صدف مردانی

صدف مردانی

@SadafMardani

14 دنبال شده

12 دنبال کننده

            من یک عروسک خیمه‌شب‌بازی بوده‌ام، یک فقیر، یک دزد دریایی، یک شاعر، یک مهره، یک تازه‌کار، یک کتاب‌خوان حرفه‌ای، یک معلم، یک نوازنده هنگ‌درام و یک یوگی.


          
@sadafmardani0

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

ملکهٔ جنایت 👸🏼🔪

174 عضو

قتل در خانه کشیش

دورۀ فعال

🔖 راوی🔖

149 عضو

هزار و یک شب - دوره شش جلدی

دورۀ فعال

باشگاه ال‌کلاسیکو

515 عضو

نورثنگر ابی

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

صدف مردانی پسندید.
Odyssey
«وقتی آهنگِ ایتاک داری، راه
گو که دور باش و دراز،
سرشار از تجربه سرشارِ ماجرا.»

نوشتن این یادداشت آسان نبود. شاید به همین دلیل، تا توانستم آن را به تأخیر انداختم. نوشتنش به معنای خداحافظی بود؛ با صدای مخملی استیون فرای که این سال‌ها در گوشم از اساطیر یونان می‌گفت. قصه‌هایی که سال‌ها پیش مرا مسحور این جهان شگفت‌انگیز کردند. خداحافظی با بازگشت دوباره‌ام به این صدا، وقتی که یادم آورد چرا اسطوره‌ها و خواندن و نوشتن درباره‌شان را دوست دارم. خداحافظی با چهار کتابی که داستانشان از گایا و اورانوس آغاز شد و با اودیسه و پنلوپه به پایان رسید. تجربه‌ی خواندن و شنیدن این کتاب‌ها، آن‌هم با صدای نویسنده، از خوشبختی‌های بزرگ زندگی‌ام بود.

اما کتاب چهارم، کتاب آخر، قصه‌ی اودیسه

کنستانتین کاوافی شعری دارد به نام ایتاک (که ترجمه‌ی بیژن الهی از آن را ابتدای یادداشت آوردم) و این کتاب نیز با همان شعر آغاز می‌شود. شعری که به‌خوبی ارزش ایتاک برای اودیسه را نشان می‌دهد. ایتاک، همان مقصد نهایی است؛ بهشت و غایتی که هر کدام از ما در ذهنمان می‌سازیم، زمینی که در آن آرام خواهیم گرفت، یک بار و برای همیشه. در این سفر نباید تعجیل کرد، نباید از قدم بازایستاد، نباید ترسید و نباید امید را از دست داد. باید چشم دوخت به چراغ سبزی که از آن سوی آب‌ها و دریاها به ما چشمک می‌زند.

و من مشتاقانه می‌خواستم که از این سفر بخوانم. این کتاب و در واقع اودیسه‌ای که هومر آن را تألیف کرده بیش از آنکه صرفاً گزارشی از سفر بازگشت اودسئوس به خانه‌اش ایتاک باشد، گزارشی پراکنده از اتفاقات پس از جنگ تروا است. پراکندگی این روایت هرچند ناشی از منبع اصلی است، اما امید داشتم با شیطنت، طنازی و البته قصه‌گویی منحصر‌به‌فردی که از استیون فرای سراغ دارم معجزه‌ای در داستان رخ دهد و قصه‌ی بازگشت این قهرمان را کمی برایم جذاب‌تر کند. گله‌ای نیست، او وفادار بوده به متن اصلی و همین می‌تواند اتفاقاً ارزش کارش باشد اما با پیش‌فرض‌هایی که من از کتاب و از فرای داشتم، کمی فاصله داشت.

