منتقد سرسخت روشنگری و لیبرالیسم
فراخوانِ مکاینتایر به بازسازی اخلاق و سیاست با تکیه بر سنت و جامعه
میثم غضنفری
روزنامۀ ایران، 6 خرداد 1404
السدیر مکاینتایر (Alasdair Macintyre)، فیلسوف برجسته و پرآوازه اسکاتلندی-آمریکایی، روز پنجشنبه اول خرداد (۲۲ می) در گذشت. او بیشک یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین صداها در فلسفه اخلاق و سیاست معاصر و از پیشگامان برجسته احیای «اخلاق فضیلت» در دوران ما شناخته میشود. مکاینتایر در سراسر آثار خود، بهویژه در کتاب دورانسازش «در پی فضیلت»، دعوتی ریشهای و چالشبرانگیز را مطرح میکند: بازنگری عمیق در سنتهای فکری و اخلاقی گذشته، نه از سر حسرتی نوستالژیک برای اعصار سپریشده، بلکه با هدف حیاتی بازسازی پایههای ویرانشده اخلاق و عقلانیت عملی در جهان مدرن، آن هم در هماهنگی و پیوندی تنگاتنگ با مفهوم «جامعه» و «خیر مشترک». مکاینتایر با بصیرتی تاریخی و تحلیلی نافذ نشان میدهد چگونه مدرنیته، بهویژه با گسست رادیکال خود از سنتهای فکری ارسطویی و تومیستی قرون وسطا، نهتنها زبان و چارچوب مفهومی اخلاق را تکهتکه و دچار آشفتگی کرده، بلکه خود معنای زیست اخلاقی را نیز با بحرانی ژرف مواجه ساخته است. کتابِ «در پی فضیلت» را حمید شهریاری و محمدعلی شمالی ترجمه کردهاند و توسط انتشارات سمت منتشر شده است. شهریاری قبل از انتشار کتاب، فصول مختلف آن را در سلسله مقالاتی در نشریۀ «معرفت» منتشر کرده بود. در آن مقالات After Virtue را «پایان فضیلت» ترجمه کرده بود. اما در ترجمۀ نهایی از معادل جاافتادۀ آن – در پی فضیلت- استفاده کرد. او دو کتاب دیگر نیز از مکاینتایر ترجمه کرده است: «سه تقریر رقیب در پژوهشهای اخلاقی» و «فلسفه اخلاق در تفکر غرب»؛ که در دومی شرح جامعی نیز دربارۀ مکاینتایر تدوین کرده است.
بحران اخلاقی مدرنیته
نقطه عزیمت تحلیل مکاینتایر، تشخیص یک «بحران اخلاقی» فراگیر در فرهنگ مدرن غربی است. او معتقد است زبان اخلاقی رایج در جوامع مدرن، علیرغم ظاهر پرطمطراق و دعاوی عقلانیاش، در عمل به مجموعهای از گزارههای ناسازگار و قیاسناپذیر فروکاسته شده است. ما هنوز از واژگانی چون «خوب»، «بد»، «صحیح»، «غلط»، «وظیفه» و «عدالت» استفاده میکنیم، اما زمینه و بستر مفهومی و اجتماعیای که روزگاری به این واژگان معنا و اعتبار میبخشید، از میان رفته است. این «تکهتکه شدن اخلاق» محصول مستقیم پروژه شکستخورده روشنگری است. فیلسوفان روشنگری کوشیدند تا اخلاق را بر پایهای مستقل از الهیات و سنتهای تاریخی، و صرفاً بر مبنای عقل جهانشمول بنا نهند. اما به باور مکاینتایر، این پروژه به دلیل نادیده گرفتن نقش بنیادین زمینه اجتماعی، تاریخی و غایتشناختی در فهم اخلاقی، محکوم به شکست بود.
نتیجه این شکست و تکهتکه شدنِ اخلاق، ظهور پدیدهای است که مکاینتایر آن را «عاطفهگرایی» مینامد. عاطفهگرایی نظریهای است که طبق آن، احکام اخلاقی در واقع بیانگر احساسات، نگرشها یا ترجیحات شخصی گویندهاند و هیچگونه محتوای عینی یا دعوی صدق عقلانی ندارند. وقتی کسی میگوید «دزدی بد است»، طبق نظر عاطفهگرایان، او در واقع چیزی شبیه به «هو کردن دزدی!» یا «من از دزدی بدم میآید!» را بیان میکند. در چنین فضایی، دیگر امکان گفتوگوی عقلانی و استدلالی در باب مسائل اخلاقی وجود ندارد؛ اختلافات اخلاقی به برخوردی میان ارادههای عریان و ترجیحات قیاسناپذیر تبدیل میشوند و هرکس میکوشد دیگری را با ابزارهای غیرعقلانی (مانند اقناع، تبلیغات، یا حتی زور) به پذیرش دیدگاه خود وادارد. این وضعیت، نه تنها زندگی فردی، بلکه حیات سیاسی و اجتماعی را نیز با بحران مشروعیت و فقدان مبنای مشترک برای تصمیمگیریهای جمعی مواجه میسازد.
