✨️Motahareh

✨️Motahareh

@motaharehtork
عضویت

اردیبهشت 1404

53 دنبال شده

48 دنبال کننده

                🌿✨️🌸🩵
              

یادداشت‌ها

        خیلی دوستش داشتم! فضاسازی‌هاش بینظیر بود؛ مخصوصاً اوایل کتاب که با توصیفاتِ مفصلِ کلیسای نتردام، خیابون‌ها و محله‌های پاریس، انگار داستان رو مثل یه فیلمِ زنده جلو چشمم می‌دیدم. این جزئیات برام جذاب بود و کمک کرد راحت‌تر دنیای داستان رو تصور کنم. شاید برای بعضیا طولانی بودنش اذیت شون کنه، ولی من عاشقش شدم
هرچند این مقدمه‌چینی دربارهٔ معماری پاریس باعث شد داستان اصلی دیر شروع شه، ولی همین باعث شد مشتاق‌تر بشم.
به‌نظرم خیلی خوب نشون داده بود آدما چه راحتتت بر اساس ظاهر بقیه قضاوت‌شون می‌کنن و ممکنه تی زندگی‌شون رو جهنم کنن.
راستی کشیش چه آدمِ عوضی اییییی بود! هرجا فکر می‌کردم دیگه از این بدتر نمیشه، باز یه خراب کاری دیگه‌ای می‌کرد.  😂😭
پیرزن یا همون مادر اسمرالدا هم برام خیلی تغییرِ رفتارش شوکه‌کننده بود! یه‌عمر اسمرالدا رو به خاطر کولی‌بودن نفرین می‌کرد، ولی همین‌که فهمید دخترِ خودشه، یه‌دفعه شد عاشقِ کولی‌ها!  🫠
پایانِ کتاب خیلی غمگین بود و دلم رو گرفت، ولی در عینِ حال زیبا هم بود. فقط اسامیِ شخصیت‌ها سخت بودن براممم؛ اولش همش گیج می‌شدم کی به کیه😶‍🌫️
در کل، از این کتاب ۵از ۵ می‌دم. یه شاهکارِ تراژیک با شخصیت‌های فراموش‌نشدنی!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

        وقتی داستان رو تموم کردم، یه حس خوب و نوستالژی بهم دست داد. انگار دوباره داشتم یه داستان فانتزی و بچه‌گونه‌ رو می‌خوندم.. این حس باعث شد خیلی با کتاب ارتباط برقرار کنم، درست مثل قدیما که عاشق این مدل داستان‌ها بودم. حالا هم با اینکه دیگه بچه نیستم هنوزم از خوندن این داستان‌ها لذت می‌برم.
یکی از چیزهایی که برام خیلی جالب بود، ارتباط شخصیت‌ها با هم بود. و خب من بر اساس تجربه فهمیدم که از نمایشنامه خوندن خیلی خوشم میاد، شاید یکی از دلایلی که از خوندن این اثر خوشم اومد هم همین باشه.
وقتی اول داستان رو می‌خوندم، اسم شخصیت‌ها برام آشنا بود و بعد فهمیدم که واقعاً اسم دو تا نویسنده واقعی، هانس کریستین اندرسن و چارلز دیکنز، توی داستان هست. این موضوع برام خیلی جالب بود و حس کردم نویسنده می‌خواد یه چیزی به مخاطب بفهمونه، که البته شک دارم فهمیده باشمش😂 ولی خب شاید بعضی وقت‌ها خود نویسنده‌ها هم اون‌طوری که فکر می‌کنیم، خودشون کامل آثارشون رو ننوشته باشن!
بعداً متوجه شدم که هانس کریستین اندرسن و چارلز دیکنز واقعاً توی زندگی واقعی با هم ملاقات داشتن، که این برام باز عجیب بود.
یکی از نکات خوب داستان این بود که به خاطر کوتاه بودنش، تونست منو جذب کنه، اما یه جورایی یه چیزی کم داشت که دقیق نمی‌تونم بگم چی بود. شاید به خاطر کوتاه بودنش بود که فرصت کافی برای پرداختن به همه جزئیات نداشت.
در کل بهش ۴ از ۵ می‌دم.
      

13

        وقتی کتاب رو تموم کردم، بیشتر حس رهایی داشتم 😅 چون به زور خوندمش؛ داستان واقعاً منو جذب نمی‌کرد، هرچند پایانش کمی ناراحتم کرد. راستش نقطه‌قوت خاصی ندیدم، شاید هم سطح اطلاعاتم به اندازه‌ی کافی نبود که همه‌ی لایه‌های داستان رو درک کنم.
شروع کتاب برام جذاب بود، اما از یه جایی به بعد خیلی خسته‌کننده شد. از بین شخصیت‌ها، کیز بیشتر تو ذهنم موند، هرچند واقعاً درکش نمی‌کردم. شاید چون من مثل او یا اجدادش هیچ‌وقت تجربه‌ی تبعیض نژادی نداشتم. حس می‌کنم او می‌خواست تمام دردها و عقده‌هایی که در طول تاریخ به رنگین‌پوست‌ها تحمیل شده بود رو یکجا روی این سگ خالی کنه؛ اما اون حیوان بیچاره فقط اینطوری تعلیم داده شده بود و هیچ اختیاری نداشت. انگار دیواری کوتاه‌تر از سگی که نمی‌تونست حتی از خودش دفاع کنه پیدا نکرده بود.
به نظرم نویسنده می‌خواست تبعیض‌های نژادی رو به تصویر بکشه، ولی حجم زیادی اسم و اطلاعات آورد که اصلاً نمی‌دونستم کی هستن؛ طوری نوشته بود که انگار همه باید از قبل این‌ها رو بدونن، در حالی که برای من اینطور نبود.
در کل، بهش ۲.۵ از ۵ می‌دم؛ چون واقعاً پر از اسم‌ها و جزئیاتی بود که ارتباطی با من برقرار نمی‌کرد، و در آخر بیشتر از اینکه لذت ببرم، خسته‌م کرد.
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.