بریده کتابهای مغازه خودکشی 𝘀𝗻𝗼𝘄𝗚𝗜𝗥𝗟 1403/2/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 84 0 0 فائزه 1402/9/17 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 72 آسمان داشت پردهٔ سیاهش را میکشید. در این اوقات، غم و اندوه تلختر میشود و سیاهیِ شب در گلو گیر میکند. 0 8 Alireza Balouei 1403/7/12 مغازه ی خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 101 0 4 ℬ𝑖𝑏𝑙𝑖𝑜𝑝ℎ𝑖𝑙𝑒 1403/2/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 84 زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوانو ببینیم. 0 1 فاطمه 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 43 سعید قاسمی 1403/7/16 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 88 زنده بودن زمان میبرد. از همه چی بردین هم زمان میبرد. 0 1 دریا 1402/4/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 1 نباید توقعمون از زندگی بالا باشه. نمیشه باهاش مقابله کرد! بهتره که نیمهی پر لیوان رو ببینیم 0 16 مهتاب ابوالحسنی 1402/9/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 84 0 2 محدثه 1402/10/14 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 88 به تدریج روز به پایان رسید و تاریکی بیشتر شد؛ گویی آسمان یک جعبه بود که درِ آن را بستند. 0 2 saleh 1402/12/18 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 15 آلن از بالای پله ها نظر داد، بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی کنی؟ 0 5 محدثه 1402/10/5 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 24 شما فقط یک بار میمیرید، پس این مرگ باید یک لحظه به یاد ماندنی باشد. 2 5 شهروند هاوکینز؛ 1403/1/13 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 15 چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ 0 44 clara 1403/6/3 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 41 از دخترک پرسید:چرا میخوای بمیری؟ جواب داد:چون دنیا ارزش زندگی کردن نداره. 0 1 کاپ کیک 1403/2/21 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 75 زنده بودن زمان می بَرد. از همه چیز بریدن هم زمان می بَرد. اما مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه دهد. 0 6 nazanin shafie 1403/6/7 مغازه خودکشی: کتابی با خواندن آن از خنده روده بر می شوید ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 142 مأموریتش اکنون به پایان رسیده است. او طناب را رها می کند . 0 1 معصومه شاکری 1403/3/14 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 57 آلن از بالای پله ها نظر داد، گفت: بابا چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ 0 0 سیده زهرا ارجائی 1403/5/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 20 شما فقط یک بار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه. 0 1 فاطمهزهرا؛ 1403/6/19 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 15 چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ 2 59 علی 1402/4/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 1 0 14 luka 1402/9/12 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 1 ایادرزندگیتانشکستخورید؟ لاقلمرگموفقیداشتهباشید. 0 1
بریده کتابهای مغازه خودکشی 𝘀𝗻𝗼𝘄𝗚𝗜𝗥𝗟 1403/2/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 84 0 0 فائزه 1402/9/17 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 72 آسمان داشت پردهٔ سیاهش را میکشید. در این اوقات، غم و اندوه تلختر میشود و سیاهیِ شب در گلو گیر میکند. 0 8 Alireza Balouei 1403/7/12 مغازه ی خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 101 0 4 ℬ𝑖𝑏𝑙𝑖𝑜𝑝ℎ𝑖𝑙𝑒 1403/2/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 84 زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوانو ببینیم. 0 1 فاطمه 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 43 سعید قاسمی 1403/7/16 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 88 زنده بودن زمان میبرد. از همه چی بردین هم زمان میبرد. 0 1 دریا 1402/4/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 1 نباید توقعمون از زندگی بالا باشه. نمیشه باهاش مقابله کرد! بهتره که نیمهی پر لیوان رو ببینیم 0 16 مهتاب ابوالحسنی 1402/9/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 84 0 2 محدثه 1402/10/14 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 88 به تدریج روز به پایان رسید و تاریکی بیشتر شد؛ گویی آسمان یک جعبه بود که درِ آن را بستند. 0 2 saleh 1402/12/18 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 15 آلن از بالای پله ها نظر داد، بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی کنی؟ 0 5 محدثه 1402/10/5 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 24 شما فقط یک بار میمیرید، پس این مرگ باید یک لحظه به یاد ماندنی باشد. 2 5 شهروند هاوکینز؛ 1403/1/13 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 15 چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ 0 44 clara 1403/6/3 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 41 از دخترک پرسید:چرا میخوای بمیری؟ جواب داد:چون دنیا ارزش زندگی کردن نداره. 0 1 کاپ کیک 1403/2/21 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 75 زنده بودن زمان می بَرد. از همه چیز بریدن هم زمان می بَرد. اما مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه دهد. 0 6 nazanin shafie 1403/6/7 مغازه خودکشی: کتابی با خواندن آن از خنده روده بر می شوید ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 142 مأموریتش اکنون به پایان رسیده است. او طناب را رها می کند . 0 1 معصومه شاکری 1403/3/14 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 57 آلن از بالای پله ها نظر داد، گفت: بابا چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ 0 0 سیده زهرا ارجائی 1403/5/23 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 20 شما فقط یک بار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه. 0 1 فاطمهزهرا؛ 1403/6/19 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 15 چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ 2 59 علی 1402/4/9 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 1 0 14 luka 1402/9/12 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 371 صفحۀ 1 ایادرزندگیتانشکستخورید؟ لاقلمرگموفقیداشتهباشید. 0 1