ℛℯ𝒹 𝒲𝒾𝓉𝒸ℎ

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1403

ℛℯ𝒹 𝒲𝒾𝓉𝒸ℎ

@SLYTHERIN_HEIR

13 دنبال شده

27 دنبال کننده

                روح سرگردان من هرجا بخواهد می رود :))

درستـه!
 این اتفـاقـات توے ذهن تو ܩیافتـہ
 امـا چـہ בلیلـے وجود בاره ڪـہ واقـعـے بـودنـش رو انـڪار ڪـنـے؟!🩶🌱
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        اگر بخوام به تجربه‌ای که از وقت گذروندن با سری کتاب ها کسب کردم، اشاره کنم : انتظار بالایی از جلد اول نداشته باشید!
این مجموعه دوران طلایی خودش رو با سروصدا شروع کرد. و صحبت‌هایی که می‌شنیدم بیشتر بر جنبه‌ی احساسی کتاب تمرکز داشتند. امروز این کتاب رو به دلیل سَبک روان جریان اتفاقات و قلم جذاب نویسنده برای نیفتادن در چاله‌ی ریدینگ اسلامپی شروع کردم. و حالا اول از قلم نویسنده شروع کنیم:
قلم خانم مافی سبک خاص و جدیدی داشت. تشریح احساسات شخصیت اصلی _جولیت_ در پرده‌ی استعاره و کنایه علاوه بر اینکه جدید و مجذوب‌کننده است، پنجره‌ی عمیقی به تجربیات و احساسات شخصیت داستان برای خواننده باز کرده است. و به همان اندازه که احساسات با پیچیدگی بیان شدند، توصیفات مکان ها و پس زمینه ساده و متصور بود تا باعث سردرگمی نشه.
این جلد از زبان جولیت و بیان افکار او تعریف میشه. 
و حالا تم داستان و شخصیت ها:
ایده‌ی کلی پادآرمان شهر جذابه، اما باید نظر گرفت که این جلد درواقع فقط گرده‌ بردایی سطحی از تصویر داستان ذهنی نویسنده است. داستان به معرفی سطحی شخصیت ها و شرایط فعلی که در اون قرار دارند می پردازه و با رنگ سرخ لحظات عاشقانه به آن رنگ و لعاب میده. شخصیت ها پایه‌ریزی میشوند اما به صورت کامل پرداخته نمی‌شوند. شخصیت های داستان مخصوصا با ورود سازمان نقطه‌ی اُمگا به سطح جذابی میرسه و ذهن خواننده همانقدر که برای شخصیت های اصلی جا باز می‌کنه، مکان مخصوصی هم برای شخصیت های فرعی نگه میداره.
به این جلد به چشم دری با طرح ساده نگاه کنید که قراره شما رو وارد دنیای پیچیده‌ای بکنه.
 ترجیح میدم تمام مجموعه رو بخونم و بعد آن رو تحلیل کنم. به هر حال همیشه اولین جلد با آخرین جلد مجموعه تفاوت بسیاری داره، هم تجربه نویسنده بیشتر به پختگی نزدیک میشه و هم روند داستان به اوج خودش نزدیک میشه.
      

