یادداشت سلیمان عارفی
1402/4/15
دمی گوش به «اعتراف»ات کوتاه تولستوی سپردم. در یک کلام زیبا بود و خواندنی. اگر نکتهبرداری نکنیم، جا دارد که این کتاب را چندینوچند بار بخوانیم. از آنهایی است که میل انسان را به کندوکاو و جستوجو بیشتر میکند. هرچند فصل آخر کتاب (فصل شانزدهم) نتیجهگیری خاص خودش را هم دارد، اما مگر میشود به پرسش «چرا زندهام؟» پاسخ سرراست و درستی داد؟ بدون شک، خیر. هرچه بگوییم، گمانهزنی است. چه یک کشاورز بیسواد و نادان باشیم و چه یکی از بزرگترین فلاسفهی دوران باستان یا معاصر و... . مسئله و دغدغهی تولستوی مشخص است: «سؤالی که در سن پنجاهسالگی مرا به مرز خودکشی کشانده بود، سادهترین پرسش است که در روحوجان هر انسانی، از یک کودک نادان تا پیرمرد عاقل نهفته است. بدون این سؤال، زندگی غیرممکن است، این را بهتجربه دریافته بودم. سؤال این است: "آنچه که امروز یا فردا انجام میدهم، چه نتیجهای دارد؟حاصل عمر من چیست؟" این سؤال را بهشکل دیگری هم میتوان مطرح کرد: "چرا زندگی میکنم؟ چرا باید کاری کنم یا هیچ کاری نکنم؟" یا میتوانیم سؤال را به این صورت بیان کنیم: "آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمیای که در انتظارمان میباشد، نابود نگردد؟"» پرسش این است که معنای زندگی، فارغ از نگاه به دیگران، و به درونیترین شکل ممکن، چیست؟ آیا زندگی برای خودِ خودِ ما - و نه برای فرزندان دلبندمان یا عزیزان عزیزتر از جانمان - در خودمحورترین حالت ممکن، موهبتی چیزی در چنته دارد که پس از مرگمان از میان نرود؟ از این پرسشها که بگذریم، نقد تولستوی به کلیسا و مردم باورمند به تعالیم کلیسا و مذهب ارتدکس و کلیت دین، بجا و اندیشهبرانگیز است. پس از خواندن میانههای کتاب، بهجد خیال بَرَم داشت که تولستوی هم بهمعنای ایرانی کلمه منبری تصرف کرده و میخواهد مرشدوار پیش برود، اما خوشبختانه چنین نشد. تولستوی در این دورانِ بیمعنایی از مزیتِ ایمانداشتن میگوید. اینکه «ایمان» به زندگیِ انسان معنا میدهد. هرچند در نخستین نگاه، احمقانه به نظر برسد، اما واقعاً چنین است. کسانی که در طول زندگیشان به مذهب و دین و دنیای آخرت اعتقاد دارند، این معنا را (صرفنظر از درستبودن یا نبودن آن اعتقاد. بهگمان تولستوی، هیچکدام از مذاهب و عقاید برحق و کامل نیستند.) برای زندگیشان انتخاب کردهاند. هرچند درنظرداشتن این نکته هم مهم است که با وجود اشتراک این ایمان میان میلیونها انسان، معنایی شخصیسازیشده محسوب میشود؛ چون از صافی حق اختیار و انتخاب آدمها میگذرد. بنا به بررسی تولستوی، هرچه کمتر بدانی، راحتتری. مردم عادی و کشاورزان بیسواد، که سر از خواندن و نوشتن و جستوجو و... درنمیآوردند، بهتر و عمیقتر از هرکس دیگری مناسک و آدابورسوم مذهبی و دینی را ادا میکردند. ایمانشان بیشتر و در نتیجه زندگیشان دارای معنا شده بود؛ هرچند این معنا، خطایی از سر نادانی باشد. در نتیجه، ناامیدی و افسردگی و... و در نهایت میل به خودکشی نداشتند. تولستوی هم مدتی هممسلک این مردم شد، اما پس از مدتی بهدلیل تعالیم متناقض کلیسا و ناهمخوانی رفتار و کردار مردم، نسبت به دنیای ادیان و مذاهب بیاعتماد و سرخورده شد. راوی در پایان با توجه به خوابی که دیده، به نتیجهگیری و جهانبینی خاص خود میرسد که بعید میدانم دیدگاه او تا هنگام مرگ، غیرقابلتغییر مانده باشد.
(0/1000)
Gambler
1402/6/24
0