معرفی کتاب کنت دومونت کریستو (دوره سه جلدی) اثر الکساندر دوما (پدر) مترجم ماه منیر مینوی

کنت دومونت کریستو (دوره سه جلدی)

کنت دومونت کریستو (دوره سه جلدی)

4.3
56 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

110

خواهم خواند

85

ناشر
توس
شابک
9789643156732
تعداد صفحات
1,536
تاریخ انتشار
1389/1/1

توضیحات

        مونت کریستو بیش از آن که از نسل عالیجنابان باشد، از سلاله زنده ماندگان است.
در ورا مرد اشرافی اسرارآمیزی که برای انتقام گرفتن دسیسه می‌چیند، باید ملاح جوانی را جستجو کرد که به چوب دکل فارائون چسبیده است،ب ا توفان اقیانوس هند جنگیده است، پوست دستش را در حال برافراشتن بادبان پاره کرده است و شاید از تب زرد و اسکورپوت رنج برده است. مردی که ناامیدی را شناخته چهارده سال زندان را در شرایطی غیر انسانی، از جهت جسمی و روحی، در سیاه‌چال تاریک و نفرت انگیز قلعه دیف را تحمل کرده است.
مونت کریستو بیش از آ که انتقاد جویی خشن باشد، عادلی با ظرافت است. همه بزرگی شخصیت او در همین است. این صفات است که از کنت دو مونت-کریستو، وزین ترین و انسانی ترین اثر الکساندر دوما را به وجود می آورد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به کنت دومونت کریستو (دوره سه جلدی)

پست‌های مرتبط به کنت دومونت کریستو (دوره سه جلدی)

یادداشت‌ها

🟨 داستان
          🟨 داستان تحول یک انسان از قربانی بی عدالتی به انتقامجوی مرموز رو روایت میکنه که در مسیرش مرز های اخلاق، قدرت و هویت رو به چالش می کشه.🟨

📌تعداد بسیار کم یادداشت برای این کتاب در بهخوان برام تعجب آوره. این کتاب یک شاهکار کلاسیک تمام عیاره. ترکیبی استادانه از ماجراجویی پرشور و نقد اجتماعیه ، سوال های بسیاری در ذهن خواننده ایجاد میکنه و باعث میشه بیشتر درباره خودمون فکر کنیم. کتاب الهام بخش صدها اثر سینمایی و ادبیاته. فرانسه، از دوره پس از ناپلئون و بازگشت بوربون ها بستر این روایت شده. 

📌درباره نویسنده:
الکساندر دوما (پدر) (۱۸۰۲–۱۸۷۰)، نویسنده‌ی فرانسوی، از چهره‌های برجسته‌ی ادبیات رمانتیک(رمانتیسیسم) و تاریخیه. او با آثاری مانند سه تفنگدار و کنت مونت‌کریستو به شهرت جهانی رسید. دوما با ترکیب تاریخ و تخیل، داستان‌هایی پرشور و پیچیده خلق کرد که تا امروز محبوب هستن.

📌خلاصه داستان:
داستان کنت مونت‌کریستو (۱۸۴۴–۱۸۴۶) حول محور ادموند دانتس می‌چرخد، یک ملوان جوان که به ناحق متهم شده و ۱۴ سال در زندان دیف زندانی می‌شه سپس با ظاهر شدن به عنوان کنت مونت‌کریستو نقشه‌ای پیچیده برای مجازات کسانی که زندگی او رو نابود کردن، می‌کشه....

📌نقاط قوت:
داستان سرشار از تعلیق های هوشمندانه و گره های داستانی پیچیده است به طوریکه تا آخرین صفحات خواننده رو درگیر نگه میداره. راوی سوم شخصه و بدون آشفتگی داستان شخصیت ها رو روایت میکنه‌.  دیالوگ های دراماتیک، توصیفات بصری جزئی نگر از نقاط قوت کتاب هستن.
 