5

        تمام مدت فکر می کردم در قالب چه کلماتی حق کامل این کتاب را ادا کنم
نظر دوستان را خواندم و با بیشتر آنها بر سر فضای غم انگیز و گاهاََ حوصله سر بر کتاب موافقم
اما جای حرف بسیار داره...
کتاب رو در زمان امتحانات شروع کردم و به عنوان کتابی که کشش مناسب داستانی نداره خوندنش هر روز به تعویق میفتاد
اما چیزی که عقاید یک دلقک رو در ذهنم پایدار می کنه، حرفایی که نویسنده در پس شخصیت هانس و سیر داستان و دیگر شخصیت ها تلاش می کرد بگه
نویسنده در تلاشه پسرکی رو به تصویر بکشه که در میان مردم کاملا مصنوعی زندگی می کنه.
از دین آنها گرفته تا والدین شخصیت اصلی و حتی معشوقه او!
هاینریش بل با تمام توانش رفتار مردم بر اساس هنجارهای کلیسا و جامعه رو نقد می کنه و اونها رو خالی از روح انسانی و شاید ارزش های اخلاقی می دونه.
مردمی رو شرح میده که قوه تخیل و احساس اونها با ثروت، آرمان‌گرایی افراطی و دین ریاکارانه از بین رفته.
از معشوقه ای بگیر که به دلیل امضا ندادن کتبی هانس  منبی بر قبول کردن تربیت فرزندان آینده شان به شیوه کاتولیک ها به توصیه کشیشی او را رها می کنه تا مادر هانس که به بیمه و شرایط انواع بیمه های احتمالی مورد نیاز در اینده بیشتر از فرزندانش اهمیت میده
دین کاتولیک در این کتاب مترادف دورویی و متضاد انسانی بودنه، مبلقانش هرکاری کردند جز ترویج عشق و بخشش!
انگار همه دارن زندگی هاشون رو بر اساس خطوط یک کتاب راهنما می گذرونند. ناگفته نمونه شرایط بد اقتصادی و جنگ هم مقصره اما این هانسه  که در تمام این شرایط به همون شیوه که همه چیز رو احساس می کنه، در قید و بند دین نیست و ارزش های انسانی براش از هنجارهای جامعه مهم تر اند زندگی می کنه و در اطرافیان نماد فردی نابهنجار و مغبوضه. و به همین علته که معتقد بود بیشتر اتفاقات عینی و محسوس اطراف به گونه هستند انگار هرگز تجربه‌شون نکرده درحالی که پدیده های ذهنیش همیشه ملموس ترند!
در یک کلام:
ایده ی نویسنده برای نقد کامل جامعه‌ای که مردم به عنوان برده‌ی ارباب های گوناگونی مثل تزویر مبلقان کاتولیک (که به نظرم انها هم زندانی ذهن قفل شده شان بودند)، ثروت انتزاعی و گیرودارهای ملال انگیز زندگی می‌کردند رو دوست داشتم با اینکه ایده جدیدی نیست 
اما نویسنده عملا در گذروندن سیر داستان هیچ کششی قرار نداده بود! داستان در حینی می گذره که هانس بعد از یک شکست فجیع در صحنه به شهر مادری خود بر میگرده و منتظر امدن برادرشه که براش مبلغی فراهم کنه و در این بین تمام اتفاقات به صورت زبان گذشته بیان میشه
پایانش هم نتونستم بپذیرم. انگار نویسنده با این پایان می خواست بی اهمیتی خودش رو نسبت به اینکه «هر اتفاقی بیفته باز زندگی جریان داره» و «شروع دوباره»  نشون بده.
شخصیت پردازی هم بیشتر بر محور هانس بود و یکی از ضعف های بزرگش به نظرم این بود که ما اصلا متوجه نمیشیم ماری بعد از ترک کردن هانس در چه حالیه و هر چی هم می خونیم افکار ذهن هانسه
به نظرم بیشتر کتابی برای باز کردن محدوده ی تفکر و نماد تابوشکنی و شکستن زنجیرهای القاکننده ی جامعه است تا رمانی که کشش داستانی و شخصیت پردازی پخته داشته باشه
هشدار: احتمال ریدینگ اسلامپی!!!
      

2

        اولین تجربه‌ی من از آثار داستایوفسکی...
اول از همه راجع به همزاد‌پنداری با شخصیت اصلی، یعنی معلم سرخونه خانواده؛ الکسی
نمی‌دونم...احتمالا اگه همین شخص رو به عینه در زندگی ملاقات می‌کردم، تصمیمات بی‌پروایانه‌اش و تعلق بی‌قید و شرطش مرا گیج می‌کرد و به احتمال بیشتر سعی می‌کردم از آدمی که چنین به استقبال هرج و مرج می‌رود، برای سلامت اعصاب و روانم دوری کنم!
اما از شجاعت و جسارت او بر علیه عرف ریاکارانه‌ی جامعه و صحبت‌های بی‌پرده و با‌صراحتش برای شکستن بت‌های اخلاقی دیگران، لذت می‌بردم.
درواقع میشه گفت الکسی زمانی برای من نامفهوم می‌شد که به روابط عاشقانه‌اش با پولینا برخورد می‌کرد...عشق بی‌قید و شرط و تا حدی جنون‌آمیزی که از هر دو طرف ناپخته بود و به لج‌بازی میان دو کودک شبیه بود. از طرفی دوشیزه پولینا که سعی می‌کرد با منطق بی‌حساب و کتابش احساسات خود را ابراز کند و طرفی الکسی که شور و عشق خود را درون انفجار‌های هیجانی و بی‌فکر جای می‌داد. 
داستان جالب برای من سر میز‌های رولت بود.
پادشاه قمار‌خانه‌ها شانس و سرنوشتی بود که تاج جسارت به سر داشت.
سرنوشت مهره‌ها و اعداد میز رولت بود و رنگ قرمز یا سیاه، یا به رنگ نگون‌بختی یا کامیابی درمی‌آمد.
نکته جالب دیگر، بدبیاری می‌تواند در عین حال خوش‌شانسی باشد. زمانی که تو از فرط پول‌های باد‌آورده فریاد شادی سر می‌دهی در آن‌طرف میز سرنوشت، فردی از درد باختن تمام زندگی‌اش گریان است.
و حرص‌وطمعی که در این داستان به نگارش درآمده؛ اینکه هر کس، حتی عشاق داستان به آن فکر می‌کنند و به نوعی به ترازویی برای سنجیدن و تصمیم‌گیری تبدیل شده برایم حیرت‌آور و بسی جذاب بود.
و در نهایت
به نظر من شاید یکی از جنبه‌های این کتاب افشای راز سرنوشت به وسیله اختراع ما انسان یعنی قمار و رولت بود.
اینکه شاید نجیب‌زاده ای با شکمی سیر و سینه‌ای فراخ از غرور وارد کازینو شود و هنگام خروج فقیر ندار و پشیمان و ذلیلی باشد...
پ.ن: اگر در دوران ریدینگ اسلامپی به سر می‌برید، این کتاب را در لیست کتاب‌های دوران پس از ریدینگ اسلامپی قرار دهید!
      

