معرفی کتاب خیاطی مادام اثر هدا حشمتیان خیاطی مادام هدا حشمتیان 3.3 5 نفر | 4 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 10 خواهم خواند 5 ناشر جمکران شابک 9789649737294 تعداد صفحات 84 تاریخ انتشار 1401/1/2 توضیحات کتاب خیاطی مادام، پدیدآور هدا حشمتیان. لیستهای مرتبط به خیاطی مادام باران هاشمی 1403/9/15 خواندههای ۱۴۰۳ 64 کتاب همراهانِ کتابیِ من در ۱۴۰۳ بخش دوم 0 16 یادداشتها محبوبترین جدیدترین sin_alef 1403/12/29 اگر مادام شوهر دارد، شوهرش همینطوری مثل آقا جان ابا میکند از گفتن حرفهای زیر بازارچه توی اندرونی. خانمجان همانطور نشسته میرود سمت آقا جان، چادر نماز میافتد رو شانههایش: -جان تاجالملوک اگه طوری شده بگید؟ مرگ من… مادام همینطوری رگ خواب شوهرش را بلد است؟ اینطوری مثل خانم جان بلد است لیلی به لالای شوهرش بگذارد و نازش را بکشد که به حرف بیاید؟ چطوری خوب است؟ مثل خانمجان باشم یا مادام؟ مش قاسم پاتیل برنج و خورش را میگذارد روی ایوان. بوی روغن حیوانی و عطر قرمهسبزی جا افتادهی مش قاسم، دماغم را پر میکند، با خودم میگویم: ولی بوی قرمهسبزی یک چیز دیگری است. آقاجان چشم می دوزد به پاتیلها. خانمجان می رود جلوتر. آقاجان نرم میشود و به حرف می آید: -به مش قاسم بگو مِنبعد هفتهای یه نوبت پلوخورش درست کنه. بازار کساده خانم. ترمه از چشم خلقالله افتاده… کوه پارچه مونده رو دست و بالمون. قبلترش کلی آدم، حتی از همین تهران، میاومدن طاقهطاقه ترمه میبردن. حالا میگن پارچههای فرنگی کل بازار رو قبضه کرده… چایش را سر میکشد. خانمجان هم حالا تلخ شده. آقا جان که تلخ شود، خانمجان هم میشود، عینهو قهوه مادام که تلخیاش عجیب بهدلم نشسته بود. خانمجان آرام میگوید: -خدا بزرگه، دست و بال مردمم یکم تنگه… -نه خانم! از قدیم گفتن مرغ همسایه غازه. استکان را میگذارد به پیشانیاش. -اگه این جوری پیش بره، باید عروسی رو بندازیم عقب. خانمجان زیرچشمی نگاهم میکند. مینشینم کنار سماور. آقاجان آخرین جرعه چاییاش را سر میکشد. خانم جان غمبرک زده. به طاقههای آقاجان فکر میکنم که کنج رَف کز کردهاند و لباسی که امروز مادام اندازهاش را گرفت و خدا میداند کی میتوانم بپوشمش. #کتاب_نوجوان #هدی_حشمتیان #خیاطی_مادام #نشر_جمکران #تولید_ملی 0 0 فاطمه پرورش زاده 1403/6/7 هوالمحبوب . کتاب خیاطی مادام داستان باورهاست. داستان بازوهای توانمدیست که عشق به سرزمین را پیشه خود کردند. و با دمیدن روح پشتکار در عرصه تولید این کشور، صدای غرش چرخ دنده های تولید ایرانی را به گوش جهانیان رساندند. چند سالی است که مقام معظم رهبری نام سال جدید را بر اساس مباحثی مرتبط با تولید داخلی و حمایت از آن انتخاب می کنند. که این نشان از اهمیت ویژه این مسئله در نظر ایشان است. مانند این جمله: رسیدن و دست یافتن به پیشرفت عادلانه در اقتصاد و حلّ مشکل فقر در کشور فقط از مسیر تقویت «تولید» میگذرد. هدی حشمتیان نویسنده این کتاب که پیشتر هم دستی بر ادبیات کودک و نوجوان