مکاینتایر دو علت عمده را برای این بحران اخلاقی و سیطره عاطفهگرایی شناسایی میکند. نخست، «فردگرایی اتمیستی» است که بر برداشت مدرن از «خود» و سلوک رفتاری فرد در جامعه غالب شده است. در این دیدگاه، فرد موجودی مستقل، قائم به ذات، و مقدم بر هرگونه پیوند اجتماعی یا تاریخی تلقی میشود. هویت فرد بر اساس انتخابهای آزاد و مستقل او تعریف میشود و جامعه چیزی نیست جز مجموعهای از این افراد اتمیزهشده که برای تأمین منافع شخصی خود با یکدیگر قرارداد میبندند. این برداشت از «خودِ بیبهره از زمینه»، در تضاد کامل با دیدگاه کلاسیک ارسطویی قرار دارد که انسان را ذاتاً «حیوانی سیاسی» و نیازمند به جامعه برای شکوفایی و تحقق غایت انسانیاش میدانست.
علت دوم، غلبه «اخلاق فایدهگرا» و دیگر نظریههای اخلاقی قاعدهمحور مدرن (مانند اخلاق وظیفهگرای کانتی) است که به زعم مکاینتایر، علیرغم تفاوتهایشان، همگی در چارچوب همان پروژه شکستخورده روشنگری قرار میگیرند و نمیتوانند مبنایی استوار برای اخلاق فراهم کنند. اخلاق فایدهگرا، با تمرکز بر محاسبه پیامدها و حداکثرسازی سود یا خوشی برای بیشترین تعداد افراد، اغلب به نادیده گرفتن حقوق فردی، عدالت توزیعی، و ارزش ذاتی برخی اعمال منجر میشود و نمیتواند تصویر قانعکنندهای از زندگی خوب انسانی ارائه دهد. این رویکردها، در عمل، قاعده بازی در مراودات اجتماعی در همه سطوح، یعنی سیاست، اقتصاد و فرهنگ شدهاند و به تشدید فردگرایی و بحران معنا کمک کردهاند.
سنت عقلانی، تاریخ، و فهم روایی اخلاق
در برابر این تصویر تیره و تار، مکاینتایر ما را به بازکشف اهمیت «سنت» و «تاریخ» در فهم اخلاقی دعوت میکند. او تأکید میکند اخلاق و عقلانیت عملی، اموری انتزاعی و فراتاریخی نیستند، بلکه همواره در بستر «سنتهای عقلانی» خاصی شکل میگیرند، رشد میکنند، و معنا مییابند. یک سنت عقلانی، صرفاً مجموعهای از باورهای جزمی و تغییرناپذیر نیست، بلکه یک بحث و گفتوگوی تاریخی مستمر و اجتماعاً نهادینهشده درباره چیستی خیر انسانی و راههای دستیابی به آن است. این سنتها (مانند سنت ارسطویی، سنت آگوستینی، یا حتی سنت لیبرالیسم در مراحل اولیه خود) دارای منابع، متون کلاسیک، روشهای استدلال، و معیارهای درونی برای ارزیابی پیشرفت یا انحطاط خود هستند. آنها در مواجهه با بحرانها و چالشهای درونی و بیرونی، میتوانند به بازاندیشی در مبانی خود پرداخته و به شیوهای خلاقانه به حیات خود ادامه دهند یا دچار فروپاشی شوند.
از این منظر، «نسبت اخلاق و تاریخ» رابطهای بنیادین و ناگسستنی است. فهم ما از مفاهیم اخلاقی مانند عدالت، شجاعت، یا وفاداری، بدون در نظر گرفتن سیر تحول تاریخی آنها و بستری که در آن به کار رفتهاند، ناقص و گمراهکننده خواهد بود. برای مکاینتایر، «جماعتگرایی» وضعیتی است که در آن فردگرایی اتمیستی و اخلاق فایدهگرا غایب است، مشروط بر اینکه این گرایش با «فضیلت» هم برای فرد و هم برای جامعه همراه باشد.
