یادداشت میثم غضنفری
1403/10/17

عشق در بحران میثم غضنفری روزنامه سازندگی، 24 آذر 1403 «کتابِ احتضار اروس (The Agony of Eros) اثری است به غایت جذاب، مشخصاً به سبب ترکیب بعیدش از جدیت فلسفی و شمار فراوانی از منابع گسترده... این کتاب به رغم حجم کمش، پربار و ارزنده است. همان قدر که در ستایش از دیگری سر از پا نمی شناسد در نقدش از خودشیفتگی افسرده کننده، بی رمقی و فردگراییِ سوژۀ مدرن ذرهای پا پس نمیکشد.» این توصیفِ آلن بدیو از کتابِ «احتضار اروس» نوشتۀ بیونگ-چول هان است. در گزارش بدیو از کتاب، بیونگ-چول هان با بیانی هشداری، از خطر فروپاشی تجربۀ عمیق و اصیل عشق سخن میگوید. به نظر هان، عشق یا در حال مُردن است یا شدیداً بیمار. این بحران را نمیتوان به سادگی به کمبود شریک عاطفی یا مشکلات فردی مربوط دانست. در عوض، هان به عوامل ساختاری و سیستمی اشاره میکند که عشق را به نحوی فزاینده تهدید میکنند. فردگرایی معاصر، ارزشگذاری بیاندازۀ بازار بر تمام ابعاد زندگی و حاکمیت منفعت مالی بر رفتارهای انسانی، از جملۀ عوامل اصلی این بحران هستند. در جامعهای که همه چیز به کالا تبدیل شده و روابط انسانی نیز از این قاعده مستثنی نیستند، عشق بهسادگی به یک معاملۀ مناسب یا یک توافق خوشایند بین دو فرد تقلیل مییابد. اما به زعم بدیو، هان، این تعریف سطحی از عشق را رد میکند و به دنبال تعریفی بنیادینتر است. به زعم بدیو، هان به این نتیجه میرسد که عشق نه تنها برای وجود انسانی ضروری است، بلکه برای تفکر و اندیشیدن نیز حیاتی است. اگر عشق بمیرد، تفکر نیز خواهد مرد. این مقدمه، بهطور کامل، خواننده را به تأمل در مورد وضعیت عشق در دنیای معاصر و ضرورت بازتعریف آن وادار میکند. بدیو به نوعی اعلام هشدار میدهد که باید عشق را از نو اختراع کنیم، و آن را از چنگال فردگرایی و مصرفگرایی رها سازیم تا بتوانیم به تجربهای عميق و معنایی از عشق دست یابیم. از نظر بدیو یکی از سؤالات مهمی که این کتاب مطرح میکند این است: «آیا تنها راه مقابله با نگرش مصرفگرایانه و قراردادی به «دیگری» ، نابودی کامل خود برای ملاقات با دیگری است؟ آیا برای مقابله با لذتهای مکرر و خودخواهانه، باید به سلبیت مطلق روی آورد؟ تصور فداکاری عاشقانه – ناپدید شدن خود در دیگری – سابقۀ طولانی و درخشانی دارد، مانند عشق عرفانی به خدا در اشعار یوهان صلیبی. اما، پس از مرگ خدا، آیا هنوز نیاز به ادامه این مسیر است؟ ای بسا که این مرحله از سفر به قدر کفایت طول کشیده است. ممکن است راه دیگری پیش رویمان باشد، راهی در راستای جهانی که با دوی عشق آغاز میشود. این جهان – که بنیادهایش بر «ما دو نفر» تکین استوار است – نه به من تعلق دارد و نه به دیگری بلکه برای همه وجود دارد.» بدیو این کتابِ برجسته و تجربۀ فکریِ در خور توجه، را یکی از بهترین راهها برای آگاهی یافتن از مهمترین مبارزات عصر ما است: دفاع و بازآفرینی عشق. فروپاشی عشق در مدرنیته - سایه سنگین خودمحوری و زوالِ «دیگری» هان کتاب خود را با بررسی بحران عشق در دنیای مدرن آغاز میکند. «در سالهای اخیر اعلام شده است که عشق به پایان خود رسیده است. ادعا بر این است که عشق به سبب آزادی بی پایانِ انتخاب، وفور گزینهها و اجبار بیامان به کمال مطلوب، دارد از نفس میافتد.» اما از نظر هان « بحران عشق بیشتر از آنکه ملهم از فراوانیِ دیگران باشد، زاییدۀ فرسایش دیگری است ... و نتیجۀ منطقیاش خودشیفته سازیِ هر دم افزونِ خود است». او به جای بحث در مورد کمبود شریک عاطفی، به خلاء عمیقتر و مهمتری میپردازد: فقدان تجربۀ واقعی عشق. به نظر او، افزایش گزینهها و انتخابها در دنیای مدرن به جای غنا بخشیدن به عشق، آن را به یک بازی سطحی و مصرفگرایانه تبدیل