بریده‌ای از کتاب پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی اثر گلستان جعفریان

مبینا

مبینا

1403/10/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 167

روزی که فهمیدیم کاظم زخمی شده و در بیمارستان رشت بستری است رفتیم خانه آبا.احمد نشست روبه روی ابا و گفت کاظم شهید شده!آبا و دادا یک لحظه خشکشان زد و هردو اشکشان جاری شد.من گوش احمد را کشیدم.او هم خندید و گفت نه بابا،زخمی شده بیمارستان رشت بستری است. علاء سر تکان داد و گفت:این هم شگرد احمد است.میگوید شهید شده که انها به مجروحیت فرزندشان خوشحال هم بشوند.

روزی که فهمیدیم کاظم زخمی شده و در بیمارستان رشت بستری است رفتیم خانه آبا.احمد نشست روبه روی ابا و گفت کاظم شهید شده!آبا و دادا یک لحظه خشکشان زد و هردو اشکشان جاری شد.من گوش احمد را کشیدم.او هم خندید و گفت نه بابا،زخمی شده بیمارستان رشت بستری است. علاء سر تکان داد و گفت:این هم شگرد احمد است.میگوید شهید شده که انها به مجروحیت فرزندشان خوشحال هم بشوند.

30

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.