فاطمه پرورش زاده

فاطمه پرورش زاده

@fp75

82 دنبال شده

64 دنبال کننده

            من و کتاب و فیلم هام شما همه... 😉😅
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        «یک مقاله‌ی پژوهشی درباره‌ی حجاب یا یک رمان سطحی‌ دهه شصتی، مسئله این است! »
. 
بالاخره امروز کتاب را تموم کردم. خودم هم نمیدونم خوشم اومده یا نه اما با توجه به تبلیغاتی که برای این کتاب شد توقع بیشتری داشتم.
کتاب از نظر من به دو لایه تقسیم شده بود:
لایه اول پژوهش‌های بسیار دقیق و جزئی که مو لای درزش نمیرفت.
و لایه دوم به موازات این پژوهش‌ها داستان زندگی یک دختر آمریکایی پیش میرفت.
اما نقطه‌ی توی ذوق بزن کتاب این بود که اصلا این دولایه باهم آمیخته نشده بودند و هرکدوم ساز خودش را میزد برای همین  ما یک موسیقی زیبا از دل کتاب نمی‌شنیدیم.
هرقدر بخش پژوهشی کتاب قوی و جذاب بخش داستانی به شدت افتضاح بود. انگار که نویسنده محترم در حال و هوای اثار م مودب پور و فهمیه رحیمی مونده بودن و از احوالات رمان‌های امروزی و ذائقه داستانی مخاطب امروز غافل بودن.
یعنی من اگر یک دوست مثل ماشا داشتم که همچین شوخی‌های بی مزه‌ای باهام میکرد خودمو حلق آویز میکردم.😒
بخش عاشقانه داستان هم خیلی سطحی و نچسب بود.
خلاصه اینکه از همین تریبون از نویسنده محترم بابت پژوهش‌های ارزشمندشون تشکر میکنم و باید بگم خیلی جاها حتی شبهه های منی که خودم محجبه هستم هم رفع شد و حتی گاها اشکم هنگام خوندن نتایج بررسی ها در اومد.
اما بهتر بود چندتا رمان امروزی تر مطالعه یا با یک داستان نویس حرفه ای حتما مشورت میکردند.

      

5

        « یک مرد تشنه‌ی آزادی یا یک گذشته‌ی کنه‌وار مسئله این است»
. 
بچه که بودم شیرین زبون بودم و باهوش. از این بچه‌هایی که جملات نغزشون تا سالها توی حافظه تاریخی فامیل باقی میمونه. اما فقط یک عیب داشتم و اون این بود که خیلی زود از کوره درمیرفتم و جیغ میزدم. 
الان سالهاست که از اون روزا گذشته اما هنوز اقوام و دوستان قدیمی از این خصلت من یاد می‌کنند. 
اون روز که تو اونجوری جیغ زدی... وای وای وای
اون روز که با بچه‌ی فلانی‌ها اونجوری دعوا کردی... 
و هرچی هم میخام بگم بسه! این بازی کثیف را تموم کنید. من الان مادر دوتا بچه ام نقش الگویی دارم! مطالعه میکنم، کارگاه شرکت میکنم و در تلاشم تا خودمو یه ورژن بهتر از گذشته کنم. 
کسی ول کن قضیه نیست. 
اینجاست که حال جناب ژالواژان و گذشته‌ی کنه وارش ژاور را خوب میفهمم. من کار ندارم متخصصان توی تحلیل هاشون ژالواژان را نماد مردم فرانسه و ژاور را نماد قوانین سختگیرانه حاکم بر فرانسه دونستند. 
توی تحلیل من ژالواژان نماد یک انسان خواهان رشد و کماله یک انسانی که یک اشتباهی توی گذشته کرده اما حالا دوس داره یک ادم بهتر از دیروز خودش باشه. 
اما یک گذشته به اسم ژاور افتاده دنبالش و میخاد مثل سیریش بچسبه به کف کفشش و توی هر نقطه ای از رشد که هست ثابت نگهش داره. 
اما میدونید کی ژاور شکست میخوره؟ 
همونجایی که ژالواژان بی خیالش میشه و ازش فرار نمیکنه و حتی سعی هم نمیکنه بکشتش یا باهاش بجنگه فقط میذارتش پشت سر و میره. آونوقت این خود ژاوره که خودش را نابود میکنه و برای همیشه از جلوی چشماش محو میشه. 
نمیدونم این نظرم در مورد کتاب بود یا درددل اما این بخش از داستان خیلی برام الهام بخش بود. 
خواستم بهتون بگم بی خیال همه‌ی گذشته های ژاورگونه تون اگر دوس دارین یه ادم بهتر باشین فقط کافیه دستتون را بذارید روی زانوتون یه یاعلی بگید و بلند شید و شروع کنید. 
چون این حرفو من نمیزنم خدا بااون خورشیدی که هر روز طلوع می کنه بهت میگه. 
راستی شخصیت محبوب من توی کتاب مرد کشیش بود شما چی؟ 😉
      

