Dorsa

@dorsah

6 دنبال شده

10 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                شاید عروس دریایی درباره‌ی «سوزان سوانسون» است؛ دختری که در غمِ از دست دادن دوست قدیمی‌اش، «فرنی»، به سر می‌برد که طی اتفاقی ناگهانی جانش را از دست داد.
حالا این سوال برای سوزان پیش می‌آید که: چگونه ممکن است فرنی این‌طور ناگهانی بمیرد؟ علت مرگ او چیست؟

برخی قسمت‌های داستان غم‌انگیز بود، از دست دادنِ یک دوست خوب و قدیمی که اخیراً به‌دلایلی که نمی‌دانی چیست بعد از سال‌ها با او به مشکل برمی‌خوری و درست زمانی که می‌خواهی مشکل را حل کنی همه‌چیز به‌هم می‌ریزد و مدتی بعد، خبرِ مرگ او را می‌شنوی. و تو حتی فرصت خداحافظی با او را هم نداشتی!
در قسمت‌های پایانی کتاب این حس بهم دست داد که: «گاهی همه‌چیز آن‌طور که تو فکر می‌کنی نیست و زندگی همیشه طبق خواسته‌های تو پیش نمی‌رود» و به‌قول مادرِ سوزان: «گاهی بعضی چیزها بی‌دلیل رخ می‌دهند»!

متن کتاب روان بود و خواندنش دشوار نبود اما آن‌قدر که انتظار داشتم ترغیب‌کننده نبود.
اما یک نکته از کتاب را دوست داشتم این‌که: شاید همه‌چیز برخلاف خواسته‌های سوزان بود، شاید دیگران سوزان را درک نکردند، اما او تسلیم نشد.
        
                کتاب «قلعه‌ی محافظان، حقیقت پنهان» داستان کبوتری به نام «برنا» ست، که در قلعه‌ی محافظان همراه پرندگان دیگر زندگی می‌کند.
قلعه‌ی محافظان توسط چهار پرنده به نام‌های ارمیا، سموئیل، دایان و سورن تأسیس شده.
«برنا» و پرندگان دیگر، باید در مسابقه‌ای در جنگل تاریکی شرکت کنند و یکی از آن ۲۰ نفر که بتواند تخمِ حقیقت را پیدا کند، برنده‌ی مسابقه‌ست.
در قلعه‌ی محافظان، پرندگان یاد می‌گیرند که از قصه‌های پیامبران و اولیا محافظت کنند و آن‌ها را کامل به نسل‌های بعد انتقال دهند.
در قلعه، حقیقتی پنهان شده است که تنها و تنها توسط «برنا» نوه‌ی صالح «ارمیا» -کبوتر اعظم- فاش می‌شود․․․ ․

نکات مثبت:
قلم نویسنده روان بود
 و شخصیت پردازی خوبی داشت
 و خواننده رو وادار به خوندن ادامه‌ی داستان می‌کرد!
اینکه در داستان از قصه‌های پیامبران مختلف استفاده کرده بود ایده‌ی خوب و جالبی بود. و تونسته بود به خوبی این داستان‌ها رو بیان کنه.
ایده‌ی اصلی داستان برام جذاب بود اینکه شخصیت‌های چنین داستانی در قالب پرنده‌های مختلف بودن. اول که شروع به خوندن داستان کردم، فکر می‌کردم یه داستان معمولی و کسل کننده‌ست اما چند صفحه که بیشتر خوندم برام جذاب شد.

نکته منفی‌ ندیدم، فقط اینکه من تقریبا قبل از اینکه راز بزرگ فاش بشه پیش‌بینی می‌کردم که چی باشه.
        
                داستان درباره‌ی پسری‌ست که چراغ جادویی پیدا می‌کنه و گاهی چیزهایی از غول درخواست می‌کنه که غول نمی‌تونه اونها رو برآورده کنه و بهش می‌گه اینها رو باید با سعی و تلاش خودش بدست بیاره اما امیرحسین گوشِش به این حرفا شنوا نیست...


