بریدههای کتاب مغازه خودکشی ☆"ملکهٔ عذاداری"☆ 1403/2/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 0 6 فائزه 1402/9/17 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 72 آسمان داشت پردهٔ سیاهش را میکشید. در این اوقات، غم و اندوه تلختر میشود و سیاهیِ شب در گلو گیر میکند. 0 11 Alireza Balouei 1403/7/12 مغازه ی خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 101 0 5 ℬ𝑖𝑏𝑙𝑖𝑜𝑝ℎ𝑖𝑙𝑒 1403/2/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوانو ببینیم. 0 5 فاطمه بیکوردی 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 51 سعید قاسمی 1403/7/16 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 88 زنده بودن زمان میبرد. از همه چی بردین هم زمان میبرد. 0 4 اسماء :) 1403/10/4 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 61 نیمه پر لیوان رو ببین و زندگی رو سخت نگیر. نمیشه که با زندگی بجنگیم، ما آدمها باید به زندگی ارزش بدیم. 0 2 دریا 1402/4/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 1 نباید توقعمون از زندگی بالا باشه. نمیشه باهاش مقابله کرد! بهتره که نیمهی پر لیوان رو ببینیم 0 16 مهتاب ابوالحسنی 1402/9/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 0 2 sana 1403/11/5 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 15 بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی ؟ 0 38 MJ 1402/10/14 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 88 به تدریج روز به پایان رسید و تاریکی بیشتر شد؛ گویی آسمان یک جعبه بود که درِ آن را بستند. 0 2 سروش صالحی 1403/11/17 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 51 0 0 MJ 1402/10/5 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 24 شما فقط یک بار میمیرید، پس این مرگ باید یک لحظه به یاد ماندنی باشد. 2 6 clara 1403/6/3 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 41 از دخترک پرسید:چرا میخوای بمیری؟ جواب داد:چون دنیا ارزش زندگی کردن نداره. 0 1 محمد مهدی شفیعی 1404/1/3 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 88 زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد. ... مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهید. 0 4 سیده زهرا ارجائی 1403/5/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 20 شما فقط یک بار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه. 0 2 علی 1402/4/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 1 0 15 luka 1402/9/12 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 1 ایادرزندگیتانشکستخورید؟ لاقلمرگموفقیداشتهباشید. 0 8 kimia 1403/6/4 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 85 +نگاهش کن به ادمی که روبه روتونه نگاه کنید ازش خجالت نکشین...تو اگر تو خیابون ببینی اونو میکشی؟اخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه گناهش چیه؟ چرا دوسش نداشته باشن؟ اگه اول خودت با ادم توی اینه اشتی کنی بقیه ادم ها هم باهاش اشتی می کنن 0 0 مهتاب ابوالحسنی 1402/9/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 0 2
بریدههای کتاب مغازه خودکشی ☆"ملکهٔ عذاداری"☆ 1403/2/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 0 6 فائزه 1402/9/17 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 72 آسمان داشت پردهٔ سیاهش را میکشید. در این اوقات، غم و اندوه تلختر میشود و سیاهیِ شب در گلو گیر میکند. 0 11 Alireza Balouei 1403/7/12 مغازه ی خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 101 0 5 ℬ𝑖𝑏𝑙𝑖𝑜𝑝ℎ𝑖𝑙𝑒 1403/2/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوانو ببینیم. 0 5 فاطمه بیکوردی 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 51 سعید قاسمی 1403/7/16 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 88 زنده بودن زمان میبرد. از همه چی بردین هم زمان میبرد. 0 4 اسماء :) 1403/10/4 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 61 نیمه پر لیوان رو ببین و زندگی رو سخت نگیر. نمیشه که با زندگی بجنگیم، ما آدمها باید به زندگی ارزش بدیم. 0 2 دریا 1402/4/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 1 نباید توقعمون از زندگی بالا باشه. نمیشه باهاش مقابله کرد! بهتره که نیمهی پر لیوان رو ببینیم 0 16 مهتاب ابوالحسنی 1402/9/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 0 2 sana 1403/11/5 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 15 بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی ؟ 0 38 MJ 1402/10/14 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 88 به تدریج روز به پایان رسید و تاریکی بیشتر شد؛ گویی آسمان یک جعبه بود که درِ آن را بستند. 0 2 سروش صالحی 1403/11/17 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 51 0 0 MJ 1402/10/5 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 24 شما فقط یک بار میمیرید، پس این مرگ باید یک لحظه به یاد ماندنی باشد. 2 6 clara 1403/6/3 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 41 از دخترک پرسید:چرا میخوای بمیری؟ جواب داد:چون دنیا ارزش زندگی کردن نداره. 0 1 محمد مهدی شفیعی 1404/1/3 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 88 زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد. ... مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهید. 0 4 سیده زهرا ارجائی 1403/5/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 20 شما فقط یک بار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه. 0 2 علی 1402/4/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 1 0 15 luka 1402/9/12 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 1 ایادرزندگیتانشکستخورید؟ لاقلمرگموفقیداشتهباشید. 0 8 kimia 1403/6/4 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 85 +نگاهش کن به ادمی که روبه روتونه نگاه کنید ازش خجالت نکشین...تو اگر تو خیابون ببینی اونو میکشی؟اخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه گناهش چیه؟ چرا دوسش نداشته باشن؟ اگه اول خودت با ادم توی اینه اشتی کنی بقیه ادم ها هم باهاش اشتی می کنن 0 0 مهتاب ابوالحسنی 1402/9/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 458 صفحۀ 84 0 2