اما بیش از آن، ایتاک و پنلوپه‌ای که در آن به انتظار بازگشت اودیسه زندگی می‌کند در چند ماه گذشته و شاید در چند سال پیش‌رو به درون‌مایه‌ی قصه‌ی زندگی خودم تبدیل شده‌اند. از این روست که شاید نه این کتاب اما قطعا این «قصه» برایم مهم و تاثیرگذار است. برای همین این چند ماه شعر کاوافی را مدام زیر لب زمزمه می‌کنم و به خاطر دارم که باید همیشه فکر ایتاک باشم. چراکه مقصد نهایی‌ست، مکان وصال است، نوید به ثمر رسیدن عشق؛ همان عشقی که روزهایم را به امیدش سپری می‌کنم. 

قصه‌ی اودیسه را هرچند آنطور که می‌خواستم نبود خواندم به این امید که نترسم از لِسْترینگُن‌ها، از تک‌چشم‌ها و از نپتون خشمناک، آن خدای دریاها و بادها. به امید بادهای موافق، بادبان‌های استوار، و سفری که یک‌سره مرا به ایتاکا و عشق برساند.

«همیشه فکر ایتاک باش: هرگز از یاد مبر
که آخرین مقصد توست‌.
اما نشِتاب در سفر.»

پی‌نوشت: در این متن ایتاک را به عنوان مقصد نهایی در نظر گرفته‌ام و پنلوپه و اودیسه را «با اغماض» عاشق و معشوق. در رابطه با این ارتباط حرف‌های بیشتری دارم که در این یادداشت نمی‌گنجد، اما برای درست درآمدن استعاره‌ای که در ذهنم به آن چنگ می‌زنم، حداقل برای مدتی مجبور هستم این دو را عاشق و معشوق در نظر بگیرم. اما آنچه همیشه برای مسلم است، دل‌به‌خواه بودن ایتاک است.
          «وقتی آهنگِ ایتاک داری، راه
گو که دور باش و دراز،
سرشار از تجربه سرشارِ ماجرا.»

نوشتن این یادداشت آسان نبود. شاید به همین دلیل، تا توانستم آن را به تأخیر انداختم. نوشتنش به معنای خداحافظی بود؛ با صدای مخملی استیون فرای که این سال‌ها در گوشم از اساطیر یونان می‌گفت. قصه‌هایی که سال‌ها پیش مرا مسحور این جهان شگفت‌انگیز کردند. خداحافظی با بازگشت دوباره‌ام به این صدا، وقتی که یادم آورد چرا اسطوره‌ها و خواندن و نوشتن درباره‌شان را دوست دارم. خداحافظی با چهار کتابی که داستانشان از گایا و اورانوس آغاز شد و با اودیسه و پنلوپه به پایان رسید. تجربه‌ی خواندن و شنیدن این کتاب‌ها، آن‌هم با صدای نویسنده، از خوشبختی‌های بزرگ زندگی‌ام بود.

اما کتاب چهارم، کتاب آخر، قصه‌ی اودیسه

کنستانتین کاوافی شعری دارد به نام ایتاک (که ترجمه‌ی بیژن الهی از آن را ابتدای یادداشت آوردم) و این کتاب نیز با همان شعر آغاز می‌شود. شعری که به‌خوبی ارزش ایتاک برای اودیسه را نشان می‌دهد. ایتاک، همان مقصد نهایی است؛ بهشت و غایتی که هر کدام از ما در ذهنمان می‌سازیم، زمینی که در آن آرام خواهیم گرفت، یک بار و برای همیشه. در این سفر نباید تعجیل کرد، نباید از قدم بازایستاد، نباید ترسید و نباید امید را از دست داد. باید چشم دوخت به چراغ سبزی که از آن سوی آب‌ها و دریاها به ما چشمک می‌زند.

و من مشتاقانه می‌خواستم که از این سفر بخوانم. این کتاب و در واقع اودیسه‌ای که هومر آن را تألیف کرده بیش از آنکه صرفاً گزارشی از سفر بازگشت اودسئوس به خانه‌اش ایتاک باشد، گزارشی پراکنده از اتفاقات پس از جنگ تروا است. پراکندگی این روایت هرچند ناشی از منبع اصلی است، اما امید داشتم با شیطنت، طنازی و البته قصه‌گویی منحصر‌به‌فردی که از استیون فرای سراغ دارم معجزه‌ای در داستان رخ دهد و قصه‌ی بازگشت این قهرمان را کمی برایم جذاب‌تر کند. گله‌ای نیست، او وفادار بوده به متن اصلی و همین می‌تواند اتفاقاً ارزش کارش باشد اما با پیش‌فرض‌هایی که من از کتاب و از فرای داشتم، کمی فاصله داشت.