کرده است. این یک بحران عمیق نیست که ناشی از «زیادی دیگران» باشد، بلکه ناشی از «از دست دادن دیگری» است. «محو شدن دیگری، فرایندی دراماتیک است، گرچه به نحوی بس خطیر وسیعاً از نظرها پنهان است». دیگری در اندیشۀ هان، موجودی مستقل، متفاوت و منحصر به فرد است که فراتر از خود و خواستههای فرد قرار دارد. و نیز «عشق به معنایی وثیق با دیگری هم بسته است.» چرا که عشق تجربهای است که بر اساس تفاوت و استقلال فرد مقابل شکل میگیرد و « این دیگری به دور از زبان همسانی و یکی بودن است.» دیگری خارج از دایرۀ همسانی و یکسانسازی قرار دارد. اما فرهنگ مقایسۀ مداوم امروزی، جایی برای این تفاوت و استقلال باقی نمیگذارد. ما مدام همه چیز را با هم مقایسه میکنیم و در نتیجه، تفاوتها از بین میرود و به همین دلیل دیگر، دیگری را تجربه نمیکنیم. در واقع، جامعۀ مصرفی تلاش میکند تا این تفاوت را از بین ببرد تا همه چیز را بتوان مصرف کرد. هان برای توضیح این مفهوم، به فیلم «مالیخولیا» لارس فون تریر اشاره میکند. در این فیلم، نزدیک شدن سیارهای به زمین، به عنوان نمادی از نابودی، به طور غیرمنتظره فرصتی را برای تجربه عمیقتر عشق و ارتباط ارائه میدهد. این نابودی ظاهری، به نوعی فرد را از خود محوری و حس کنترل کامل بر زندگی رها کرده و زمینه را برای درک و پذیرش «دیگری» فراهم میکند. هان بر نقش «درک محدودیت در تواناهایی» در تجربه عشق تأکید میکند. به نظر او، فقط زمانی میتوانیم به «دیگری» نزدیک شویم که پذیرفته باشیم که نمیتوانیم به تنهایی و با قدرتِ خود، همه چیز را کنترل کنیم. این پذیرشِ ناتوانی، در جامعهای که بر اساس توانایی، عملکرد و موفقیت بنا شده، به سختی قابل حصول است. در چنین جامعهای، فرد به جای تلاش برای تجربۀ عشق واقعی، به خود محوری و نارسیسیسم پناه میبرد. «سوژۀ جویای دستآورد که خودشیفته است، بالاتر از همه چیز در پی موفقیت است. جستن موفقیت از رهگذر دیگری به شخص اعتبار میبخشد بنابراین دیگری، دیگر بودگیاش را ازکف داده و به آیینۀ شخص نزول کرده است. آیینهای که تصدیق کنندۀ تصویر شخص است. این منطقِ بازشناسی، فرد را بیشتر گرفتار افسردگی میکند.» او خود را به عنوان مرکز جهان میبیند و نیازی به «دیگری» احساس نمیکند. «و در خودش غرق و منکوب میشود. اما عشق، تجربۀ دیگربودگی را ممکن میکند، تجربهای که شخص را با از خودگذشتگی و برونریزیِ خود از دوزخ خودشیفتگی بیرون میآورد.» این تحلیل هان از خودشیفتگی سوژۀ مدرن، یادآور نظر جانتان فرنزن در مورد دردسر عشق برای جهان مدرن است. فرنزن هم، درجستارِ «درد که کسی را نمیکشد» رابطۀ پیچیدۀ جهان مدرن و عشق را بررسی میکند. او استدلال میکند که منطق مصرفگرایی فناوری محور، با تمرکز بر ارضای خواستههای مصرفکنندگان، منجر به تولید محصولاتی شده است که تصور ذهنی ما از یک رابطه عاشقانه ایدهآل را بازتاب میدهد؛ « رابطهای که در آن شیء محبوب (مثلاً یک موبایل) هیچ انتظاری ندارد و در عوض بلادرنگ همه کاری برایمان میکند و باعث میشود احساس نیرومندی کنیم و وقتی هم با یک شیء بهتر جایگزین شده و خود راهی کشو میشود، جنگ و دعوا راه نمی اندازد و آبروریزی نمیکند.» به باور فرنزن، هدف نهایی این فناوری، جایگزینی دنیای طبیعی - که نسبت به خواسته های ما بی تفاوت است – با دنیایی است که کاملاً مطابق میل ما عمل میکند و به مثابه امتداد وجود خودمان است. اما همین امر، به گفتۀ فرنزن، منجر به تضاد با عشق واقعی میشود. « دنیای مصرف گراییِ فنآوری محور، درست به همین خاطر از جانب عشق واقعی به درسر میافتد و به همین دلیل چارهای ندارد غیر از اینکه او هم در مقابل، عشق را به دردسر بیندازد. اولین خط دفاعی عبارت است از کالایی کردن دشمن.» آزادی