Asal

تاریخ عضویت:

دی 1403

Asal

@asalnikoo

17 دنبال شده

33 دنبال کننده

nirvanacnl

یادداشت‌ها

Asal

Asal

3 روز پیش

        حتی همین الان که فقط چند دقیقه از تموم شدن زن زیادی می‌گذره هم خیلی سخت میتونم به یاد بیارم که توی هر داستان چی رخ داد و چی روایت شد‌... و این شاید ضعف حافظه‌ی من باشه و شاید هم نویسنده حرف خیلی خاصی نزده که بخواد توی ذهن من جایی باز کنه! درسته که متوجه تندی زبان جلال، و شرح حالی انتقادی به حکومت وقت، هستم اما باز هم با انتظار بیشتری از این نویسنده، کتاب رو شروع کردم.
و البته که متوجه نگاه استعاری نویسنده می‌شدم و تحسینش می‌کردم؛ اما از گیرایی و ماندگاری؟ نه... خبری نبود! 
ولی چیزی برای من جالب بود احوال مشترکی بود که بعضی موقعیت‌های زنانه در زنِ زیادی با سووشون داشت... انگار این موقعیت های مشابه، از جهان زنانه‌ی مشترکی که جلال و سیمین با هم ساخته بودن یا فهم و بینشی که از زن داشتن یا تاثیری که روی هم گذاشته بودن نشات گرفته بود و رقم خورده بود.
علاوه بر اینکه دقت کلماتی که انتخاب شده بود، روانی و سیال بودن هر قصه به حق و سنجیده بود و به زعم من علیرغم سطحی بودن مفهوم داستان‌ها، هر قصه جوری ماهرانه نوشته شده بود که دوست داشتی تا انتها بخونی (اما وقتی به انتها می‌رسیدی با خودت می‌گفتی کاش همون وسط رهاش می‌کردم...) 
      

1

Asal

Asal

1404/3/31

        نازنین به زعم من شبیه به مونولوگی طولانی است که از زبان راوی غیرقابل اعتمادی روایت می‌شود؛ انقدر غیرقابل اعتماد که تقریبا هیچ جایی از داستان نتوانستم بفهمم کدام کلمات و تعابیر صرفا ساخته‌ی ذهن نسبتا مریض راوی و کدام یک واقعیتی که در حال رخ دادن بیرون از ذهن روایت کننده است (که از قضا همین مرا مجذوب خود کرد).

اما جدا از تحلیل روایی و فنون داستان‌نویسی و شخصیت‌پردازی بی نظیری که استفاده شده (که کمتر از این هم از داستایوفسکی توقع نمی‌رفت)، نازنین دو نکته را در ذهنم ماندگار کرد:
اول آنکه از من پرسید "روی این خاک یک آدم‌ زنده پیدا می‌شود؟" و من طبق تقریبا چند ساعت از اتمامش می‌گذرد پاسخ می‌دهم خیر‌... ما بدن‌هایی بی‌روح و بی‌جسارت و حتی بی‌عشق بیش نیستیم...
و دوم آنکه همیشه عشق برای خوشحال بودن، خوشحال ماندن و خوشحال مردن کافی نیست... گاهی به اشتراک گذاشتن رازها و تجربیات، خواسته‌ها و احساسات از عاشق بودن مهم‌تر است.

من نازنین رو توی روزهایی خواندم که به مرگ از همیشه بیشتر فکر می‌کردم و اگر اینطور نبود، شاید برداشت دیگری و شاید حتی روشن‌تر یا امیدوارانه‌تری داشتم.
      

16

Asal

Asal

1404/3/20

        ابله فقط روایت زندگی یک شاهزاده‌ی صرعیِ خوش‌قلب نیست؛ بلکه همچون نامش، نمایانگر فروپاشی تدریجی دنیای آرمان‌گرای مردی‌ست که در دل جامعه‌ای پر از فریب و ریا تنفس می‌کند.
پرنس میشکین، انسانی‌ست بی‌آزار و ساده‌دل که جهان را با لنز پاکی و بخشایش می‌بیند؛ آدمی که حضورش بیش از آن‌که واقعی باشد، شبیه رویایی دور و مه‌آلود است. او تصور می‌کرد که می‌شود در جهانی آرمانی زندگی کرد، جهانی که در آن صداقت، عشق، و انسانیت معنا دارد. اما زندگی، با تلخیِ تمام، پشت‌سرهم در گوشش زمزمه کرد: "تو زیادی واقعی نیستی برای این دنیا."
پایان داستان، نفس‌گیر است؛ و آن‌قدر ناگهانی رخ می‌دهد که آدم را در خلائی تاریک و بی‌وزن رها می‌کند.
به گمان من، داستایوفسکی بیش از آنکه یک رمان‌نویس باشد، آیینه‌دار زندگی‌ست.
او بی‌رحمانه صادق است و در نگاه او (درست مانند زندگی اصیل)، هیچ چیز در جهان، سیاهِ محض یا سفیدِ مطلق نیست. ما همه، تنها نقطه‌هایی هستیم در طیف بی‌پایانِ خاکستری؛ درست همان‌گونه که ابله بود.
      

1

Asal

Asal

1404/1/10

16

Asal

Asal

1403/10/2

        ۳/۵
قسمتی از کتاب:
جلو نشسته بودم و بیرون را نگاه می کردم. وانت نیسان آبی رنگی از کنارمان رد شد که بالای سپرش نوشته بود: «خرید ضایعات بهانه است کوچه کوچه ی شهر را می‌گردم بلکه تو را پیدا کنم.»
به راننده گفتم «خدا کنه گمشده ش رو پیدا کنه»
راننده گفت «اتفاقاً کاش پیداش نکنه.»
گفتم «چرا؟»
گفت «برای این که اگه پیداش کنه می‌بینه یه عمر الکی گشته. بهت قول میدم اگه همدیگه رو ببینند دو تا غریبه اند. نه اون دیگه اون آدم سابقه، نه این.»
سکوت کرد و لحظه ای بعد گفت «آدم‌ها نه باید خیلی به هم نزدیک بشن نه باید خیلی از هم دور بشن.»
گفتم «ولی شاید هم هیچ کدوم فرقی نکرده باشند.»
راننده گفت «زمان عین سوهانه تندی و تیزی رو می‌بره ولی شکل همه چی رو عوض می‌کنه.»
 

نمیدونم این نظر ناشی ذهنیت مثبتیه که نسبت به شخصیت نویسنده دارم یا واقعا نشات گرفته از محتوای خود کتابه اما برخلاف اغلب کامنت ها، من لذت بردم از حرفی که پسِ خیلی از داستانک ها بود... خیلی از داستانک ها ذهنم رو برای چند ساعت به خودش درگیر کرد و خیلی ها برام ملموس بود و این بنظرم دقیقا همون چیزیه که خواننده از یک داستان میخواد: درگیر شدن با محتوا.
اما طبیعتا قبول دارم که میشد خیلی عمیق‌تر، جدی‌تر و شاید بعضی جاها زیباتر به این مسائل و احساسات درونیِ نویسنده نسبت به محیطش پرداخت.
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.