40

7

        «کتابخانه نیمه شب و جستوجوی علت حسرت‌های زندگی»

قطعا برای همه ما پیش امده که حسرت انتخاب نکردن بعضی از موقعیت های زندگی را داشته باشیم. 
حتی با بیان جملاتی مثل: 
اگر فلان رشته را انتخاب میکرم. 
اگر با فلانی ازدواج میکرم. 
ای کاش فلان موقعیت شغلی را قبول میکردم. 
این را بیان می‌کنیم.😞
و همه‌ی این کاش‌ها و اگرها مثل موریانه میفته به تخته وجودمان و تا به خودمان بجنبیم می بینیم که از روح ما جز یک تکه چوب سوراخ سوراخ چیزی باقی نمانده. 
حالا ما اینجا به یک ناجی سوار بر اسب سفید احتیاج داریم که بیاد و با عصای سحرآمیزش  دانه‌ی این فکر را توی سرمان بکارد: 
_ که ای مرد حسابی یا که دخترخوب گیریم تموم این اگرها و ای‌کاش‌هات به بار نشست میتونی مطمئن باشی که واقعا نتیجه همونی میشه که میخواستی؟! 
و حداقل  برای من این ناجی همان کتاب _کتابخانه نیمه شب _بود. 
کتابی که با ایجاد این سوال اساسی موجب شده یکبار دیگه تمام حسرت‌هام  را از نو بازبینی کنم و از خودم بپرسم اگر شده بود واقعا همونی بود که میخاستم.  
پس چرا در مورد چیزی که از اون اطمینانی ندارم اینقدر ناراحت باشم پس بهتره بلند شوم و چیزی را بسازم که اختیارش را دارم. 

خواندن این کتاب را به اهل ای‌کاش و اگرها شدیدا توصیه میکنم. 
      

9

        وقتی که عشق به دفاع از حرم مرزها را در می‌نوردد و بند پوتین عشاق را محکم می‌کند
. 
کتاب "خاتون و قوماندان" داستان زندگی شهید علیرضا توسلی قوماندان _فرمانده_تیپ فاطمیون از زبان همسرش ام‌البنین حسینی هست. 
این کتاب که در دو فصل ایران و سوریه تنظیم شده، به شرح خاطرات همسر شهید از زمان کودکی تا ازدواج با شهید توسلی و شهادت او می‌پردازد. 

وقتی که کتاب "خاتون و قوماندان" را می‌گشایید، علاوه‌بر آشنایی با روحیه جهادی و متواضع در مقابل پروردگار توسط شهید توسلی، عطر دل‌انگیز بوسراغ و ادویه‌های افغانستانی مشامتان را نوازش می‌دهد. با خلق و خو و روحیه و فرهنگ مردم کشور همسایه، آشنا و در دل پارچه‌های رنگارنگ و لباس‌های محلی مردم گم می‌شوید. 

این کتاب به ما نشان می‌دهد که اگر عشق به اهل‌بیت در زندگی جاری باشد، دیگر فرقی نمی‌کند اهل ایران باشی یا افغانستان. بند پوتین‌هایت را محکم می‌کنی و در راه دفاع از حرم عمه سادات اگر لازم باشد از بذل جان خودت هم دریغ نمی‌کنی. 

