یادداشت 🩵💫safa
1404/4/2
این کتاب رو حدودا ۷ ۸ سال پیش تو طاقچه خریدم، و این روزها خیلی یهویی شروع به خوندنش کردم و الان هم خیلی رندوم میخوام راجع بهش بنویسم. :) مهرگان جلد اول از مجموعه سه جلدی سرگذشت آب و آتشه و دو جلد بعدی هم به ترتیب آبانگان و آذرگان هستن. :) ایدهای ندارم داستان قراره به کدوم سمت بره، در حقیقت حتی بدون هیچ ایدهای خریدمش ولی خوندنش داره بهم خوش میگذره. نثر روونی داره و به نظرم داستان جذابی هم داشته باشه. کتابهای تاریخی و فانتزی، هر چیزی که توی دنیایی باشه که دقیقا دنیای الان نیست برای من همیشه یه جذابیت خاص داشته، همیشه بیشتر عاشق این کتابها میشدم. :) و خب این کتاب هم توی زمان دیگهای رخ میده، دورهی تاریخی ئی که ازش کتابهای زیادی نخوندم. دوره ساسانیان، قصر تیسفون، باغ های انار و انگور، رنگهای قرمز و سبز، چشمهای آبی و روحهای زیبا. و عشقهایی که شاید تو تار و پود رنگها به وجود بیان، و سرگذشت آب و آتش. :) عادت ندارم قبل از تموم کردن کتابها راجع بهشون حرف بزنم، مگه خیلی دوستشون داشته باشم... و ایشون رو، هنوز حس دقیقم رو بهش نمیدونم، خیلی کم ازش خوندم، اما وایبش رو دوست دارم، و حس جادویی ئی که بهم میداد، میده. حس جادویی ئی که این روزها عمیقا بهش نیاز دارم. و دلم خواست ازش بنویسم. :) پس اینجا باشه. :)❤️🌿 ‼️ من نمیدونستم اینجا فقط میشه یه یادداشت این طوری برای هر کتاب گذاشت. :) اومدم بعد از خوندن کل کتاب یه یادداشت جدید بذارم که اینم نپره. دیدم اوا! 🤣 ولی خب بازم کل پست نهاییم رو ادامه اینجا میذارم!🙂↕️ داستان خیلی روون و ساده است، و به راحتی وارد فضای داستان میشین. و اگه مثل من از وایبهای تاریخی، یه نیمچه رازآلود و فانتزی حتی، و شکل گیری یه عاشقانهی زیبا خوشتون میاد، احتمالا از خوندنش لذت ببرین. :) ژانر داستان آنچنان تاریخی نیست، صرفا توی اون زمان رخ میده، توی زمان ساسانیان، و حضور پررنگ قصر تیسفون، جشنهایی به پاس باران، مهرگان، آبانگان، آذرگان، بیدهای مجنون، دونههای آنار، گردنبند ماه، این کتاب پر از رنگه، سبز، قرمز، آبی، به رنگ آب و به رنگ آتش... حقیقتا به شخصه از اول کتاب، شاید بعد از خوندن تنها سه فصل از کتاب جذبش شدم، هیجان داستان برام خیلی مناسب بود، کنجکاو بودم راجع به اتفاقات، و نسبتا هم سریع خوندمش. دروغ چرا، یه جاهایی یه وایب ۹۸ یا طوری بهم میداد، انگار یه رمان عاشقانه بود صرفا تو فضای تاریخی برامون نقل میشد، و همین گاهی اوقات هیجان و قابل لمس بودنش رو برام چند برابر میکرد و دختربچهی درونم بارها ذوق کرد، همراه دایانا، برای پوریا. :)) اما نقاط منفی هم داشت، بارها حین خوندنش فکر کردم که کاش همون ۷ سال پیش میخوندمش، چون در اونصورت لذت خیلی خیلی بیشتری میبردم، بعضیجاهاش بچهگانه روایت شده بود، یا شایدم نه! شاید نحوهی به تصویر کشیدن و نقل داستان خوب بود! اما کاراکترها بچه بودن. و خب چند باری واقعا حرص خوردم از دستشون! و حتی به نظرم حماقت بود یه سری کارها. هر چند اگه سن کاراکترها رو درنظر بگیریم شاید بشه بهشون حق داد. ولی این قضیه توی چندین جا روی مخم رفت. خصوصا شخصیت دختر داستان. این از دلایلی بود که نتونستم اونقدر که باید و شاید با کاراکترهای اصلی ارتباط بگیرم. یا بهتر بگم، ارتباطم رو به اون شدت تا پایان حفظ کنم! خود داستان برام در کل دوستداشتنی بود، از برخی اتفاقهای تا حدی احمقانه و تصمیمهای احساسی بینش که بگذریم، تا حدود ۷۵ درصد کتاب واقعا هیجان خوبی برام داشت... اما آخرای کتاب یه مقدار خستهکننده شده بود برام و تا حدی حس میکردم تکرار مکررات هست. :) اما خب نحوه پایان کتاب پسندم بود! چون به نظرم باز وایب عوض میشه و هیجان تازهای، و یا هیجان آشنای دوبارهای رو باز تجربه کنیم! و امیدوارم این بار با شخصیتهای بزرگتر، پختهتر، و دوستداشتنیتر. و با تمام اینها، من این کتاب رو به خاطر روزها و شبهایی که باعث شد ذوق داشته باشم و با هیجان ادامهش بدم، دوست دارم. و همچنان با حس مثبت، میخوام جلد دوم مجموعه، آبانگان رو شروع کنم. :) نظر قطعی قطعی رو بعد از اتمام هر سه جلد میگم. اما تا به الان، اگه از داستانهای عاشقانه خوشتون میاد، ازش لذت میبرین و ارزش یه دور خوندن رو داره، خصوصا نیمهی اول کتاب که به شخصه برای من جذابتر هم بود. :) ❤️
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.