بریده‌ای از کتاب سفر به انتهای شب اثر لویی فردینان سلین

بریدۀ کتاب

صفحۀ 10

با قیافه ای دمغ و تا اندازه ای غصه دار گفت : «باردامو؛، اجداد ما به خوبی خودمان بودند ، ازشان بد نگو! حق داری! آرتور ! در این یک‌مورد حق داری ! کینه ای ، رام ، بی عصمت ، درب و داغان ، ترسو و نامرد ، حقا که به خوبی خودمان بودند! اشکالی ندارد ، بگو‌! ماها عوض نمیشویم ! نه جوراب مان عوض میشود نه ارباب هامان و نه عقایدمان . وقتی هم‌می شود، آنقدر دیر است که دیگر به زحمتش نمی ارزد ....

با قیافه ای دمغ و تا اندازه ای غصه دار گفت : «باردامو؛، اجداد ما به خوبی خودمان بودند ، ازشان بد نگو! حق داری! آرتور ! در این یک‌مورد حق داری ! کینه ای ، رام ، بی عصمت ، درب و داغان ، ترسو و نامرد ، حقا که به خوبی خودمان بودند! اشکالی ندارد ، بگو‌! ماها عوض نمیشویم ! نه جوراب مان عوض میشود نه ارباب هامان و نه عقایدمان . وقتی هم‌می شود، آنقدر دیر است که دیگر به زحمتش نمی ارزد ....

3

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.