغول به خدمت هستن "اول باید خود به ارزش‌هایی که تبلیغ میکنند پایبند باشند و عمل کنند" ....

باور کن مامان من کنار احمد فهمیدم این غذا های رنگارنگ نیست که به من قدرت و سلامتی می دهد.

یعنی اگر روزی راه شهادت برای من هم باز شود تو جلو من را نمی‌گیری؟! - نه نمی‌گیرم، خدانکند عشق عمیقم به تو مانع شهادتت بشود . آن وقت این عشق نیست حجاب است. من تو را به اندازه جان ناقابلم و حتی بیشتر دوست دارم. ما پیرو امام حسین هستیم باید توان فداکردن عزیزترین چیز ها را در راه خدا داشته باشیم. سعی کن به این رشد برسی و الا زندگی چه ارزشی دارد!؟

احمد گفت:« به چیزهایی که از مردم می‌شنوی اهمیت نده.»

بعد از شهادت رحمان؛ او شد آینه محک من که به دنبال ساختن درونم باشم نه در جست و جوی رفع مادیات زندگی ام. احساس می کردم چه قدر نداشته ها و از دست دادن ها دل نگرانم میکند. در حالی که دوست داشتمد؛ انسانی تسلیم و آرام باشم.

اصلا پاییز بهار من است؛ وقتی شکوفه می زند زخم های دلم در خزان فصل ها...

جمهوری اسلامی، جمهوری تامین دنیای شما نیست، جمهوری تامین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب الجنه و اصحاب النار را از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.

برای حفظ هدف‌های بزرگ باید بها داد.

در زندگی نقش‌هایم به سرعت در حال تغییر بود و انگار کنترلی روی اتفاقات و شرایط نداشتم.

۳۵ سال می‌گذرد اما هنوز هم پاییز که می‌شود نمی‌دانم از آتش مهری که به جانم افتاده غمگین باشم یا مسرور..