شروع داستان خیلی جالب نبود؛ اینکه بخاطر نخریدن ی هلیکوپتر کنترلی دعوایی بین شخصیت داستان (امیرحسین) و پدرش اتفاق بیفته.
و اونجایی ک برای برنامه‌ی تابستونه‌شون اون دعوا همچنان ادامه داشت و به‌نظر 《امیرحسین》 اهمیت داده نمی‌شد هم جالب نبود؛ چون در واقعیت این‌طور نیست که خانواده بخاطر ی دعوای کوچیک به‌نظر هم احترام نذارن..!
و اینکه بعد از اتفاق اون رستوران که 《امیرحسین》 طمع کرد و یه شبه پول می‌خواست و درآخر هم سزای کارش‌رو دید، اینکه بعد از چندبار دوباره این طمع رو ادامه بده یکم غیرمنطقی بود.
در اون قسمتی که 《امیرحسین و آرزو》 اسیر جادوگران شده بودن، اینکه ب همین راحتی از دست اون‌ها نجات پیدا کردن، نه خیلی جالب بود و نه انتظار می‌رفت ک وقتی داستان این‌طوری پیش‌رفته ب این راحتی فرار کنن و فرض براین بود ک ملکه می‌فهمه و اتفاقای دیگه‌ای میفته؛ و این بخشِ‌ش برای من به‌شخصه جذاب نبود!
یکسری قسمت‌ها هم کمی بچه‌گانه بود و به‌شخصه برای من جالب نبود..


اینکه هرکی سزای اعمال اشتباه و طمعِ‌ش رو می‌بینه نکته‌ای آموزنده و خوب بود ک چندجای داستان ب این اشاره شده بود.
اینکه 《آرزو》 فقط توسط کسایی ک آرزو داشتن دیده می‌شد، جالب بود.
و اینکه امیرحسین بعد از کار و تلاشِ‌ش تونست ب دوچرخه و شاگردانه‌ای ک می‌خواست، رسید هم خوب بود.


و در نهایت هدف🎯 داستان:
نابرده‌رنج،‌گنج‌میسر‌نمیشود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

Dorsa پسندید.
            شاید عروس دریایی درباره‌ی «سوزان سوانسون» است؛ دختری که در غمِ از دست دادن دوست قدیمی‌اش، «فرنی»، به سر می‌برد که طی اتفاقی ناگهانی جانش را از دست داد.
حالا این سوال برای سوزان پیش می‌آید که: چگونه ممکن است فرنی این‌طور ناگهانی بمیرد؟ علت مرگ او چیست؟

برخی قسمت‌های داستان غم‌انگیز بود، از دست دادنِ یک دوست خوب و قدیمی که اخیراً به‌دلایلی که نمی‌دانی چیست بعد از سال‌ها با او به مشکل برمی‌خوری و درست زمانی که می‌خواهی مشکل را حل کنی همه‌چیز به‌هم می‌ریزد و مدتی بعد، خبرِ مرگ او را می‌شنوی. و تو حتی فرصت خداحافظی با او را هم نداشتی!
در قسمت‌های پایانی کتاب این حس بهم دست داد که: «گاهی همه‌چیز آن‌طور که تو فکر می‌کنی نیست و زندگی همیشه طبق خواسته‌های تو پیش نمی‌رود» و به‌قول مادرِ سوزان: «گاهی بعضی چیزها بی‌دلیل رخ می‌دهند»!

متن کتاب روان بود و خواندنش دشوار نبود اما آن‌قدر که انتظار داشتم ترغیب‌کننده نبود.
اما یک نکته از کتاب را دوست داشتم این‌که: شاید همه‌چیز برخلاف خواسته‌های سوزان بود، شاید دیگران سوزان را درک نکردند، اما او تسلیم نشد.
          
Dorsa پسندید.
Dorsa پسندید.