یادداشت میثم غضنفری
1403/10/17

غنیسازی زندگی کاوشی در معنای زندگی و هستی بر اساس منطق و علم گزارشی از کتاب «معنویت عقل گرایانه» نوشته برناردو کستراپ میثم غضنفری روزنامۀ سازندگی - 6 دی ماه 1403 کتاب معنویت عقلانی نوشته برناردو کاستروپ، تلاشی است برای پاسخ به سوال ابدی بشر در مورد معنای زندگی و هستی، با رویکردی که هم عقلانی و منطقی است و هم با یافتههای علمی جدید همخوانی دارد. کاستروپ در این کتاب، با زبانی ساده و قابل فهم، مفاهیم پیچیده فلسفی و علمی را برای مخاطب عام توضیح میدهد و او را به سفری فکری برای کشف هدف زندگی دعوت میکند. کتاب با پرسشهای اساسی زیر آغاز میشود: ▫️آیا زندگی و هستی به طور کلی، هدف و معنایی دارند؟ ▫️اگر هدف و معنایی وجود دارد، آیا ما انسانها با عقل و منطق محدود خود، قادر به درک آن هستیم؟ کاستروپ در این کتاب، با بررسی شواهد علمی و فلسفی، به این پرسشها پاسخ مثبت میدهد و ادعا میکند که نه تنها زندگی و هستی هدف و معنا دارند، بلکه ما انسانها نیز قادر به درک این هدف هستیم. برخی از ادعاهای اساسی کتاب عبارتند از: ▫️جهان هستی در حال حاضر کامل نیست و پتانسیلهای تحقق نیافته بسیاری دارد. ▫️هدف غایی هستی، تحقق این پتانسیلها و در نتیجه، غنیسازی جهان است. ▫️آگاهی، اصلیترین ویژگی طبیعت است و هستی به آن وابسته است. ▫️مغز انسان به عنوان یک فرستنده-گیرنده برای آگاهی عمل میکند و آگاهی را از یک سطح غیرمادی به واقعیت مادی منتقل میکند. ▫️هوش، صرفاً وسیلهای برای انتقال اطلاعات به آگاهی است و خود به تنهایی قادر به درک و خودآگاهی نیست. ▫️برای غنیسازی آگاهی از طریق درک و خودآگاهی، آگاهی نامحدود اولیه باید به طور موقت به آگاهیهای فردی محدود شود. ▫️عقلانیت و معنویت، لزوماً متناقض نیستند و میتوانند مکمل یکدیگر باشند. شاید بتوان مهمترین ادعای کتاب را در این جمله صورتبندی کرد: هیچکس هرگز واقعاً نمیمیرد و آگاهی ما پس از مرگ فیزیکی، به حالت آگاهی نامحدود و یکپارچه باز میگردد. هدف غایی هستی، بازگشت تدریجی به حالت آگاهی نامحدود و یکپارچه است که توسط درک و خودآگاهی انباشته شده در طول تجربه مادی، غنی شده است. یکی از نقاط قوت این کتاب، زبان ساده و قابل فهم آن است. کاستروپ با استفاده از مثالها و تشبیهات ساده، مفاهیم پیچیده فلسفی و علمی را برای مخاطب عام توضیح میدهد. او در این کتاب، از یک رویکرد علمی و منطقی برای بررسی معنای زندگی استفاده میکند و با استناد به شواهد علمی و استدلالهای منطقی، نظریه خود را در مورد هدف وجود ارائه میدهد. همچنین این کتاب به شکلی ماهرانه، مفاهیم علمی و معنوی را با هم ترکیب میکند و نشان میدهد که این دو حوزه لزوماً متناقض نیستند. کاستروپ علاوه بر ارائه نظریه، راهنماییهای عملی را برای زندگی هدفمند ارائه میدهد. او به خوانندگان کمک میکند تا با افزایش خودآگاهی و کمک به دیگران، به هدف غایی هستی نزدیکتر شوند. فرضیه معنا: آیا معنا واقعی است؟ و میتوان آن را درک کرد؟ کاستروپ کتاب را با این پرسش آغاز میکند که آیا اساساً مفهوم «معنا» و هدف غایی در زندگی وجود دارد یا خیر. از نظر او مفهوم معنا در ذهن بسیاری از افراد ریشه دارد و بسیاری از ما از خود میپرسیم که چرا اینجا هستیم و هدف از زندگی ما چیست. اما شاید خود این مفهوم، ساخته ذهن ما و توهمی باشد که در طول تکامل به عنوان یک مزیت برای بقا در ذهن ما شکل گرفته است. به عبارت دیگر، شاید مغز ما به گونهای تکامل یافته است که به دنبال معنا و هدف در زندگی باشد، حتی اگر چنین معنا و هدفی وجود نداشته باشد. کاستروپ میگوید حتی اگر معنا واقعی باشد و توهم نباشد، باز هم تضمینی وجود ندارد که ما به لحاظ ذهنی قادر به درک آن باشیم. ممکن است محدودیتهای ادراک و فهم ما، مانع از درک هدف نهایی وجود شود. نویسنده میگوید که سالها به این موضوع فکر کرده و به این نتیجه رسیده که وجود معنا دارد. او از خواننده میخواهد که این فرضیه را بپذیرد که وجود، معنا دارد و با ذهنی باز به دنبال آن باشد. او در این کتاب سعی میکند پاسخی منطقی به این پرسش ارائه دهد. جستاری برای یافتن هدف غایی کاستروپ سپس به این میپردازد که اگر تمام ساختارهای پویا در جهان هستی، مانند کهکشانها، ستارگان و موجودات زنده، در نهایت از بین بروند، پس وجود، بیمعنا به نظر میرسد. از دیدگاه علم مادیگرای ارتودوکس، تمام انتخابها و تجربههای ما در طول زندگی، در نهایت بیاهمیت خواهند بود. این نگاه به هستی که آن را پوچ و بیمعنا میداند، برای بسیاری از ما آزاردهنده و غیرقابل قبول است. بسیاری از ما در زندگی خود درد و رنج زیادی را تجربه کردهایم. آیا چیزی که برای آن رنج میکشیم، بیمعناست؟ حتی زمانی که همهچیز در زندگی خوب پیش میرود، باز هم ممکن است از خود بپرسیم که آیا معنایی در آن وجود دارد یا خیر. موفقیت، ثروت مادی، لحظات زودگذر شادی و حتی عمیقترین شادیهای ما چه معنایی دارند، در حالی که در نهایت هیچ اثری از ما باقی نخواهد ماند؟ کتاب به این پرسش میپردازد که آیا چیزی هست که پس از مرگ ما باقی بماند و به هستی اضافه شود؟ بدون وجود چنین چیزی، هیچ معنای واقعی برای هستی وجود نخواهد داشت. به زعم کاستروپ، فرزندان، کارها و ایدههای ما ممکن است پس از مرگ ما باقی بمانند، اما اینها فقط از طریق زندگی دیگران معنا پیدا میکنند. پس اگر زندگی دیگران بیمعنا باشد، زندگی ما هم بیمعنا خواهد بود و این یک چرخه بیانتهاست. او به دنبال پاسخی برای این پرسش است که آیا زندگی ما، هرچند زودگذر، به خودی خود و در زمان حال دارای معنا هستند؟ فرآیند غنیسازی جهانی پرسش بعدی کاستروپ این است که آیا جهان هستی کامل است یا خیر. او میگوید که بسیاری از ادیان، وجود یک «هستی برتر» را فرض میکنند که کامل است. اما کامل بودن به معنای تمامیت و عدم امکان اضافه شدن چیزی به آن، با مفهوم هدف در تضاد است. اگر جهان هستی کامل باشد، پس زندگی ما نمیتواند چیزی به آن اضافه کند و در نتیجه، بیمعنا خواهد بود. ما به طور شهودی میدانیم که جهان هستی پویا و دائماً در حال تغییر و تحول است. بنابراین، جهان هستی نمیتواند کامل باشد. کاستروپ در اینجا بین کمال و تمامیت تفاوت قائل میشود. کمال، نسبی و وابسته به معیارهای ذهنی است، در حالی که تمامیت، مطلق است. از نظر او ما میتوانیم تمامیت را به عنوان تحقق کامل پتانسیلهای ذاتی جهان هستی تعریف کنیم. کاستروپ پتانسیلهای ذاتی را به سه دسته تقسیم میکند: 1. چیزهایی که وجود دارند، اما ما آنها را نمیشناسیم. 2. چیزهایی که میتوانند وجود داشته باشند، اما در حال حاضر وجود ندارند. 3. چیزهایی که حتی به صورت بالقوه هم وجود ندارند. او میگوید که جهان هستی زمانی کامل خواهد بود که تمام پتانسیلهای ذاتی آن تحقق یابند. بنابراین، جهان هستی میتواند همزمان کامل و ناقص باشد. ناقص بودن آن، امکان غنیسازی را فراهم میکند و پویایی این فرآیند غنیسازی، میتواند با معیارهای ذهنی ما از کمال همخوانی داشته باشد. در نهایت، نویسنده به این نتیجه میرسد که هدف نهایی هستی میتواند غنیسازی خود جهان هستی باشد. اما برای بررسی این ایده، ابتدا باید مشخص کنیم که منظور از غنیسازی چیست و چگونه میتوان آن را بدون نقض منطق، عقل یا دانش علمی فعلی ما از قوانین طبیعت، در جهان هستی جای داد. پتانسیل تحقق نیافته آگاهی کاستروپ در ادامه به کندوکاو در ماهیت آگاهی میپردازد و آن را تجربه ذهنی تعریف میکند: درک صدا، رنگ، احساسات و غیره. اما علم تجربی صرفاً همبستگیهای عصبی این تجارب ذهنی را ردیابی میکند، نه چیستی و چگونگیِ خودِ آنها را. این شکاف تبیینی نشان میدهد که علمی کنونی، تصویری ناقص از واقعیت ارائه میدهد. اینجاست که پرسش از رابطه مغز و آگاهی برجسته میشود: آیا مغز، آگاهی را تولید میکند؟ نویسنده با نگاهی به تفسیر ویگنر از مکانیک کوانتومی، که وجود واقعیت فیزیکی را منوط به مشاهده آگاهانه میداند، این ایده را به چالش میکشد. زیرا اگر آگاهی، واقعیت را شکل میدهد، پس چه چیزی واقعیتِ مغزِ مولدِ آگاهی را پدید آورده است؟ نویسنده در اینجا، نظریه مغز به مثابه فرستنده-گیرنده آگاهی را پیش میکشد. مغز، واسطهای میان دنیای شناختهشده و ناشناخته است. اطلاعات حسی را پردازش و به آگاهی «ارسال» میکند و از آگاهی «دستور» میگیرد. این علیت نزولی، نقشی فعال برای آگاهی در نظر میگیرد. اما علم، هنوز از توضیح کامل پدیدهها عاجز است. وجود ماده و انرژی تاریک، ناسازگاری نسبیت عام و مدل استاندارد و ناتوانی در شبیهسازی پدیدههای ماکروسکوپی پیچیده، همگی نشانههایی از فضای وسیع ناشناختهها هستند. در نهایت، کاستروپ تمایزی ظریف بین هوش و آگاهی قائل میشود. آزمایش «اتاق چینی» نشان میدهد که میتوان هوشمندانه رفتار کرد، بدون آنکه درکی واقعی وجود داشته باشد. هوش، توانایی ساخت مدلهای ذهنی و پیشبینی است، اما درک، پدیدهای درونی و منحصر به آگاهی است. مغز، به دنبال یافتن همبستگی بین نمادهای ذهنی و ثبت آنها در تداعیهای نورونی است. اما این تداعیها، هرچند هوشمندانه، فاقد جوهره درک هستند. آگاهی در قفس کاستروپ سپس پرسشی بنیادین را مطرح میکند: چرا آگاهی، این گوهر ناب هستی، در قفس تنگ مغز محبوس گشته است؟ فرضیه ابتداییِ تکامل و غنیسازی آگاهی از طریق ساختارهای مادی، به سرعت مردود شمرده میشود، چرا که آگاهی، خود زیربنای وجود است، نه محصول آن. به زعم کاستروپ محدودیت، خود ابزاری برای گسترش است. آگاهی نامحدود، در نبود تمایز و تضاد، سترون و بیحاصل میماند. گویی انسانی که در اتاقی یکدست سفید محبوس شده، هرگز درکی از مفهوم نور نخواهد داشت. پس محدودیت، بستری برای ادراک و خودآگاهی میآفریند و اینگونه، آگاهی غنیتر میشود. کاستروپ تا اینجا، ادعایش را چنین صورتبندی میکند: هستی، هدفی غایی دارد که عقل بشر، توان درک جزئی از آن را دارد. این هدف، تحقق پتانسیلهای نهفته و غنیسازی جهان است. آگاهی، رکن اصلی این هدف است و مغز، فرستنده-گیرندهای برای این گوهر ناب در دنیای مادی. هوش، صرفاً ابزاری برای انتقال اطلاعات و ایجاد مدلهای ذهنی از واقعیت است. اما آگاهی نامحدود، در قفس تنگ مغز محبوس شده. چرا؟ کاستروپ چنین پاسخ میدهد: هدف غایی، غنیسازی آگاهی از طریق درک و خودآگاهی است. این امر، مستلزم چندپاره شدن و محدود شدن آگاهی به فرستنده-گیرندههای فیزیکی است. با افزایش درک، توهم فردیت رنگ میبازد و در نهایت، جهان به درک و آگاهی از خود نائل میآید. زندگی، بازگشتی تدریجی به سوی آگاهی نامحدود و یکپارچه است، غنیشده از تجارب مادی. اما چه نیرویی این چندپاره شدنِ هدفمند را رقم زده است؟ کاستروپ این نیرو را خدا مینامد؛ نیرویی متعالی که از «دانستن بدون دانش» برخوردار است و وجود ما به عنوان آگاهیهای فردی، گواه این نیروی هدفمند است. کاستروپ در در انتها، راهنمایی برای زندگی هدفمند ارائه میدهد. هر لحظه از زندگی، هر تجربه، هر چند دردناک، به سوی هدف غایی جهان گام برمیدارد. انتخابهای ما میتوانند این مسیر را تسریع کنند. یاری رساندن به دیگران برای دستیابی به درک، به معنای یاری رساندن به خود است، چرا که در بنیادیترین سطح، همه ما جلوههایی از یک آگاهی یکپارچه هستیم. مرگ، نیستی نیست، بلکه بازگشت به یگانگی و تجربه ابدی کیفیات ذهنی است. این کتاب، دریچهای نو به سوی درک عمیقتر از خود، جهان و هدف هستی میگشاید. گویی ندایی درونی ما را به سفری بیانتها فرا میخواند؛ سفری از تاریکی به سوی روشنایی، از فردیت به سوی یگانگی، و از محدودیت به سوی بیکرانگی. نویسندۀ کتاب، برناردو کاستروپ (متولد 1974) فیلسوف و دانشمند کامپیوتر هلندی است که بیشتر به خاطر کارهایش در زمینه مطالعات آگاهی، به ویژه توسعه ایده آلیسم تحلیلی - که شکلی از ایده آلیسم مبتنی بر سنت فلسفی تحلیلیست- شناخته شده است . او چندین کتاب و مقاله علیه فیزیکالیسم نوشته و در همۀ آنها مدعیاست که آگاهی جنبه اساسی واقعیت است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.