بستر تاریخی روایت به خوبی در متن داستان تنیده شده و به خوبی از رخداد های تاریخی برای پیش برد داستان استفاده شده. زندگی اشراف، رسومات، قوانین، قرارداد های اجتماعی در اون دوره تاریخی مثل نحوه ارث بردن، شرایط دوئل، ازدواج ها و معشوقه ها از مفاهیمیه که در داستان به خوبی شرح داده شده.

شخصیت اصلی داستان از یک قربانی ساده به فردی پیچیده تبدیل میشه که میخواد به دست خودش عدالت رو برقرار کنه. 

📌پرسش ها و مفاهیم:
آیا واقعا عدالت رو بر قرار میکنه یا گرفتار کینه توزی شده و پا روی وجدان اخلاقیش میذاره؟ 

 آیا انتقام ظلم رو ترمیم میکنه یا انتقامجو رو وارد ورطه ای میکنه که خودش ازش بیزاره؟

ثروت همه چیز رو تضمین میکنه؟ ارزش های اخلاقی و هویت با دستیابی به ثروت چه تغییراتی ممکنه بکنن؟

نقاب های اجتماعی چه تأثیری بر درون انسان میذارن؟

آیا انتقام باعث رهایی و آرامش میشه یا باید دنبال پاسخی دیگه بود؟

عدالتی که به اسم انتقام میخواد برقرار بشه آیا عدالته یا خودش بی عدالتیه؟

دوما علاوه مطرح کردن این سوالات و پاسخ دادن حدودی به اونها، ریاکاری اشراف، فساد های موجود در نظام های سیاسی، اقتصادی و قضایی رو به تصویر میکشه.

📌شاید نقاط ضعف:
 زنان نقش کمرنگتری نسبت به مردان دارن و عموما یا قربانی منفعل اند یا نقشی کوچک برای  پیشبرد داستان مردان دارن. اما این مسئله احتمالا بازتابی از جامعه اون دورانه‌...(شخصیت های اوژنی دانگلار و والانتین و قیاس جالبی که بین این دو نوع رفتار و سبک زندگی بود و تصوراتی هم که مردان نسبت به این دو دختر در داستان داشتن ، برام جالب بود. )

 موفقیت های بیشمار و بی دردسر کنت مونت کریستو گاه غیرقابل باور بود...

پایان بندی داستان به نظرم شتابزده و عجولانه صورت گرفت اما از اتفاقات پایان کتاب راضی بودم.

خوندن این داستان رو از خودتون دریغ نکنین:)
        

34

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

4

          هنوزم بعد از ۱۰ سال بهترین کتابی هست که خوندم 
این کتاب به حق شاهکار الکساندر دوماس
دوما تو این کتاب با قلم جذاب و توانمندش یه داستان پر از هیجان و ماجراجویی رو برای ما روایت می‌کنه 
مکالمه‌های کتاب بشدت جذاب و خفنن و اتفاقات داخل داستان شما رو تو دنیای رمان های کلاسیک غرق می‌کنه
یکی از چیزهایی که تو این داستان خیلی دوستش داشتم این بود که با اینکه داستان بر پايه انتقام چیده شده بود ولی کنت مونت کریستو یا همون ادموند دانتس صرفا یه انتقامجوی کور شده از خشم و کینه نبود، انتقام ها ساده و سطحی نبودن و هر کدوم به نوعی مجازات مناسب فرد خاطی بودن و مهمتر از اون نقش خدا تو این مجازات بود که دوما کاملا به جا مطرحش کرده بود

در مورد ترجمه بخوام نظر بدم باید بگم ترجمه خانم مینوی روون و در حال حاضر کاملترین ترجمه این کتاب در ایرانه ولی متاسفانه خیلی وقته تجدید چاپ نشده 
بنابراین به کسایی که قصد خوندن کنت مونت کریستو رو دارن توصیه میکنم این ترجمه رو مطالعه کنن (می‌تونین از طریق کتابخونه های عمومی یا طاقچه این ترجمه رو پیدا کنین)
        

15

مینا

مینا

4 روز پیش

          این کتاب خواب شب و قرار روز رو از من گرفت! و این اغراق نیست. در طول خوندن کتاب احساسات مختلفی رو تجربه کردم اما اصلی‌ترینشون احساس هیجان بود. هیجان از اینکه بعدش چی میشه؟ چجوری ازین آدما انتقام گرفته میشه و دانتس برای این کار تا کجا پیش میره؟ ارتباط این آدما بهم چیه؟ و خلاصه.

