بریده‌های کتاب پشت درهای بسته (نمایشنامه تک پرده ای)

بقیه را فراموش کنیم جز خود؟ چه پوچ و بی‌معنا! من بقیه‌ی شما را هر لحظه حس میکنم. سکوت‌تان در گوشم صدا می‌کند. شما می‌توانید لبان‌تان را بدوزید و زبان‌تان را قطع کنید و دورش بیاندازید، اما نمی‌توانید وجود داشتن‌تان را مانع شوید. می‌توانید جلوی جریان اندیشیدن‌تان را بگیرید؟ من صدای افکارم را می‌شنوم که درست مثل عقربک‌های ساعت تیک‌تاک تیک‌تاک می‌کنند و حتم دارم شماهم صدای افکارم را می‌شنوید. به همین وضوح.

شما می‌تونید جلوی دهنتون رو بگیرید، ولی می‌تونید موجودیت خودتونو پنهان کنید؟

اینس: اگه ادعا می‌کنی که خواب و خیال نبوده پس ثابت کن. میدونی، فقط اعمال انسانه که جوابگوی خواسته‌هاشه.

گارسن: یادتونه چه حرف هایی درباره ی جهنم میزدن؟ جهنم پر از آتیش... شلاق های سیمی...گرز های داغ...چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم نیازی نیست، "جهنم دیگرانن."

جهنم یعنی حضور آدم‌های دیگر!

استل: گارسن، تو خیلی فکر می‌کنی! گارسن: به‌غیر از این، کار دیگه‌ای از من ساخته نیست. ای کاش یه لحظه می‌تونستم پیششون برم.

استل: وقتی خودم را نمیتوانم ببینم، شک میکنم آیا به واقع وجود دارم یا نه. بر پای خودم ضربه میزنم تا مطمئن شوم که هنوز هستم، اما چندان توفیری نمیکند. اینس: خوش‌اقبال هستی. من همیشهٔ خدا از وجود خودم آگاهم... در ذهنم. آگاهی دردآوری است.

اینس: بله؛ این دلایل اثبات‌شدنیه تو به این علت برای خودت دلیل می‌آری که میترسی همه ی کارهای غیراخلاقیت معلوم بشه!!

اینس: بترسم؟ واسه ی چی بترسم؟! ترس واسه اون‌وقتایی خوب بود که "امید" داشتم...