در این چارچوب، مفهوم «روایت» نقشی کلیدی در اندیشه مکاینتایر ایفا میکند. او معتقد است هویت و جایگاه ما در جهان اساساً سرشتی روایی دارد و از دل همین سنتهای تاریخی و اجتماعی شکل میگیرد. ما خودمان را نه بهصورت افرادی جداافتاده و اتمیزهشده، بلکه بهعنوان بخشی از یک داستان بزرگتر، یک درام تاریخی در حال شدن، درک میکنیم؛ داستانی که از طریق سنتهای فرهنگی، اخلاقی و تاریخی به ما منتقل شده است. زندگی هر فرد مانند یک «جستوجوی روایی» برای یافتن و تحقق خیر است و انتخابها، اعمال، و روابط ما در چارچوب یک سنت تاریخی و اجتماعی خاص معنا و انسجام پیدا میکنند. برای مثال، وقتی ما خود را بهعنوان عضوی از یک خانواده، یک حرفه، یک ملت یا پیرو یک دین خاص میبینیم، هویتمان از طریق داستانهایی شکل میگیرد که این گروهها درباره گذشته، حال، و آینده خودشان تعریف میکنند. این سنتهای روایی به ما کمک میکنند تا بفهمیم چه کسی هستیم، چه ارزشهایی برای ما مهم است، و چگونه باید در جهت تحقق یک زندگی خوب و معنادار تلاش کنیم. به همین دلیل، مکاینتایر تأکید دارد بدون اتصال به این سنتهای روایی و تاریخی، فهم ما از خود و اخلاقمان، ناقص، پراکنده و فاقد انسجام خواهد بود.
احیای اخلاق فضیلت محور
راهکاری که مکاینتایر برای برونرفت از بحران اخلاقی مدرنیته و وضعیت عاطفهگرایی پیشنهاد میکند، احیای «اخلاق فضیلتمحور» به سبک و سیاق ارسطو و توماس آکویناس است. برخلاف اخلاق مدرن که بر قواعد، وظایف، یا پیامدها تمرکز دارد، اخلاق فضیلتمحور بر منش و فضایل اخلاقی عامل انسانی تأکید میکند. از نگاه مکاینتایر، فضایل، آن ویژگیها، ملکات، یا کیفیتهای اکتسابی انسانی هستند که ما را قادر میسازند تا به «خیرهای درونی» فعالیتهایی دست یابیم که او آنها را «عملها» (practices) مینامد. «عمل» در اینجا معنایی فنی و خاص دارد: هرگونه فعالیت انسانی پیچیده، اجتماعاً تثبیتشده، و مبتنی بر همکاری که از طریق آن، خیرهای درونی آن فعالیت در جریان تلاش برای دستیابی به معیارهای تعالی خاص آن عمل، تحقق مییابند. نمونههایی از عملها عبارتند از: پزشکی، کشاورزی، معماری، هنر (نقاشی، موسیقی)، علوم، بازیهایی مانند شطرنج، و حتی اداره یک خانواده یا مشارکت در حیات سیاسی یک جماعت. هر عملی دارای خیرهای درونی خاص خود است (مثلاً سلامت برای پزشکی، زیبایی برای هنر، یا حقیقت برای علم) که تنها از طریق مشارکت متعهدانه در آن عمل و کسب فضایل مرتبط با آن (مانند دقت، صداقت، عدالت، شجاعت) قابل دستیابی هستند. این خیرهای درونی باید از «خیرهای بیرونی» مانند پول، قدرت، یا شهرت، که به صورت تصادفی یا از طرق دیگر نیز قابل کسباند، متمایز شوند. فضایل نه تنها برای دستیابی به خیرهای درونی عملها ضروریاند، بلکه برای حفظ و تداوم خود عملها و سنتهایی که این عملها در چارچوب آنها معنا مییابند نیز حیاتی هستند.
جماعت، سیاست، و نقد لیبرالیسم
این تأکید بر فضایل، عملها، و سنتها، به ناچار مکاینتایر را به سمت برجسته کردن نقش بنیادین «جماعت» به عنوان بستر ضروری برای پرورش فضایل و تحقق خیر مشترک سوق میدهد. این موضع، در تضاد آشکار با «فردگرایی» رایج در نظریه و عمل لیبرالیسم مدرن قرار دارد. مکاینتایر یکی از سرسختترین منتقدان فلسفه سیاسی لیبرالیسم است. او استدلال میکند که لیبرالیسم، با تأکید بر اولویت حق فردی بر خیر، بیطرفی دولت نسبت به برداشتهای مختلف از زندگی خوب، و تصور فرد به مثابه موجودی اتمیزهشده و فارغ از تعهدات اجتماعی و تاریخی، نمیتواند مبنایی استوار برای یک زندگی اخلاقی غنی یا یک سیاست معطوف به خیر مشترک فراهم آورد. دولت لیبرال، در بهترین حالت، به یک مدیر بوروکرات برای تأمین امنیت و اجرای قراردادها میان افراد خودمنفعتطلب تبدیل میشود و از پرداختن به پرسشهای اساسی درباره چیستی زندگی خوب انسانی و فضایل لازم برای آن طفره میرود.