اگه داستان رو نمی‌دونین، ادموند دانتنس یه ملوان جوون، ساده‌دل، قوی و درستکاره که بخاطر حسادت دو نفر (فرناند و دانگلارز حسابدار کشتی)، سکوت یک نفر (کاردروس) و ترس نفر آخر (ویلفور، معاون دادستان مارسی)، به جرمی که مرتکب نشده، یعنی همدستی با ناپلئون که در زمان پادشاهی لویی هجدهم خیانت خیلی سنگینی محسوب می‌شده، به سیاه‌چال میوفته و چهارده سال اون تو می‌مونه تا عاقبت فرار می‌کنه و بعد داستان انتقام گرفتنش ازون آدما شروع میشه. (شروع داستان در سال 1815ه. ناپلئون که سال قبلش برای اولین بار به جزیره‌ی الب تبعید شده، ازون‌جا فرار می‌کنه تا سعی کنه دوباره حکومت فرانسه رو از دست بوربون‌ها دربیاره. دانتس کمی پیش از فرار ناپلئون به زندان میوفته.)

داستان با روند نسبتاً کندی شروع میشه و تا حدود یک سوم اول کتاب هم به همین طریق می‌مونه. شخصیت‌های زیادی روی کار میان که ارتباطشون با هم مشخص نیست و کمی از گیرایی داستان کم می‌کنه. اما بعد وقتی کم‌کم ماجرا پیش میره و می‌فهمیم هر کدوم ازون آدمای گذشته الان کجان و چجور زندگی‌هایی دارن، زن و بچه و خانواده‌شون کین و دانتس چجوری با صرف وقت و پول خیلی زیادی خودشو به این افراد نزدیک کرده تا مرحله به مرحله نقشه‌ی انتقامشو پیاده کنه، همه‌چی فوق‌العاده هیجان‌انگیز میشه به طوری که من خودم صبح تا شب فقط دلم می‌خواست همین کتابو بخونم و هیچکار دیگه‌ای نکنم.

شخصیت‌پردازی‌های کتاب خیلی خوب بود و با اینکه تعدادشون زیاد بود، هر چی داستان جلو می‌رفت بیشتر این شخصیتا و تفاوت‌هاشون رو می‌شناسیم و دیگه برامون غریبه نیستن. ولی با این حال به جز خود دانتس، هیچ شخصیت دیگه‌ای نبود که محبوبم باشه. آلبر، هایده، ماکسیمیلیان و چند تای دیگه همگی شخصیتای جالبی بودن ولی نمیتونم بگم شخصیت محبوبم بودن.

پایان کتاب شاید صد در صد مورد پسند من نبود ولی راستش پایان بهتری هم نمی‌تونم براش متصور بشم.

ترجمه‌ی خانم ماه منیر مینوی هم ساده و روون بود. و اینجور که از تحقیقات برمیاد، کامل‌ترین ترجمه مال ایشونه. فقط نمی‌دونم چرا انتشارات توس دیگه تجدید چاپش نمی‌کنه.

*هشدار اسپویل*
من از نحوه‌ای که دانتس از کاردروس، فرناند و ویلفور انتقام گرفت به شدت راضی بودم، ولی انتقامی که از دانگلارز گرفته شد و به حق هم بود که کاملاً نابود بشه، خیلی بی‌دلیل به بخشش ختم شد و اون همه برنامه‌ریزی برای اینکه تهش ولش کنه بره، اصلاً رضایت‌بخش نبود.

