بریده کتابهای سفر به انتهای شب سیدحسین موسوی 1403/5/9 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 244 0 12 مهردُخت 1403/7/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 38 برای آنها هم فردا دور بود، چنین فردایی معنای چندانی نداشت. برای همه ما یک ساعت بیشتر زنده ماندن مطرح بود و یک ساعت، توی دنیایی که همه چیزش به کشت و کشتار ختم میشود، برای خودش چیزی است. 0 19 فهیمه . مؤذن 1403/6/19 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 307 مگر در تمام آیینها اوضاع به همین منوال نیست؟ مگر در مورد کشیشها هم همین طور نیست؟ کشیش مدتهاست که دیگر به خدایش فکر نمی کند ، در حالیکه خادم کلیسا هنوز سر ایمانش ایستاده!... آنهم به سختی فولاد ! جدا که آدم حالش به هم می خورد!.... 0 15 سیدحسین موسوی 1403/5/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 442 0 7 فهیمه . مؤذن 1403/5/9 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 75 0 3 مدوسا 1403/5/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 39 اما گربههایی که نزدیک است در آتش بسوزند ، بالاخره خودشان را به آب پرتاب میکنند. 0 5 سیدحسین موسوی 1403/5/8 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 184 0 2 яσвεят 1403/5/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 14 وقتی کسی قوه ی تخیل نداشته باشد، مردن برایش مهم نیست، اما وقتی داشته باشد ثقیل است. 0 5 علیرضا محبوبی 1403/5/12 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 244 1 13 فهیمه . مؤذن 1403/7/1 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 355 طبیعتاً بزدل بود، من می دانستم ، خودش هم می دانست ، و طبیعتاً همیشه توقع داشت که او را از واقعیت موجود نجات بدهم . ولی از طرفی من کم کم داشتم از خودم می پرسیدم که آیا بزدل های واقعی هم جایی وجود دارند یا نه... انگار که همیشه می شود برای آدمی چیزی پیدا کرد که به خاطرش آماده مردن باشد، آنهم فوراً و با رضایت خاطر . فقط فرصت مردن تر و تمیز ، یعنی آن طور که دلش می خواهد ، همیشه دست نمی دهد . بنابراین می رود و آن طور که می تواند می میرد... خودش روی زمین زنده می ماند ، با ظاهری بیمایه و بی جریزه در نظر همه عالم و آدم ، ولی در واقع آدمی است ارضاء نشده، فقط همین . بزدلی فقط ظاهر قضیه است. 0 5 مهردُخت 1403/7/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 66 من ابدا وجود جنگ را نمیخواهم.. نمیخواهم تسلیمش بشوم.. به حال خودم اشک نمیریزم. فقط جنگ را نفی میکنم.. چون فقط منم که میدانم چه میخواهم؛ میخواهم نمیرم. 0 42 فهیمه . مؤذن 1403/6/19 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 311 انگار که درست به لحظه ای یا شاید سنی رسیده بودم که آدم در آن خوب می داند که با گذشت هر ساعت چه چیزی را از دست می دهد ، ولی هنوز آن طور که باید و شاید به نیروی درایت دسترسی پیدا نکرده که بتواند روی جاده زمان به موقع بایستد و گذشته از این ، اگر هم بایستد ، نمیدانم بدون وجود دیوانگی پیشروی که از زمان جوانی سراغ آدم آمده و عالم و آدم ستایش ش می کنند ، دیگر چه کار کند. آن وقت است که دیگر به جوانی اش نمی بالد ، هنوز نمی تواند پیش همه اعتراف کند که : جوانی شاید فقط همین باشد ، فقط شتاب برای پیر شدن . در تمام گذشته مسخره اش آنقدر پوچی و حقه بازی و زود باوری کشف می کند که شاید دلش بخواهد دست از جوان بودن بردارد ، منتظر بماند که جوانی اش ازش جدا بشود ، ببیند که می رود و دور می شود ، تمام پوچی اش را ببیند توی خلئش دست ببرد ، برای آخرین بار نگاهی به اش بیندازد و بعد تنهایی راهش را بکشد و برود ، مطمئن باشد که جوانی اش رفته و آنوقت آهسته به طرف دیگر زمان قدم بردارد تا واقعاً نگاه کند و ببیند که مردم و اشیاء چگونه اند. 0 8 آذر🤍 1403/5/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 47 جنگ تمامی نداشت ") 0 5 Hanā 1403/5/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 15 باید همیشه، فقط و فقط از آدمها ترسید. 0 47 سیدحسین موسوی 1403/5/9 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 233 0 9 اِلـی 1403/5/6 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 153 ساعتهای وسط روز آنقدر کثیف و سرگیجهآور و داغ است، که حتی مگسها هم از حال میروند🥵🥵🥵🥵 0 3 سیدحسین موسوی 1403/5/8 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 119 0 3 سیدحسین موسوی 1403/5/6 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 56 0 11 سیدحسین موسوی 1403/5/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 422 0 20 مهران م 1403/6/6 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 403 مشتری های منتظر به ندرت با همدیگر حرف میزدند.غم و غصه همیشه شنونده دارد،در حالی که لذت و احتیاجات طبیعی ننگ به حساب می آید. 0 6