از این منظر، سیاست واقعی و مطلوب برای مکاینتایر، نه صرفاً مدیریت منافع فردی متعارض یا چانهزنی میان گروههای فشار، بلکه «گفتوگویی عقلانی میان اعضای یک جماعت درباره خیر مشترک و راههای دستیابی به آن» است. چنین سیاستی مستلزم وجود شهروندانی فضیلتمند است که قادر به تشخیص خیر مشترک و مشارکت فعال در حیات عمومی باشند. به همین دلیل، او اغلب دولت-ملت مدرن را، با ساختارهای بوروکراتیک عظیم و تمرکزگراییاش، نقد میکند، زیرا معتقد است این ساختار نمیتواند یک جماعت اخلاقی واقعی ایجاد کند یا خیر مشترک را به معنای حقیقی و ارسطویی آن ترویج دهد. او به اشکال محلیتر و کوچکتری از جماعت، که در آن افراد در عملهای مشترک درگیرند و امکان گفتوگو و تفاهم اخلاقی بیشتری وجود دارد، امید بیشتری دارد.
در نهایت، اندیشه السدیر مکاینتایر، با تمام پیچیدگیها و چالشهایی که برمیانگیزد، دعوتی قدرتمند و تأملبرانگیز به بازاندیشی در مبانی اخلاقی و سیاسی زندگی فردی و جمعی ماست. او ما را تشویق میکند تا از وضعیت سردرگمی و تکهتکه شدن اخلاقی در جهان مدرن فراتر رویم و با الهام از خرد نهفته در سنتهای فضیلتمحور و با تأکید بر اهمیت حیات اجتماعی و روایی انسان، به سوی ساختن جوامعی حرکت کنیم که در آنها گفتوگو درباره خیر مشترک و پرورش فضایل انسانی، امری ممکن، معنادار، و در نهایت، راهگشا باشد. این فراخوان، در دنیایی که بیش از هر زمان دیگری با بحرانهای معنایی و اخلاقی دست به گریبان است، طنینی پایدار و الهامبخش دارد.
در کشاکش مارکسیسم و مذهب
جک راسل وینستین، فیلسوف آمریکایی و متخصص در تاریخ فلسفه و فلسفه سیاسی در کتاب «فلسفه مکاینتایر» که کاوه بهبهانی آن را ترجمه کرده، درباره آثار اولیه السیدر مکاینتایر مینویسد: «مکاینتایر در هجده سالگی به عضویت حزب کمونیست درآمد، در حالی که در همان ایام «دور و بر کلیسای کاتولیک نیز میپلکید.» همین کشمکش میان مارکسیسم و مذهب کاتولیک همواره کانون اصلی آثار او باقی ماند، و حتی اولین کتاب او به نام «تفسیری از مارکسیسم» (Marxism: An Interpretation) ملهم از همین کشمکش بود. او این کتاب را در بیستوسه سالگی نوشت. بعدها آن را بازنگری کرد و تحت عنوان «مارکسیسم و مسیحیت» (Marxism and Christianity) دوباره به دست چاپ سپرد. او از حزب کمونیست جدا شد و به عضویت گروهی تروتسکیست به نام «سوسیالیستهای بین المللی» درآمد و دیری نگذشت که با آن نیز به هم زد... مکاینتایر کتاب «تحلیل مفهومی ضمیر ناخودآگاه» (The Unconscious: A Conceptual Analysis) را در ۱۹۵۸ و کتاب «دشواریهای موجود در اعتقادات مسیحی» (Difficulties in Christian Belief) را در ۱۹۵۹ به دست چاپ سپرد. همچنین کتاب «نوشتههای اخلاقی هیوم» (Hume's Ethical Writings) را در ۱۹۶۵ ویراستاری کرد. این کتابها بسیار مورد تحسین واقع شدند اما موفق ترین اثر مک اینتایر در دوره نخستین کاری اش کتابی بود به نام «مقدمه مختصری بر فلسفه اخلاق» (A Short History of Ethics). این کتاب در سال ۱۹۶۶ به چاپ رسید. تفاوت این کتاب با نوشته های دیگری که در این زمینه وجود داشت در این بود که فلسفه اخلاق را به نحو تاریخی و در بستر خاص خودش بررسی می کرد. این کتاب را هنوز که هنوز است یکی از بهترین کتب موجود در زمینه تاریخ فلسفه اخلاق میدانند.»
https://irannewspaper.ir/8750/17/123155