خب. از اونجایی که چنل تلگرامم فعلا وصل نمیشه پرونده کتاب رو اینجا میخوام ببندم. :)
این کتاب رو هفتهی پیش همین موقعها شروع کردم، و خورد خورد خوندمش و هر چی پیش رفتیم سرعت خوندنم بیشتر شد و بالاخره امروز فکر کنم ۱۰۰ صفحه رو یه بند خوندم تا تموم شد. :)
"یک به یک" بعد از "زنی در کابین ده" دومین کتابیه که از روث ور میخونم. و خب به جرئت میتونم بگم حتی از زنی در کابین ده هم برام جذابتر بود. و به کسایی که داستانای معمایی و جنایی دوست دارم شدیدا پیشنهادش میکنم. :)
داستان از زبون دو راوی روایت میشه: لیز و ارین. شخصیت پردازی به نظرم عالی بود. نحوهی بیان جزئیات و برملا شدن جواب سوالات. نثر روون. و کیفیت ترجمهی نشر نون هم که ثابت شده است.
حقیقتا تا نیمهی اول داستان حتی هیچ حدسی نمیتونستم بزنم، با کاراکترها همراه میشدم و باهاشون فرضیههای ثابت نشده رو میخوندم، وقتی یکمی از نیمهی کتاب گذشت، سرنخهایی که توی جملات بود کنار هم چیده میشد، حدس زدم و هی ازش مطمئن تر شدم تا وقتی که خود نویسنده داستان رو فاش کرد و از اون به بعد حتی داستان میخکوب کنندهتر هم شد در حدی که واقعا نمیتونستم چشم از صفحات کتاب بردارم، عمیقا نگران بودم و با این که ته قلبم اینطوری بودم که آخه مگه میشه؟ قطعا همیشه آخر قضیه آدم خوبا، خب شاید خوبترا؟ برندهن دیگه؟ نه؟ ولی بازم نگران بودم، و با مشخص بودن حقیقتهای واضح، حتی باز هم دچار شک میشدی گاهی که آیا واقعا این آدم بد بود؟ بد چیه و خوب چیه؟ بد و خوب آدمهان؟ همهمون در لحظات مختلف میتونیم هیولا باشیم یا فرشته...
این کتاب به این شدت روی مرز راه نرفت، اما این فکرها توی ذهن من اومد.
این کتاب رو دوست داشتم، با کاراکترهاش ارتباط گرفتم. و بیشتر از همه با دو تا کاراکتر به خصوص که جهت اسپویل نشدن داستان اینجا اسمشون رو نمیگم. کاش اسپویلر داشت. :)
آره خلاصه. عمیقا پیشنهادش میکنم. این روزها واقعا توی خوندنش غرق شدم و روث ور یه بار دیگه هم اومد و نشست تو قلبم. و پروندهی این کتاب هم بسته شد.
به تاریخ ۳ تیر ۱۴۰۴.