من در بلانش دوبوا، شخصیت محوری نمایشنامهی «اتوبوسی [= تراموایی] به نام هوس»، این ویژگیها را دیدم: متظاهر، خاطرهباز، افادهای، مجنون، غیرقابلاعتماد، مضطرب، عاشق، محافظهکار، شکننده، خیالپرداز، هوسباز، هرجایی، هنردوست و ادیب.
صدالبته که جا دارد ویژگیهای بیشتری به این شخصیت - و الحق که شخصیت! - نسبت دهیم، اما همین مقدار برای درک اینکه با شخصیتی چندبعدی مواجهیم، کافیست.
اول بار نمایشنامه را بهتنهایی خواندم و بار دوم همراه با تماشای فیلم. فیلمبینی و بازخوانی وقایع مهم به من کمک بسیاری در درک جهان این نمایشنامه کرد.
آیا بلانش پس از تجاوز جنسی استنلی به اوج جنون رسید؟ بله؛ اما مسئله این است که گویی بلانش تمام عمرش را در تیمارستان گذرانده است.
او شاهد مرگ یکایک عزیزانش در سرزمین مادری بوده، به تماشای جسم بیجان همسری که عاشقش بوده نشسته، در تمنای عشق در لوریل میان آنهمه میل و هوسهای حیوانی زندگی کرده و دستآخر به خانهی خواهرش آمده و نیک دیده که تنها عزیز باقیماندهاش در چه فلاکتی روزگار میگذراند.
بلانش وقتهایی که از خودش میگوید، برای خواننده بهشدت غیرقابلاعتماد به نظر میرسد. مگر اینکه خواهرش یا کسی دیگر صحت گفتههایش را تأیید کند. نمیتوان به او برچسب دروغگویی زد. چون بهگمانم مرز میان واقعیت و خیال در سرش، درست از زمان خودکشی همسرش از میان رفته و این خود دلیلی بر ناتوانی او از تفکیک واقعیت و خیال است. گویی که بدترین خصیصهی همسرش را هم از او به ارث برده: انحراف اخلاقی.
من در جایگاه یک خوانندهی عادی بیشتر از همه از پیوندهایی که نویسنده میان ریزوقایع صحنههای مختلف برقرار میکرد، خوشم آمد.
مثلاً در صحنهی سوم صحبتی میان استلا و میچ دربارهی قوطی سیگار نقرهای درمیگیرد. میچ توجه بلانش را به شعر حکشده روی قوطی جلب میکند و از داستانی که پشت آن است میگوید: عاشق دختری عجیبوغریب و در عین حال مهربان بوده که مدتی است مُرده. بلانش هم از همین رو به میچ علاقهمند میشود، چون یکی از تشابهات میان این دو در مرگ کسی است که عاشقش بودهاند؛ اما میچ باز هم معشوقش بلانش را - حتی اگر دیگران لکاتهاش بخوانند - از دست میدهد.
یا در صحنهی پنجم میبینیم که بلانش فخرفروشانه از استنلی میخواهد که برای روز تولدش به او عطر گرانقیمت هدیه دهد و در صحنهی هشتم که روز تولد بلانش است، استنلی به او بلیت برگشت به لوریل را هدیه میدهد. همان شهری که شهرت بلانش در آن زبانزد خاص و عام است، منتها به بدکارگی!
بهگمانم یکی از جلوههای هنر نویسنده در پرداخت شخصیت بلانش، آنجایی رخ مینماید که مخاطب را در صحنهی آخر هم پادرهوا میگذارد و به فکر فرو میبرد: بالاخره بلانش واقعاً مجنون شده یا این هم تنها یکی از ظواهری است که در نشان دادنش به دیگران تبحر یافته؟
با اینهمه خواننده شاید در پایان به این نتیجه برسد که برجستهترین خصیصهی شخصیتی بلانش غیرقابلاعتماد بودنش است. یعنی با وجود کوششی که در صداقت داشت، درهمتنیدگی واقعیت و خیال از او چنین آدمی میساخت.
نمایشنامهی اتوبوسی به نام هوس سرجمع خواندنی است. یک کلاس درس زندهی نویسندگی است. پیشنهاد میکنم پس از خواندن نمایشنامه، فیلمی را که براساسش ساخته شده هم ببینید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.