کتاب رو دو سه سال پیش یه بار خونده بودم و دوستش هم داشتم، ولی انقدر بین خوندن جلد اول و دوم فاصله افتاد (و درواقع جلد دوم رو هیچوقت نخوندم) که تقریباً تمام داستانش رو فراموش کردم. چند وقت پیش بعد از این همه وقت حس کردم دوباره دلم برای دنیای شش کلاغ تنگ شده و دلم میخواد که مجموعه رو کامل کنم...
این بار خیلی بهتر و بیشتر متوجه داستان شدم چون به طور منسجم و توی نشستهای طولانی و پشت سر هم خوندمش.
در توصیفش میتونم بگم که یه فانتزی کامله. تقریباً هرچیزی که آدم توی یه اثر فانتزی دنبالش میگرده تو دنیایی که لی باردوگو به تصویر کشیده وجود داره و جهان کاملی رو ساخته.
نکتهی مثبتش برام اینه که به تمام جنسهای روابط مختلف (دوستی، دشمنی، عشق) به طور تقریباً مساوی پرداخته و تمرکز کلی روی یک زوج یا یک شخصیت اصلی نیست و از این نظر داستان تعادل خیلی خوبی داره..
داستان درواقع شیش شخصیت اصلی داره و بخشهای مختلف داستان رو از زاویه دید شخصیتهای مختلف دنبال میکنیم و همهشون بکاستوریهای کاملی دارن که در طول داستان ذره ذره تیکههاشون کنار هم قرار میگیره. درکل شخصیتها هم به طور جداگانه و هم در ارتباط با همدیگه کاملن و هیچ تیکهای این وسط جا یا مبهم نمیمونه.
و چیز دیگهای که یه فانتزی خوب رو برای من کامل میکنه اینه که در کنار خط داستانی و جهانسازی و پرداختن به ویژگیهای ژانر فانتزی، مفهوم هم داشته باشه و در لایههای مختلف در حرکت باشه؛ عمیق بشه، حتی در جاهایی به واقعیت و مفاهیم مهم زندگی نزدیک بشه و دوباره برگرده به خط اصلی داستان و خیلی مهمه که این حرکت در بین لایهها چطور شکل بگیره که از حالت اصلی خودش خارج نشه و در عین حال به "صرفاً یک داستان فانتزی بودن" هم بسنده نکنه. و شش کلاغ این ویژگی رو داره.
در کنار پروانهها و ذوق کردن و خندههای ریز ریز برای دیالوگهای بین شخصیتها، اون وسط یه سری احساسات و خطهای فکریای که توی یک زندگی و جهان واقعی وجود داره هم دیده میشه... دغدغههای فکری، جملههای عمیق، احساسات و افکار فردی...
برای من فضاش کاملاً دلخواه بود. سیاه، جادویی، پر از دزد و خلافکار و سفرهای دریایی دور و دراز، طنز کنایهآمیز، کششها و ارتباطات عاطفی ریز و درشت بین شخصیتها، هیجان، پلات توییستهایی که شبیه شعبدهبازی بودن و فضاسازی و شخصیتپردازی خوب.
حالا که دارم این یادداشت رو به پایان میرسونم، جلد بعدی رو گذاشتم کنار دستم تا شروعش کنم...✨