"خاتون و قوماندان" که با زاویه دید من راوی به بیان خاطرات می‌پردازد، لحنی بسیار خودمانی و صمیمی داشته، به‌طوری که مخاطب خود را در حال خواندن حس نمی‌کند؛ بلکه انگار در حال شنیدن روایت‌هاست، شنیدنی مستقیم و بی‌واسطه از خود را راوی.
همچنین در نمایشگاه بین‌المللی کتاب امسال، از تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب رونمایی شد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
ستون خانه شد جای ثابت علیرضا. همیشه همان‌جا می‌نشست و لم می‌داد و پیاله تخمه را به سرعت برق تبدیل به تلی از پوست می‌کرد. اجازه می‌داد بچه‌ها از سر و کولش بالا بروند و دور ستون چرخ بزنند و بدوند و از لابه‌لای دست و پای بچه‌ها اخباری ببیند یا فوتبالی تماشا کند و من از داخل آشپزخانه این صحنه نادر را ببینم. تصویری که هرچند ماه یکبار در زندگی من به نمایش در می‌آمد. و با تمام وجود حس می‌کردم که یک خانواده‌ایم: یک پدر لمیده، بچه‌های پرسر و صدا، تلویزیون روشن، کاسه تخمه و من هم دستم به آرد و خمیر که برای شام بولانی سرخ کنم و گرم‌گرم سرسفره بگذارم. علیرضا چه بود چه نبود، ستون خانه‌مان بود. 

کتاب "خاتون و قوماندان" در سال ۱۳۹۸ به‌قلم مریم قربانزاده و توسط انتشارات ستاره‌ها در ۳۳۴ صفحه منتشر شده است.

      

7

        هوالمحبوب 
. 
کتاب خیاطی مادام داستان باورهاست. داستان بازوهای توانمدیست که عشق به سرزمین را پیشه خود کردند. و با دمیدن روح پشتکار در عرصه تولید این کشور، صدای غرش چرخ دنده های تولید ایرانی را به گوش جهانیان رساندند. 
چند سالی است که مقام معظم رهبری نام سال جدید را بر اساس مباحثی مرتبط با تولید داخلی و حمایت از آن انتخاب می کنند. که این نشان از اهمیت ویژه این مسئله در نظر ایشان است. مانند این جمله: 
رسیدن و دست یافتن به پیشرفت عادلانه در اقتصاد و حلّ مشکل فقر در کشور  فقط از مسیر تقویت «تولید» میگذرد.
هدی حشمتیان نویسنده این کتاب که پیشتر هم دستی بر ادبیات کودک و نوجوان داشته، با کنارهم چیدن داستان هایی از افرادی که با تکیه بر توان ملی رونق اقتصادی را به کشور هدیه کرده اند. تلاش کرده تا روحیه امید و خودباوری را به ذهن مخاطبان خود القا کند.
متن داستان ها ساده و روان است به طوریکه هر نوع مخاطبی را اغنا می کند.
هر داستان از زاویه ی دید متفاوتی روایت میشود که هرکدام متناسب با موضوع قصه جالب توجه و هوشمندانه است.
با خواندن این کتاب از لابه لای پارچه های رنگارنگ خیاط خانه مادام ژانت که نان ترمه بافان ایرانی را اجر کرده میگذرید و با جسارت دختر کردستان روبرو میشوید، با دل سوخته لنج ماهین همدلی می کنید و در نهایت سراز ازمایشگاه کوچک نیما و سارا در می آورید.
در بخشی از کتاب می خوانیم که:
گر مادام شوهر دارد، شوهرش همین طوری مثل آقا جان ابا می کند از گفتن حرف های زیر بازارچه توی اندرونی. خانم جان همان طور نشسته می رود سمت آقا جان، چادر نماز می افتد رو شانه هایش:

-جان تاج الملوک اگه طوری شده بگید؟ مرگ من…

مادام همین طوری رگ خواب شوهرش را بلد است؟ این طوری مثل خانم جان بلد است لی لی به لالای شوهرش بگذارد و نازش را بکشد که به حرف بیاید؟ چطوری خوب است؟ مثل خانم جان باشم یا مادام؟

مش قاسم پاتیل برنج و خورش را می گذارد روی ایوان. بوی روغن حیوانی و عطر قرمه سبزی جا افتاده مش قاسم دماغم را پر می کند، با خودم می گویم: ولی بوی قرمه سبزی یک چیز دیگری است.

