خیاطی مادام

خیاطی مادام

خیاطی مادام

3.5
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

2

شابک
9789649737294
تعداد صفحات
84
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

کتاب خیاطی مادام، پدیدآور هدا حشمتیان.

یادداشت‌ها

          هوالمحبوب 
. 
کتاب خیاطی مادام داستان باورهاست. داستان بازوهای توانمدیست که عشق به سرزمین را پیشه خود کردند. و با دمیدن روح پشتکار در عرصه تولید این کشور، صدای غرش چرخ دنده های تولید ایرانی را به گوش جهانیان رساندند. 
چند سالی است که مقام معظم رهبری نام سال جدید را بر اساس مباحثی مرتبط با تولید داخلی و حمایت از آن انتخاب می کنند. که این نشان از اهمیت ویژه این مسئله در نظر ایشان است. مانند این جمله: 
رسیدن و دست یافتن به پیشرفت عادلانه در اقتصاد و حلّ مشکل فقر در کشور  فقط از مسیر تقویت «تولید» میگذرد.
هدی حشمتیان نویسنده این کتاب که پیشتر هم دستی بر ادبیات کودک و نوجوان داشته، با کنارهم چیدن داستان هایی از افرادی که با تکیه بر توان ملی رونق اقتصادی را به کشور هدیه کرده اند. تلاش کرده تا روحیه امید و خودباوری را به ذهن مخاطبان خود القا کند.
متن داستان ها ساده و روان است به طوریکه هر نوع مخاطبی را اغنا می کند.
هر داستان از زاویه ی دید متفاوتی روایت میشود که هرکدام متناسب با موضوع قصه جالب توجه و هوشمندانه است.
با خواندن این کتاب از لابه لای پارچه های رنگارنگ خیاط خانه مادام ژانت که نان ترمه بافان ایرانی را اجر کرده میگذرید و با جسارت دختر کردستان روبرو میشوید، با دل سوخته لنج ماهین همدلی می کنید و در نهایت سراز ازمایشگاه کوچک نیما و سارا در می آورید.
در بخشی از کتاب می خوانیم که:
گر مادام شوهر دارد، شوهرش همین طوری مثل آقا جان ابا می کند از گفتن حرف های زیر بازارچه توی اندرونی. خانم جان همان طور نشسته می رود سمت آقا جان، چادر نماز می افتد رو شانه هایش:

-جان تاج الملوک اگه طوری شده بگید؟ مرگ من…

مادام همین طوری رگ خواب شوهرش را بلد است؟ این طوری مثل خانم جان بلد است لی لی به لالای شوهرش بگذارد و نازش را بکشد که به حرف بیاید؟ چطوری خوب است؟ مثل خانم جان باشم یا مادام؟

مش قاسم پاتیل برنج و خورش را می گذارد روی ایوان. بوی روغن حیوانی و عطر قرمه سبزی جا افتاده مش قاسم دماغم را پر می کند، با خودم می گویم: ولی بوی قرمه سبزی یک چیز دیگری است.

آقا جان چشم می دوزد به پاتیل ها. خانم جان می رود جلوتر. آقاجان نرم می شود و به حرف می آید:

-به مش قاسم بگو من بعد هفته ای یه نوبت پلوخورش درست کنه. بازار کساده خانم. ترمه از چشم خلق الله افتاده… کوه پارچه مونده رو دست و بالمون. قبل ترش کلی آدم، حتی از همین تهران، می اومدن طاقه طاقه ترمه می بردن. حالا می گن پارچه های فرنگی کل بازار رو قبضه کرده…

چایش را سر می کشد. خانم جان هم حالا تلخ شده. آقا جان که تلخ شود، خانم جان هم می شود، عینهو قهوه مادام که تلخی اش عجیب به دلم نشسته بود.

خانم جان آرام می گوید:

-خدا بزرگه، دست و بال مردمم یکم تنگه…

-نه خانم! از قدیم گفتن مرغ همسایه غازه.

استکان را می گذارد به پیشانی اش.

-اگه این جوری پیش بره، باید عروسی رو بندازیم عقب.

خانم جان زیرچشمی نگاهم می کند. می نشینم کنار سماور. آقاجان آخرین جرعه چایی اش را سر می کشد. خانم جان غمبرک زده. به طاقه های آقاجان فکر می کنم که کنج رَف کز کرده اند و لباسی که امروز مادام اندازه اش را گرفت و خدا می داند کی می توانم بپوشمش.
این کتاب ۶۹صفحه داشته و اولین چاپ آن سال ۱۴۰۰بوده که انتشارات جمکران اقدام به چاپ و نشر آن کرده.
و در آخر خواندن این کتاب به تمام کسانی که خواهان طلوع خورشید پیشرفت و موفقیت در سرزمین سرافراز ایران هستند توصیه می کنم.
        

2