اما بیش از آن، ایتاک و پنلوپه‌ای که در آن به انتظار بازگشت اودیسه زندگی می‌کند در چند ماه گذشته و شاید در چند سال پیش‌رو به درون‌مایه‌ی قصه‌ی زندگی خودم تبدیل شده‌اند. از این روست که شاید نه این کتاب اما قطعا این «قصه» برایم مهم و تاثیرگذار است. برای همین این چند ماه شعر کاوافی را مدام زیر لب زمزمه می‌کنم و به خاطر دارم که باید همیشه فکر ایتاک باشم. چراکه مقصد نهایی‌ست، مکان وصال است، نوید به ثمر رسیدن عشق؛ همان عشقی که روزهایم را به امیدش سپری می‌کنم. 

قصه‌ی اودیسه را هرچند آنطور که می‌خواستم نبود خواندم به این امید که نترسم از لِسْترینگُن‌ها، از تک‌چشم‌ها و از نپتون خشمناک، آن خدای دریاها و بادها. به امید بادهای موافق، بادبان‌های استوار، و سفری که یک‌سره مرا به ایتاکا و عشق برساند.

«همیشه فکر ایتاک باش: هرگز از یاد مبر
که آخرین مقصد توست‌.
اما نشِتاب در سفر.»

پی‌نوشت: در این متن ایتاک را به عنوان مقصد نهایی در نظر گرفته‌ام و پنلوپه و اودیسه را «با اغماض» عاشق و معشوق. در رابطه با این ارتباط حرف‌های بیشتری دارم که در این یادداشت نمی‌گنجد، اما برای درست درآمدن استعاره‌ای که در ذهنم به آن چنگ می‌زنم، حداقل برای مدتی مجبور هستم این دو را عاشق و معشوق در نظر بگیرم. اما آنچه همیشه برای مسلم است، دل‌به‌خواه بودن ایتاک است.
        

10

صدف مردانی پسندید.
گشایش داستان: چگونه داستان نویسی را شروع کنیم؟
چه کتاب خفنی بود. اینکه یک کتاب چجوری شروع بشه چه قدر مهمه که یک کتاب دویست صفحه ایی باید نوشته بشه که فقط به این موضوع بپردازه. خیلی چیزا رو برام روشن و واضح کرد. الان تازه متوجه میشم که چه قدر از کتاب هایی که خوندم ایراد نویسندگی داشته و چه مشکلاتی داشتن که نمی دیدمشون.🤔🥲

خب این کتاب از یه نویسنده ایه که کاراش خیلی موفق بوده. برای همین متوجه میشید که دارید تجربه های یکی رو میخونید که کارش رو بلده و همین جوری نیومده یه چیزی بگه. ایشون کلی کلاس و شاگرد داشتن و همین طور کتابشونم موفق بوده. پس از این رزومه یه کتاب خیلی مفید انتظار میره. که همین جور هم هست.💪😤

این کتاب کلا به این میپردازه که نوشته هاتون رو چجوری باید شروع کنید. با چه روش هایی خوبه. چه کار هایی نباید بکنید و چه کار هایی باید بکنید. مثال هایی از کتاب های معروف میزنه که خیلی کمکتون میکنه. کتاب خیلی راحت خوانه و راحت متوجه میشید که داره نویسنده چی میگه. به قولی با زبان ساده همه چیو توضیح میده. خیلی کاربردی و به درد بخوره اگر مینویسید.💥