47

        کتاب پنجره را در سن ۱۱ سالگی خواندم
به زبانی اولین رمان ایرانی عاشقانه‌ام محسوب می‌شود.
پلاتی با حال و هوای دبیرستان، روزمرگی‌های خانواده‌های ایرانی و داستان دو پنجره‌‌ای که سال‌هاست رو به رو هم هستند و این بار یک معلم ادبیات و دانش‌آموزی جدیدالورود ساکنین این دو پنجره هستند.
از نظر برخی منتقدان این کتابی عامه‌پسند است و برای مخاطبانی مناسب است طرفدار کلیشه‌های عاشقانه هستند.
سادگی است که در این کتاب موج می‌زند. زمانی که کلاف افکار ذهن در هم پیچیده شده می‌توان به راحتی این کتاب را برداشت و ورق زد و در هر سطر با قدم‌‌های مینا در راهروی مدرسه همگام شد، همراه با خانواده‌ی قدسی به آبعلی سفر کرد و در نمایشگاه آقای طائریان به تماشای تابلوی ابدیت نشست. وقتی کتاب را زمین می‌گذارید که لبخندی از زیبایی بی‌ریای این کتاب بر لبانتان نقش بسته است.
کتاب‌ها مانند انسان‌ها و دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم کاستی‌هایی دارند اما گاهی ما عاشق همین نقص‌ها می‌شویم چرا که زیبایی خاص خود را دارند به نوعی اینگونه دلربا‌ترند.
این کتاب از زبان شخصیت مینا از زمان دوران دبیرستان تا هنگامه‌ی رَخت معلمی پوشیدنش را شرح می‌دهد و تا جایی که اطلاع دارم این کتاب جلد دومی به نام ماندانا دارد که به قلم خانم فهیمه رحیمی به نگارش درآمده است.
      

3

        تأتر شبح اپرا ۲۰۱۱  دریچه‌ای بود که من رو با دنیای پر رمز و راز شبح اپرا آشنا کرد.
در همون رویارویی نخست کاملا مجذوب سِیر داستان و شخصیت شبح اپرا "اریک" شدم. 
مگه میشه مجذوب داستانی با پلات گوتیک کلاسیک، چاشنی موسیقی و همراهی شبحی مرموز  نشد؟!
کتاب اصلی شبح اپرا در سال ۱۹۱۰ نوشته‌ی گاستون لرو یک
اثر بزرگ کلاسیک محسوب میشه و به شش ماه پایانی زندگی شبح اپرا پرداخته شده.
و خانم سوزان کی کتابی رو به تحریر درآوردند که از اولین
شب تولد اریک تا حتی داستان بعد از عصر او رو شامل میشه.
این کتاب پر از احساساته. پایه‌ریزیش بربنیاد حس فقدان و حسرته و کم کم در هوای سمی روزگار خودش به درختی اعجاب‌انگیز و هولناک تبدیل میشه. 
کودک خردسالی که حنجره‌اش با نفس مقدس فرشتگان تبرک شده اما چهره‌اش اثر دست هولناک‌ترین شیاطینه...
رشد و زندگی این کودک در فضای غضبناک و متعصب زمانه
به قدری نفس‌گیر و پر فراز و نشیبه که من به شخصه کتاب ۴۹۹ صفحه‌ای رو در یک شب تموم کردم و تا صبح به سوگ داستان نشستم.
یکی از بزرگترین نقاط قوت، نقل هر فصل از داستان توسط یکی از کاراکتر‌های کتابه که باعث میشه از تمامی دیدگاه‌ها در جریان جزئيات داستان باشید.
همونطور که قبلا گفتم این کتاب دریایی از احساسات و البته حوادث غیرمنتظره است که خواننده رو به شگفتی وا می‌دارد
...In sleep he sang to me
In dreams he came
That voice which calls to me
And speaks my name 
?And do i dream again
...For now i find
The phantom of the opera is here
🎭...Inside my mind
      

28

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.