خوانندگان عزیز
بعضی انسانها از ناکجاآباد در لمحهای سر میرسند و نیامده به ناکجاآباد خودشان میروند. چیز کمی از فرهنگ به آنها میرسد و در بافت تاریخی نمیتوان حضور آنان را توضیح داد، بیگانههاییاند میان قبل و بعد. و اگر این انسان نویسندهی صادقی باشد آثارش هم به همین سرنوشت و اثر دچار میشود.
من خارمس را دوست دارم.
فرض کنیم انسانی به همه چیز از فاصلهای زیباشناسانه نگاه میکند، از قضا داستان مینویسد و شعر میگوید. به روایت از فاصله زیباشناسانه نگاه میکند، به کاراکترها هم همینطور. شاید به عقلانیت و هر عنصری که میتوان در ذهن نویسنده به آن اشاره کرد دارای یک فاصلهی زیباشناسانه است. خارمس خود را در خلاء زیباشناسانه قرار میدهد و همین باعث پوچی و بیگانگی او از همه چیز میشود. طبیعی است که فرم قدرتمندترین حضور را دارد، این را از مربعی بپرسید که از دهان پیرمردی در حال مرگ بیرون آمد.