یکی از صحنه‌های مورد علاقم که هنوزم بعد از گذشتن یک هفته بهش فکر می‌کنم، صحنه‌ای بود که مرسدس (معشوق و نامزد سابق دانتس که فرناند از چنگش دراورد) شب قبل از دوئل پسرش آلبر با دانتس، یواشکی میاد ملاقات دانتس و ازش خواهش می‌کنه به پسرش رحم کنه. اونجاست که مرسدس با اینکه از قبل دانتس رو شناخته بود، ولی برای اولین بار رو می‌کنه که از همون دیدار اولشون بعد از این همه سال فهمیده کنت دومونت کریستو همون ادموند دانتسه. یعنی جوری که این صحنه با احساسات من بازی کرد، هیچ‌جای کتاب رو من انقدر تأثیر نذاشت! و وقتی تهش دانتس که درخواست مرسدسو قبول کرده، به خودش میگه: «چقدر بی‌معنی! روزی که تصمیم به انتقام گرفتم، می‌بایست قلبم را از جا می‌کندم.» تقریباً روانی شدم از حجم احساساتی که دوما تو این صحنه مخاطبو باهاش درگیر می‌کنه!

یکی از چیزایی که برام تو کتاب جالب بود خشم دانتس از مرسدس بود. دانتس چهارده سال تو زندان بود و وقتی بیرون میاد می‌بینه نامزدش زن دشمنش شده و پدرشم از بی‌پولی و نداری انقدر گرسنه مونده تا مرده. اون انتظار داشت وقتی میاد بیرون، انگار که زمان متوقف شده باشه، کسایی که دوستشون داشت منتظرش باشن و براش قابل درک نبود که چرا مرسدس ازواج کرده و خانواده‌ی خودشو داره. ازش به شدت خشمگین بود و شاید حتی اولش دلش می‌خواست زجر کشیدن مرسدس رو هم ببینه. ولی هیچوقت ننشست با خودش فکر کنه که چجوری یه زن تنها اون زمان قرار بود زندگیشو بچرخونه، اونم وقتی هیچ خبری از دانتس نبود و می‌گفتن کسی از اون زندان زنده بیرون نمیاد. این هم در نظر بگیریم که مرسدس ابداً هیچ نظری نداشت فرناند در به زندان افتادن دانتس مقصره. ولی در نهایت با همه‌ی خشمش، تهشم نتونست درخواست زن رو ندید بگیره و حاضر شد بجای آلبر خودش کشته بشه و از اون همه سال نقشه کشیدن‌ها دست برداره تا فقط مرسدس رو ناامید رد نکنه.

یکی دیگه از چیزای جالب کتاب این بود که اول دانتس با کلی نقشه و برنامه و اینا میره پاریس تا این آدما رو که همه به جایگاه‌های بلندی رسیدن با خاک یکسان کنه و براش مهم نیست که اینا حالا خانواده دارن، بچه دارن و نسل جدید برای خودشون داستان‌ها و ماجراها و درگیری‌هایی دارن. دانتس اولش اینجوریه که به درک به من چه، ولی هر بار وسط یه ماجرایی با بچه‌های این آدما گیر می‌کنه که مجبور میشه لحظه آخری نقشه‌هاشو عوض کنه تا به بچه‌های دشمناش که از قضا جوونای خوبی از کار در اومدن کمک کنه. اصن هر بار یه پتکی می‌خورد تو فرق سر دانتس بدبخت و می‌فهمید چاره‌ای نیست، نمی‌تونه بذاره زندگی والانتین (دختر ویلفور و عشق ماکسیمیلیان)، آلبر (پسر مرسدس و فرناند) و اوژنی (دختر دانگلارز) به گند کشیده شه.