آقا جان چشم می دوزد به پاتیل ها. خانم جان می رود جلوتر. آقاجان نرم می شود و به حرف می آید:

-به مش قاسم بگو من بعد هفته ای یه نوبت پلوخورش درست کنه. بازار کساده خانم. ترمه از چشم خلق الله افتاده… کوه پارچه مونده رو دست و بالمون. قبل ترش کلی آدم، حتی از همین تهران، می اومدن طاقه طاقه ترمه می بردن. حالا می گن پارچه های فرنگی کل بازار رو قبضه کرده…

چایش را سر می کشد. خانم جان هم حالا تلخ شده. آقا جان که تلخ شود، خانم جان هم می شود، عینهو قهوه مادام که تلخی اش عجیب به دلم نشسته بود.

خانم جان آرام می گوید:

-خدا بزرگه، دست و بال مردمم یکم تنگه…

-نه خانم! از قدیم گفتن مرغ همسایه غازه.

استکان را می گذارد به پیشانی اش.

-اگه این جوری پیش بره، باید عروسی رو بندازیم عقب.

خانم جان زیرچشمی نگاهم می کند. می نشینم کنار سماور. آقاجان آخرین جرعه چایی اش را سر می کشد. خانم جان غمبرک زده. به طاقه های آقاجان فکر می کنم که کنج رَف کز کرده اند و لباسی که امروز مادام اندازه اش را گرفت و خدا می داند کی می توانم بپوشمش.
این کتاب ۶۹صفحه داشته و اولین چاپ آن سال ۱۴۰۰بوده که انتشارات جمکران اقدام به چاپ و نشر آن کرده.
و در آخر خواندن این کتاب به تمام کسانی که خواهان طلوع خورشید پیشرفت و موفقیت در سرزمین سرافراز ایران هستند توصیه می کنم.
      

2

        با نام سیده عذرا موسوی پیش‌تر در جشن تولد شش سالگی بانوی‌فرهنگ آشنا شده‌ بودم. 
جشنی که همراه شد با رونمایی از کتاب "فصل توت‌های سفید" از همین نویسنده. تعریف قلمش را زیاد شنیده بودم و وقتی فرد فرهیخته‌ای همچون آقای علی‌اصغر عزتی‌پاک چند‌کلامی در باب کتابش سخن راند، برآن شدم تا بیشتر به بررسی آثار این نویسنده بپردازم. و این شد انگیزه‌ای برای به‌دست‌گرفتن کتاب "جشن باغ صدری."

"جشن باغ صدری"، مجموعه‌ای است از چندین داستان کوتاه در مورد اوضاع و احوال زمانه‌ پهلوی در ایران. سیده عذرا موسوی در این کتاب بلندگو دست نمی‌گیرد تا فهوای کلام خود را جار بزند؛ بلکه او فقط و فقط برای مخاطب داستان تعریف می‌کند و اجازه می‌دهد مخاطب داستان‌های کوتاه کتاب را همچون یک آبنبات عسلی شیرین به آرامی بمکد تا خودش به شهد میانی برسد و شیرینی قصه برجانش بنشیند. 

شخصیت‌پردازی در داستان‌ها کاملا زنده بوده و نویسنده هیچکدام از شخصیت‌ها را قضاوت نمی کند و با تعریف بدون سوگیری داستان این کار را برعهده خود مخاطب می‌گذارد. نثر کتاب کاملا قابل فهم بوده؛ به‌طوریکه مخاطب چه عام باشد و چه خاص، با داستان‌ها ارتباط می‌گیرد و مفهوم را دریافت می‌کند.

مخاطب با خواندن کتاب متوجه رگه‌هایی از واقعیت در داستان‌ها می‌شوید که معلوم می کند نویسنده پژوهش داشته. برای مثال در داستان آخر که حوادث در شهر یزد اتفاق می‌افتد، نویسنده به زیبایی به بافت شهری و سنتی، آداب و رسوم مردم، مسائل جغرافیایی و حوادث سیاسی آن برهه‌ی تاریخی پرداخته است.

کتاب "جشن باغ صدری" در ۷۴ صفحه و سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهرستان ادب چاپ و روانه بازار نشر شده است.
خواندن این کتاب را به کسانی که تمایل دارند در مورد حافظه تاریخی کشور ایران بیشتر بدانند و همینطور علاقه‌مندان داستان کوتاه توصیه می‌کنم.
      

