یادداشت سلیمان عارفی
1402/4/10
خیلی از ما که هنوز پا به وادی میانسالی و پیری نگذاشتهایم، در قصهی «ماهی سیاه کوچولو» به آن ماهیهای ریزهای میمانیم که شوق رهایی از زندانی که کانون گرم خانواده دستوپا کرده، سراپایشان را دربرگرفته است؛ اما ترس محرکهی اصلی بیتحرکی و راکِدماندنشان است. ما آن ماهیهای ریزهی بسیار شبیه بههمی هستیم که حتی با وجود انتخاب گریز از خانواده و استقلال عمل که رهایی بهدنبال دارد، همچنان ترس را تنها همدم خود میدانیم. از تفاوتهای دیگران با خود میترسیم و بیهوده شلوغکاری میکنیم. کسی با نیت دلسوزی و کمک نزدیکمان شود، فراریاش میدهیم و هرچند هرازگاهی کردارمان گولزنک به نظر بیاید و نشانی از افتادگی در ما بنمایاند، اما در خرد منحصربهفردمان - حتی بههنگام ترس - بازهم خود را داناتر از دیگران میپنداریم. دنیایی فراتر از آنچه که خانواده برایمان ترسیم کرده، نمیبینیم و ابلهانه درکودریافت خود از جهان را فراتر از همگان تصور میکنیم، حال آنکه نادانسته در جویباری کوچک محصوریم. راهکار چیست؟ حتی نزد خانواده خط قرمزهایی داشته باشیم و اختیارمان را بهطور تام، به دستانی که ادعا میکنند: «ما خیروصلاح تو را میخواهیم.»، نسپریم. بدانیم دنیایی بسیار بزرگتر از آنچه میبینیم در دسترسمان است. از سفرکردن نهراسیم، حتی بهتنهایی. آدمها را هرچه بیشتر بشناسیم و گریز و انزوا را راهحل ندانیم. بهراستی شاید مهم این است که زندگی یا مرگ ما «چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد».
(0/1000)
نظرات
1402/4/11
به زیبایی نظرتونُ نوشتین،خوش بر دلم نشست! خط آخر به شخصه برای من تلنگر بزرگی بود،تا به حال از این زاویه به زندگی و مرگ فکر نکرده بودم خدا خیرتون بده
1
0
سلیمان عارفی
1402/4/11
0