به عنوان خوداستثماری - چالشهای آزادی فردی در جامعه نئولیبرال هان در این کتاب همچنین به نقد مفهوم آزادی در جامعه نئولیبرال میپردازد. او استدلال میکند که در این جامعه، آزادی فردی به جای رهایی از قید و بندهای اجتماعی، به نوعی خوداستثماری تبدیل شده است. فرد در این نظام به عنوان «کارآفرین خود» عمل میکند و به طور مداوم تحت فشار برای افزایش کارایی و موفقیت قرار دارد. این فشار نه از بیرون بلکه از درون فرد سرچشمه میگیرد، و او خود را به کار و تولید مداوم مشغول میکند. به زعم هان جوامعِ جویای دستاورد، بر خلاف جوامع انضباطی که بر «باید»ها تأکید دارند، تحت سلطۀ «توانستن» قرار گرفتهاند. او معتقد است که «توانستن»، برخلاف «باید» که محدودیت دارد، برای افزایش بازدهی و انگیزه به کار میرود. « زنده کردن احساسِ انگیزه، ابتکار عمل و طرح و برنامه، بیش از زور و دستور، برای استثمار کارایی دارد.» در این جوامع، سوژههای خودکارآفرین، به ظاهر آزادند و تحت سلطه هیچ استثمارگری نیستند؛ اما در واقع، خودشان به شکلی داوطلبانه درگیر فرآیند استثمار خود میشوند.«سوژه هنوز واقعاً آزاد نیست زیرا حالا در خود استثمارگری به سر میبرد. و این عمل را به خواست خود انجام می دهد. استثمارگر، استثمار شده است.» این ساختار، فرد را به طور مداوم به انجام دادن چیزهای بیشتر وادار میکند، بدون آنکه به نیازهای درونی و محدودیتهای انسان توجه کند. این وضعیت به افسردگی، خستگی و از دست دادن معنای زندگی منجر میشود. هان به شدت از دیدگاه میشل فوکو انتقاد میکند و استدلال میکند که فوکو نتوانسته است ساختارهای قدرت و اجبار را در پس این آزادی ظاهری ببیند. به زعم هان، فوکو، به طور غیرمستقیم از نئولیبرالیسم و فردگرایی حمایت کرده و به این ترتيب، خلاء روحانی و عاطفیِ ناشی از ساختارهای اجتماعی نمیبیند. هان برخلاف فوکو، اعتقاد دارد که این خوداستثماری نتیجه ساختارهای اجتماعی و اقتصادی است که فرد را به طور مداوم به تولید و موفقیت وادار میکند. «جملۀ تو میتوانی، اجباری همه جانبه ایجاد میکند که سوژۀ جویایِ دستآوردِ خود را برایش تکه پاره میکند. از آنجا که این اجبار در لفافۀ آزادی رخ میدهد، بر اجبار دلالت نمیکند. تو میتوانی، الزاماتی وسیع تر از تو باید اعمال می کند.» در این محدوده، عشق واقعی و عمیق ممکن نیست. زیرا عشق، نیازمند پذیرش ناتوانی و فقدان است، اما جامعۀ مدرن چنین پذیرشی را محکوم میکند. سیاست اروس و پایان نظریه - عشق و سیاست در عصر دادهها هان در بخشهای انتهایی کتاب به بررسی ابعاد سیاسی عشق میپردازد. او اروس را به عنوان نیرویی جهانی و انقلابی میبیند که قادر است تغییرات بنیادی در جامعه ایجاد کند و استدلال میکند که عشق واقعی، به عنوان یک تجربۀ متعالی، میتواند افراد را از خود محوری و مصرفگرایی رها کرده و به سمت یک رابطۀ عمیقتر و معناییتر با دیگران و جهان هدایت کند. با این حال، در جامعۀ معاصر، اروس به طور فزایندهای به امر جنسی و مصرفگرایی تقلیل یافته است و قدرت انقلابی خود را از دست داده است. هان در نهایت به بحث در مورد بحران نظریه در عصر اطلاعات میپردازد. او به این نکته اشاره میکند که در عصر دادههای کلان، نظریههای سنتی و مدلهای تحلیلی به حاشیه رانده شدهاند و تفکر دادهمحور به جای ایجاد بینش و معنا، تنها به جمعآوری و مقایسه دادهها میپردازد. هان استدلال میکند که تفکر واقعی نیازمند منفینگری و عدم قطعیت است و علم اثباتی به تنهایی نمیتواند به درک عمیقتری از واقعیت منجر شود. او بر ضرورت نظریه برای کاهش بینظمی و ایجاد وضوح در جهان تأکید میکند و به نقش منفیگرایی در تفکر و تحول اشاره دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.