داشته، با کنارهم چیدن داستان هایی از افرادی که با تکیه بر توان ملی رونق اقتصادی را به کشور هدیه کرده اند. تلاش کرده تا روحیه امید و خودباوری را به ذهن مخاطبان خود القا کند. متن داستان ها ساده و روان است به طوریکه هر نوع مخاطبی را اغنا می کند. هر داستان از زاویه ی دید متفاوتی روایت میشود که هرکدام متناسب با موضوع قصه جالب توجه و هوشمندانه است. با خواندن این کتاب از لابه لای پارچه های رنگارنگ خیاط خانه مادام ژانت که نان ترمه بافان ایرانی را اجر کرده میگذرید و با جسارت دختر کردستان روبرو میشوید، با دل سوخته لنج ماهین همدلی می کنید و در نهایت سراز ازمایشگاه کوچک نیما و سارا در می آورید. در بخشی از کتاب می خوانیم که: گر مادام شوهر دارد، شوهرش همین طوری مثل آقا جان ابا می کند از گفتن حرف های زیر بازارچه توی اندرونی. خانم جان همان طور نشسته می رود سمت آقا جان، چادر نماز می افتد رو شانه هایش: -جان تاج الملوک اگه طوری شده بگید؟ مرگ من… مادام همین طوری رگ خواب شوهرش را بلد است؟ این طوری مثل خانم جان بلد است لی لی به لالای شوهرش بگذارد و نازش را بکشد که به حرف بیاید؟ چطوری خوب است؟ مثل خانم جان باشم یا مادام؟ مش قاسم پاتیل برنج و خورش را می گذارد روی ایوان. بوی روغن حیوانی و عطر قرمه سبزی جا افتاده مش قاسم دماغم را پر می کند، با خودم می گویم: ولی بوی قرمه سبزی یک چیز دیگری است. آقا جان چشم می دوزد به پاتیل ها. خانم جان می رود جلوتر. آقاجان نرم می شود و به حرف می آید: -به مش قاسم بگو من بعد هفته ای یه نوبت پلوخورش درست کنه. بازار کساده خانم. ترمه از چشم خلق الله افتاده… کوه پارچه مونده رو دست و بالمون. قبل ترش کلی آدم، حتی از همین تهران، می اومدن طاقه طاقه ترمه می بردن. حالا می گن پارچه های فرنگی کل بازار رو قبضه کرده… چایش را سر می کشد. خانم جان هم حالا تلخ شده. آقا جان که تلخ شود، خانم جان هم می شود، عینهو قهوه مادام که تلخی اش عجیب به دلم نشسته بود. خانم جان آرام می گوید: -خدا بزرگه، دست و بال مردمم یکم تنگه… -نه خانم! از قدیم گفتن مرغ همسایه غازه. استکان را می گذارد به پیشانی اش. -اگه این جوری پیش بره، باید عروسی رو بندازیم عقب. خانم جان زیرچشمی نگاهم می کند. می نشینم کنار سماور. آقاجان آخرین جرعه چایی اش را سر می کشد. خانم جان غمبرک زده. به طاقه های آقاجان فکر می کنم که کنج رَف کز کرده اند و لباسی که امروز مادام اندازه اش را گرفت و خدا می داند کی می توانم بپوشمش. این کتاب ۶۹صفحه داشته و اولین چاپ آن سال ۱۴۰۰بوده که انتشارات جمکران اقدام به چاپ و نشر آن کرده. و در آخر خواندن این کتاب به تمام کسانی که خواهان طلوع خورشید پیشرفت و موفقیت در سرزمین سرافراز ایران هستند توصیه می کنم. 0 2 باران هاشمی 1403/11/28 روون بود، به درک ارزش استفاده از تولیدات داخلی برای نوجوونها میتونه کمک کنه. 👌🏻 0 6 فریبا محمدکریمی 1402/9/17 بسم الله... ایده های بدی نداشت، ولی پرداختهاش خیلی هنرمندانه نبود.. 0 0