1

         به جرأت می تونم بگم این کتاب فضای متفاوتی با رمان های قبلی که خوندم داشت.🤩
البته باید بگم که با خوندن فصل اول اصلا جذبش نشدم و حتی از انتخاب این کتاب پشیمون هم شدم. چون توی فصل اول خیلی از اصطلاحات فنی دریانوردی و کشتیرانی استفاده شده بود. اما با ادامه روند داستان و آشنایی بیشتر با شخصیت ها دیگه نتونستم بذارمش زمین.😂♥
حوادث کتاب توی یه شهر ساحلی رقم میخوره و تم محیط زیستی داره و به شخصه اطلاعات عمومی خودمو بالا برد مثلا اینکه شما میدونستید شیر نهنگ مثل پنیر سفته؟!😕
.
از دیالوگای محبوب این کتابم باید اشاره کنم به اونجایی که هانا به مادرش لیزا می گفت:
خدا ما را حتی توی تاریکی هم می بینه!🙏🏻😔
.
خوندن این کتاب به من یه آرزو هم داد و اون اینکه برم استرالیا و نهنگا و دلفینا را از نزدیک ببینم(بعضی وقتا شاید به بعضی از آرزوهامون نرسیم اما حسنش اینه که احساس زنده بودن می کنیم😉)😍🐳🐬
.
خلاصه که اگه مثل من به دریا و اکوسیستم اطراف اون علاقه دارید خوندن این کتاب شدیدا بالشدید توصیه می شود.
      

11

باشگاه‌ها

نمایش همه

دنیای خیال

599 عضو

هفت جاویدان: باران خاکستر

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

263 عضو

دزیره

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

این کتاب گزیده‌ای از سخنان رهبری برای کتابخوانی هم هست. من آدم سیاسی نیستم اما کتابها را دوست دارم. ادم وقتی به کتابخوانی معتاد بشه میفهمه یک چیزایی توی وجودش تکون خورده و جابه جا شده و بعضی ادراکاتش از محیط با ادم های پیرامونش فرق می‌کنه. من ادم سیاسی نیستم اما هیچ رهبری را توی جهان ندیدم که اینطور مردم سرزمینش را به کتابخوانی توصیه کنه. به نظرم یک رهبر خیلی باید مقتدر و شجاع و کاردست باشه تا با جسارت مردمش را به کتابخوانی دعوت کنه. چون هر کتاب در دست هر فرد جامعه مثل یک سلاح فکریه و مطمئنم رهبران بزدل هیچ وقت کاری برای نشر کتابخوانی در جامعه شان نمی‌کنند. یک دیکتاتور هرگز مردمش را با شجاعت به کتابخوانی دعوت نمی کنه و دیکتاتوری انگی هست که هرگز به رهبری مثل سید علی خامنه ای نمیچسبه. باید کتابخوان باشه کسی تا این حرف را درک کنه.