راستس من انتظار داشتم دانتس و مرسدس دوباره به هم برسن و وقتی در جریان داستان فهمیدم که ظاهرا قرار نیست اینطور بشه یکم خورد تو ذوقم. ولی زمانیکه به انتهای کتاب رسیدم، فهمیدم به هم نرسیدنشون درست و منطقی بوده. و اگه دوما به زور می‌خواست این دو تا رو بهم برسون، داستان حالت آبکی پیدا می‌کرد. دانتس و مرسدس هر دو در طول سالیان دراز خیلی تغییر کرده بودن، و دیگه نه کنتس مورسرف اون مرسدس سابق بود و نه کنت منت کریستو اون ادموند دانتس سابق. اونا عاشق خاطره‌ی هم بودن ولی دیگه هیچ وجه اشتراکی نداشتن. مرسدس زنی شکسته شده که بعد از همه‌ی اتفاقاتی که براشون افتاده، تنها دلخوشیش پسرشه و به عشق اون زنده‌ست و از طرفی زندگیشو پر از اشتباه می‌بینه و بی سر و صدا منتظر مرگه. ولی دانتس که انتقامشو گرفته، انگار روحش آروم گرفته و حالا می‌خواد زندگی جدیدی رو با شور و نشاط شروع کنه. جدا شدن این دو نفر و صحنه‌ی خداحافظیشون تو حیاط خونه‌ی دوران جوونی دانتس واقعاً حجت رو برام تموم کرد که این دو نفر به هم نمی‌خورن. از طرفی اینکه دانتس و هایده بهم رسیدن منطقی، اما کمی ناخوشایند بود. هایده برده/دختر خونده‌ی دانتس بود و رسماً دانتس رو می‌پرستید (و البته که عاشق دانتس هم بود.) و اینکه یهو آخر کتاب به معشوق دانتس تغییر نقش بده یکم ناجور بود.

موارد جالب توجه:
* فقط جوری که دانتس خودشو رب‌النوع انتقام از طرف خدا می‌دونه و این و اونم میان جلوش سجده می‌کنن و دستشو می‌ماچن. :)))
* از بس زن‌ها تو این کتاب از هیجان و اضطراب غش کردن دیگه کم مونده بود برم قبر دوما رو بشکافم بگم چه پدر کشتگی‌ای با زن‌ها داری؟ یعنی مردای غربی اون زمان انقدر به زن‌ها به دروغ گفته بودن شماها از نظر ذهنی ضعیفین، تحمل هیجان ندارین، از حساب کتاب سردر نمیارین که خودشونم دیگه باورشون شده بوده! هی چپو راست می‌نوشتن زنْ این زنْ اون، زن غش کرد، پاهای زن سست شد، شیشه‌ی نمکشو بیارین به هوش بیاد و غیره. ای بابا!
* اسطوره‌ی جو و رمانتیک بازی افراطی: ماکسیمیلیان!
* ای کاش نویسنده یهو پرش زمانی انجام نمی‌داد و در عوض نشون می‌داد چجوری دانتس بعد از فرار از زندان مرحله به مرحله تبدیل به شخصیت پرنفوذی مثل کنت دومونت کریستو شده.
* من با جفت والانتین و اوژنی به شدت همذات‌پنداری کردم.

پی‌نوشت: من بعد تموم شدن کتاب، فیلم اقتباسی کنت مونت کریستو 2002 رو دیدم و با اینکه فیلم جنبه‌های سرگرم‌کننده‌ی خودشو داشت ولی اصلا دلم نمی‌خواد دوباره ببینمش! انقدر تو روند داستان و شخصیت‌ها از جمله خود دانتس دست برده بودن که اصلا این کجا و دانتس خفن کتاب کجا! نقشه‌ها و انتقامای برنامه‌ریزی‌شده‌ی کتاب کجا و روشای مسخره‌ و سرسری‌ای که تو فیلم دانتس انتقام می‌گیره کجا! آلبرو کرده بودن پسر نامشروع دانتس!!! خدایی؟؟؟!!! بارالهی توبه! مینی سریال 2024 رو تازه شروع کردم و هنوز یک قسمتشو بیشتر ندیدم ولی تا اینجا که نسبتاً به کتاب وفادار بوده (فقط بعضی دیالوگای شخصیتا دیگه خیلی بیش از حد دراماتیکه:))) )
*پایان اسپویل*
        

54