🔥اگر دنبال این هستید که بنویسید ولی نمیدونید چه کتابی بخونید که کمکتون کنه این واقعا برای شروع عالیه. هر چیزی که برای شروع لازم دارید رو بهتون میگه و با تمرین هایی هم که داره کاری میکنه که بهتر پیش برید توی این روند.🔥
          چه کتاب خفنی بود. اینکه یک کتاب چجوری شروع بشه چه قدر مهمه که یک کتاب دویست صفحه ایی باید نوشته بشه که فقط به این موضوع بپردازه. خیلی چیزا رو برام روشن و واضح کرد. الان تازه متوجه میشم که چه قدر از کتاب هایی که خوندم ایراد نویسندگی داشته و چه مشکلاتی داشتن که نمی دیدمشون.🤔🥲

خب این کتاب از یه نویسنده ایه که کاراش خیلی موفق بوده. برای همین متوجه میشید که دارید تجربه های یکی رو میخونید که کارش رو بلده و همین جوری نیومده یه چیزی بگه. ایشون کلی کلاس و شاگرد داشتن و همین طور کتابشونم موفق بوده. پس از این رزومه یه کتاب خیلی مفید انتظار میره. که همین جور هم هست.💪😤

این کتاب کلا به این میپردازه که نوشته هاتون رو چجوری باید شروع کنید. با چه روش هایی خوبه. چه کار هایی نباید بکنید و چه کار هایی باید بکنید. مثال هایی از کتاب های معروف میزنه که خیلی کمکتون میکنه. کتاب خیلی راحت خوانه و راحت متوجه میشید که داره نویسنده چی میگه. به قولی با زبان ساده همه چیو توضیح میده. خیلی کاربردی و به درد بخوره اگر مینویسید.💥

🔥اگر دنبال این هستید که بنویسید ولی نمیدونید چه کتابی بخونید که کمکتون کنه این واقعا برای شروع عالیه. هر چیزی که برای شروع لازم دارید رو بهتون میگه و با تمرین هایی هم که داره کاری میکنه که بهتر پیش برید توی این روند.🔥


        

20

صدف مردانی پسندید.
بندها
          کتاب از سه مسیر طی میشه: مادر/زن، پدر/شوهر، فرزند
خانواده‌ای چهارنفره با عشقی که گریبانگیر پدر خانواده میشه و بخاطر رسیدن به اون زن (لیدیا) همسر و بچه هاشو ول میکنه از هم میپاشه. مرد به دنبال خواسته‌ی خودش میره و توجهی نداره که چه بلایی بر روان همسر و بچه هاش میاره. اما بلاخره این مرد برمیگرده به جایی که قبلا بهش میگفت خانواده

روابط زوجین و الگوبرداری‌های بچه ها از رفتارهای سمی پدر و مادرشون (مثل میل زیاد مادر به پول جمع کردن و حتی برای خودش خرج نکردن، کنار کشیدن پدر از یسری از مسائل و همه چیز را به همسرش سپردن و نشون دادن خودش به عنوان یک شوهر و پدر ضعیف) باعث میشه که اونها از پدر و مادر خودشون یجورایی کینه بگیرن و حتی هنوز که پدر و مادر زنده هستن به فکر این بیوفتن که خونه شخصی اونها رو بفروشن تا از پولش استفاده کنن. اینقدر این تزریق سم زیاد هست که دختر خانواده دلش نمیخواد حتی ازدواج کنه و یا بچه بیاره چون تمام اون اتفاقاتی که سر خودش اومده هنوز براش تازگی داره حتی تو سن ۵۰ سالگیش
بچه ‌ها با بندهایی به پدر و مادرشون متصلن (چه بخوان و چه نخوان) و جنس این بندهاست که بعدها نشون میده زندگی اون بچه‌ها در سلامت هست یا نه. و وای از روزی که نباشه.

من کتابو دوست داشتم و تو این کتاب گناه واندا رو یجورایی در حد گناه  آلدو میدیدم. آلدو یجور خودخواهی داشت (خراب کردن پل های پشت سر به قیمت رسیدن به چیزی که فقط باهاش حالش خوب بشه و از زندگی لذت ببره) و واندا هم یجور (خراب کردن وجهه پدر در جلوی چشمان بچه‌ها و کوچیک شمردنش)
        

20