12

32

           یکسری یادداشت توی روند خوندنش نوشته بودم که راجع بهشون آخر سر حرف بزنم، ولی متاسفانه یادداشت‌ها رو گم‌ کردم💔
یکسری چیزای کلی می‌گم پس:
اول اینکه کل کتاب بر پایه‌ی توصیفات استواره؛ اینقدر توضیحات از هر چیزی، فضا و آدما و چهره‌ها و محیط و آب و هوا و...قشنگ و تازه و جالبه که من تمام این ده جلد رو به خاطر همین خوندم‌. جوری که تو با این کتاب می‌ری و عشایرنشین می‌شی. می‌ری روستایی می‌شی. تو مغزِ ارباب‌های روستاها می‌شینی و شخصیت کثیفشون رو می‌بینی. شهر رو می‌بینی و تفاوتش با روستا. 
و دیگه اینکه شخصیت‌های زیادی داره و تمام شخصیت‌ها واقعی و جز به جز متفاوتن. شخصیت‌پردازی اونقدر قوی که تو واضح فرق بین یک بلوچ و افغان و یک ارباب سبزواری رو می‌فهمی. 
و البته یکسری کارها و رفتارهای عجیب که فقط تو اون دوران توی باور می‌گنجیده ولی اینقدر هنرمندانه نقل شده که تو ذوق نمی‌زنه و می‌تونی با فضای داستان تطبیقش بدی. 
و کلمات این کتاب خداست. اضافه‌های تشبیهی و استعاریش اینقدر جالب و تازه‌ست دوست داشتم تک تکشون رو زیرش خط بکشم و بارها و بارها بخونم.
و  دیالوگاشون:))) اینقدر واقعی، اینقدر نفوذکننده که من ده جلد خوندم و تا آخر از شدت زیبایی و تاثیرگذاری دیالوگ‌هاش شگفت‌زده می‌شدم. 
من شخصیت‌های داستان‌ رو اونقدر دوست نداشتم. گل‌محمد جالب بود ولی برای من دوست‌داشتنی نبود و همینطور بقیه اما خب اینقدر کتاب از همه جهات زیباست که دوست نداشتن شخصیت اصلا به چشم نمیاد. تهش با سرنوشت همین شخصیت‌هایی که دوستشون نداشتم ولی عمیقا روم تاثیر گذاشتن اشک ریختم و بابت تموم شدن ماجرا، غمگین شدم. و این شخصیت‌ها جوری قشنگ بهشون پرداخته شده که کاری می‌کنه توی دل داستان بری و همزمان باهاش فکر کنی، دچار سرخوردگی بشی، دودل بشی، عاشق بشی و گریه کنی.
در نهایت برای این اوقات خوشی که با‌کلیدر داشتم دلم تنگ میشه:)

        

34

باز خوبه شجاعت دارید میرید من که هر وقت رفقا قرار بر کافه میذارند از چند روز قبل استرس تلفظ اشتباه محتویات منو را دارم.... 😬😬😬 شب کابوس می بینم دارم از توی منو بامدیریت جعفری را انتخاب میکنم بعد همه یکصدا تو کافه فریاد میزنن: بامدیریت نه! با... مدیریت... جعفری

54

          اگر بخوام یک تعبیر نسبتا دقیقی از این کتاب کنم باید بگم یک کتاب ریشه‌ای هست. یعنی از اصل و بن و ریشه‌ به موضوع کتاب یعنی زن در مقام انسانی که اشرف مخلوقات هست می‌پردازه.
 به یه تعبیر دیگه کتاب بررسی فیلسوفانه و عارفانه و عالمانه موضوع زن هست و خیلی از شبهات رو پاسخ میده مثلاً اینکه چرا مخاطب قرآن یعنی زبان محاوره قرآن الفاظ مذکر هستند؟ 
چرا پیغمبرها مرد بودند و اینکه آیا مرد بودن پیامبران علیهم السلام فضیلت هست یا خیر؟
چرا بیشتر دانشمندان و حکیمان و عرفا و ... مرد بودند و آیا این دلیل میشه که زنها کم‌عقل‌تر باشند نسبت به مردها؟
و آیا همه اینها باعث میشه مردها پیش خدا مقام بالاتری داشته باشند نسبت به زنها؟
آیا زنها هم می‌تونن مثل مردها کاری کنند که مقامشون از فرشته‌ها هم بالاتر بره؟
اساسا آیا زنها با مردها تفاوت دارند؟ اگر آره چرا؟ و اگر نه چرا؟
برای فهمیدن کتاب از عبارات تخصصی فلسفه و منطق استفاده شده که به نظرم حداقل باید فلسفه منطق در حد مقطع کارشناسی ‌خونده شده باشه ولی همینطوری بدون اطلاعات فلسفی هم خونده بشه قابل فهم هست و خیلی دقیق و روشنگرانه و نسبتا جامع هست طوریکه به احتمال ۸۰ یا ۹۰ درصد حداقل یکی از شبهاتی که تو ذهنتون هست رو جواب خواهد داد.
 سوالات و شبهات دیگه‌ای رو هم به صورت علمی و با استدلال عقلانی جواب داد که بعضا اصلا به ذهنمم خطور نکرده بود! ولی وقتی خوندم تازه روشن شدم! مخصوصا تفسیرهایی که در مورد بعضی از آیات قرآن آورده بود.
احساس کردم  علمم اضافه شد خدا رو شکر می‌کنم که این کتابو خوندم و حتما پیشنهاد می‌کنم.
        

12

10

36