بریده کتابهای سفر به انتهای شب سیدحسین موسوی 1403/5/9 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 244 0 12 مهردُخت 1403/7/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 38 برای آنها هم فردا دور بود، چنین فردایی معنای چندانی نداشت. برای همه ما یک ساعت بیشتر زنده ماندن مطرح بود و یک ساعت، توی دنیایی که همه چیزش به کشت و کشتار ختم میشود، برای خودش چیزی است. 0 19 فهیمه . مؤذن 1403/6/19 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 307 مگر در تمام آیینها اوضاع به همین منوال نیست؟ مگر در مورد کشیشها هم همین طور نیست؟ کشیش مدتهاست که دیگر به خدایش فکر نمی کند ، در حالیکه خادم کلیسا هنوز سر ایمانش ایستاده!... آنهم به سختی فولاد ! جدا که آدم حالش به هم می خورد!.... 0 15 سیدحسین موسوی 1403/5/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 442 0 7 فهیمه . مؤذن 1403/5/9 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 75 0 3 مدوسا 1403/5/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 39 اما گربههایی که نزدیک است در آتش بسوزند ، بالاخره خودشان را به آب پرتاب میکنند. 0 5 سیدحسین موسوی 1403/5/8 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 184 0 2 яσвεят 1403/5/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 14 وقتی کسی قوه ی تخیل نداشته باشد، مردن برایش مهم نیست، اما وقتی داشته باشد ثقیل است. 0 5 علیرضا محبوبی 1403/5/12 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 244 1 13 فهیمه . مؤذن 1403/7/1 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 355 طبیعتاً بزدل بود، من می دانستم ، خودش هم می دانست ، و طبیعتاً همیشه توقع داشت که او را از واقعیت موجود نجات بدهم . ولی از طرفی من کم کم داشتم از خودم می پرسیدم که آیا بزدل های واقعی هم جایی وجود دارند یا نه... انگار که همیشه می شود برای آدمی چیزی پیدا کرد که به خاطرش آماده مردن باشد، آنهم فوراً و با رضایت خاطر . فقط فرصت مردن تر و تمیز ، یعنی آن طور که دلش می خواهد ، همیشه دست نمی دهد . بنابراین می رود و آن طور که می تواند می میرد... خودش روی زمین زنده می ماند ، با ظاهری بیمایه و بی جریزه در نظر همه عالم و آدم ، ولی در واقع آدمی است ارضاء نشده، فقط همین . بزدلی فقط ظاهر قضیه است. 0 5 مهردُخت 1403/7/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 66 من ابدا وجود جنگ را نمیخواهم.. نمیخواهم تسلیمش بشوم.. به حال خودم اشک نمیریزم. فقط جنگ را نفی میکنم.. چون فقط منم که میدانم چه میخواهم؛ میخواهم نمیرم. 0 42 فهیمه . مؤذن 1403/6/19 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 311 انگار که درست به لحظه ای یا شاید سنی رسیده بودم که آدم در آن خوب می داند که با گذشت هر ساعت چه چیزی را از دست می دهد ، ولی هنوز آن طور که باید و شاید به نیروی درایت دسترسی پیدا نکرده که بتواند روی جاده زمان به موقع بایستد و گذشته از این ، اگر هم بایستد ، نمیدانم بدون وجود دیوانگی پیشروی که از زمان جوانی سراغ آدم آمده و عالم و آدم ستایش ش می کنند ، دیگر چه کار کند. آن وقت است که دیگر به جوانی اش نمی بالد ، هنوز نمی تواند پیش همه اعتراف کند که : جوانی شاید فقط همین باشد ، فقط شتاب برای پیر شدن . در تمام گذشته مسخره اش آنقدر پوچی و حقه بازی و زود باوری کشف می کند که شاید دلش بخواهد دست از جوان بودن بردارد ، منتظر بماند که جوانی اش ازش جدا بشود ، ببیند که می رود و دور می شود ، تمام پوچی اش را ببیند توی خلئش دست ببرد ، برای آخرین بار نگاهی به اش بیندازد و بعد تنهایی راهش را بکشد و برود ، مطمئن باشد که جوانی اش رفته و آنوقت آهسته به طرف دیگر زمان قدم بردارد تا واقعاً نگاه کند و ببیند که مردم و اشیاء چگونه اند. 0 8 آذر🤍 1403/5/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 47 جنگ تمامی نداشت ") 0 5 Hanā 1403/5/5 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 15 باید همیشه، فقط و فقط از آدمها ترسید. 0 47 سیدحسین موسوی 1403/5/9 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 233 0 9 اِلـی 1403/5/6 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 153 ساعتهای وسط روز آنقدر کثیف و سرگیجهآور و داغ است، که حتی مگسها هم از حال میروند🥵🥵🥵🥵 0 3 سیدحسین موسوی 1403/5/8 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 119 0 3 سیدحسین موسوی 1403/5/6 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 56 0 11 سیدحسین موسوی 1403/5/10 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 422 0 20 مهران م 1403/6/6 سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین 4.0 34 صفحۀ 403 مشتری های منتظر به ندرت با همدیگر حرف میزدند.غم و غصه همیشه شنونده دارد،در حالی که لذت و احتیاجات طبیعی ننگ به حساب می آید. 0 6