این کتاب کامو بر پایه فلسفه ی قیام بود که بسیار دوستش داشتم. همیشه اینکه کامو میگه باید در مقابل پوچی و ابزورد بودن دنیا قیام کنیم و نذاریم پوچ بودنش باعث بشه ما کمتر از زندگی لذت ببریم یا احساسات کمتری رو تجربه کنیم رو اویزه ی گوشم میکنم. کامو تو این کتاب به چیز بودن و حرکت به سوی وجود صحبت میکنه
کامو میگه انسان ها به دلیل اراده ی حرکت، آزادی و احساسات شدیدی که تجربه میکنن با بقیه چیز ها متفاوت هستن. مثلا یک سنگ این اراده و آزادی رو نداره و تحت تاثیر عوامل محیطی تغییر میکنه یا حرکت میکنه
در اینجا هم مورسو در ابتدا چیز هست و مثل سنگی میمونه که آزاد نیست و اراده حرکت نداره و چیزی براش فرق نمیکنه و تحت تاثیر محیط عوض میشه مثل وقتی ( اسپویل🚫) مورسو تحت تاثیر گرما به عرب شلیک میکنه، کاری کاملا غیر ارادی و بدون تصمیم و قصد قبلی. ( پایان اسپویل🚫)
کامو میگه سه مرحله وجود داره برای رسیدن به وجود خودمون یا اگزیستنس و این مراحل به ترتیب:
۱) چیز بودن و مثل اون سنگه که درک درستی از دنیای اطراف نداره
۲) شک و اتفاقی که باعث میشه دنیا رو شفاف تر ببینیم
۳) حرکت و قیام در مقابل پوچی و ابزورد بودن دنیا
مورسو وقتی کشیش رو بیرون میکنه از سلولش در واقع اون شک رو تجربه میکنه. این اتفاق براش معنای بیخودی بخشیدن کشیش به رنج هایی که میکشه. و بیشتر رمان هم در مورد چیز بودن مورسوعه و کامو کاملا برامون این نبود احساس و تفاوت نداشتن چیزی برای انسان رو به زیبایی به تصویر میکشه.
رمان کوتاه، عمیق و تاثیر گذاره و باعث شد بفهمم من هم در دوره بودم و شاید هستم باید قیام کنم و بگردم دنبال اون
خلاصه بخونید ولی قبلش حتما از فلسفه ی کامو اطلاع داشته باشید که رمان به جونتون بشینه